ارزش افزوده؛ نفس کار و اشتغال
نظریه تورم وگرانی ابعاد متفاوتی دارد که میتوان ارزیابیهای گوناگون و حتی متضاد از آن داشت. در برخی موارد، شعار گونه با آن برخورد میشود یعنی برای خوشامد این گروه سیاسی یا آن طبقه اجتماعی؛ بحثها و نظراتی مطرح میشود که غیر واقعی ولی برای مردم عام جالب و قابل فهم است. درست مثل قضیه مار شیّاد. میگویند شیّادی به یک روستایی رفته بود تا عالم و دانشمند آنجا را در نظر مردم حقیر جلوه دهد. وی صلا داد تا یک مناظره علمی با استاد تشکیل خواهد داد و مردم را به قضاوت خواهد خواند. آنگاه به استاد گفت که بنویسد مار و ایشان نوشت. ولی خود شیّاد عکس مار را کشید و بعد هر دو را به مردم نشان داد و گفت خودتان قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است. مردم که دیدند نوشتهی شیّاد به مار شبیهتراست، تأیید کردند که نوشته او صحیح است و استاد بیسواد!
اینگونه مسایل زیاد اتفاق میافتد وتعدادی از مردم با قلب حقایق و یا وارونه جلوه دادن آن بهره میبرند و زندگی خود را میگذرانند و اکثر ظلمها و ستمها ناشی ازاین نقطه نظر است. مثلاً در قضیه کربلا ما میبینیم که هر دوطرف ادعای خداجویی دارند و ابن سعد وقتی دستور حمله به امام حسین را صادر میکند، با فریاد میگوید یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری! ای لشکریان خدا حمله کنید که شما را به بهشت بشارت میدهم. در همین جنگ ایران و عراق ما شاهد بودیم که بسیاری منطق گونه میگفتند چرا باید بین دو ملت مسلمان وهمسایه جنگ شود؟ و لذا به جبهه نمیرفتند و یا در مسأله هستهای ایران میگفتند امروز روزی است که همهی دنیا میگویند ماانرژی هستهای نمیخواهیم ودنبال انرژیهای نو هستند ولی مردم ایران شعار میدهند و انرژی هستهای میخواهند..! مگر در جنگ نهروان قرآنها بر سر نیزه نرفت؟ موضوع اینکه دشمن از فریب دادن استفاده میکند، یک طرف قضیه است و طرف دیگر کسانی هستند که در جبهه خودی هستند وحیله دشمن را باور پذیر میکنند.یعنی اگر آن طرف عمروعاصها نقشه میکشند، دراین طرف هم باید اشعریها باشند تا پیگیری کنند و آن را به نتیجه برسانند. لذا باید دید که این سلسله پیوسته از کجا آمده و به کجا میرود. ابوموسی اشعریها کم نیستند، همانطور که عمروعاصها کم نیستند. و این تضاد نگری تا آنجا پیش میرود که انسان در درون خود نیز با درگیری این دونوع نیرو روبرو میشود. اینکه منطق وعقل را برخود حاکم کنیم یا احساس ونفس را. بدیهی است این دو باهم یک تفاوت ماهوی دارند. امام علی (ع) میفرماید للحق دوله و للباطل جوله؛ یعنی حرف حق دایمی است ولی باطل فوراً مشخص میشود فقط کاربرد آن خراب کردن شرایط است و بعد از خراب شدن شرایط هم فهمیدن آن فایدهای ندارد یکی از دوستان تعریف میکرد که وقتی در زندان ساواک بوده، یکی از شکنجهگران چنان او را کتک زده بوده که از پلهها پرت شده وچند تا از استخوانهایش شکسته بود. بعد از انقلاب اسلامی وی را میبیند و بامشت به دهان او میکوبد و شکنجهگر هم میگوید: بزن. هرچه قدر میخواهی بزن! ولی او میبیند چه فایدهای دارد؟ او را بزند و لت و پار هم کند، به حال او چه فرقی خواهد داشت و به همین خاطر وی را رها میکند. قاتلی که دهها نفر را کشته، شما وقتی او را دستگیر کنید فقط با کشتن او میتوانید انتقام یک نفررا بگیرید. لذا بین حق و باطل فرق این است که باطل انسان را به مقصد مقطعی میرساند ولی با پشیمانی بعد از انجام، روبرو میشود. یک نفر که دزدی میکند، به پول میرسد و شایداین پول برای تمام عمر او کافی باشد و لذا به مقصود خود رسیده. شاید اگر تمام عمر را کار میکرد، به این مبلغ پول دست نمییافت اما به هرحال خودش میداند که دزدی کرده و حق او نبوده و همین دانش، لذتِ به کار گیری ثروت را درکام او تلخ میکند زیرا لذتی بدون زحمت قابل درک نیست.
اگر کسی به طور شانسی در کنکور قبول شود، هرگز احساس دانشجو بودن ندارد درحالیکه آنکه دود چراغ خورده و درس زیاد خوانده؛ حتی اگر در یک رشته سطح پایین هم قبول شود طعم شیرینی موفقیت خودرا میچشد و خوشحال است. کارگری که کار میکند و با خود پولی را به خانه میبرد، خوشحالتر از کسی است که با یک تلفن و دروغ، میلیونها تومان را به جیب میزند زیرا کسانیکه از عدل ناراحت هستند، از ظلم بیشتر ناراحت خواهند بود. او میداند که این زد و بند موقتی است و فردا کسی که از او دزدیده خواهد فهمید و آن را پس خواهد گرفت. و یا همین زرنگی که او داشته را کسان دیگر هم دارند و بزودی از دستش بیرون خواهند برد. احساس ناامنی در نگهداری ماحصل چیزی که برایش زحمتی کشیده نشده اولین شکنجه هر انسانی است. زیرا برای این چیزی که به دست آورده زحمت نکشیده و لذا نمیتواند از آن دفاع کند. اما انسانی که زحمت کشیده، به دسترنج خود به عنوان فرزند خود نگاه میکند و میداند کسی آن را حق ندارد بیرون ببرد و از دستش بگیرد ولو اینکه کس با قدرتی پیداشود که از چنگش بیرون کند؛ خود را محق میداند که مقاومت کند و برای آن بجنگد.
لذا تغییر دیدگاه و منظر باعث میشود ما مسایل را مختلف وگوناگون ببینیم اما درهرصورت یک جنبهی آن صحیح است و منطقی و عقلایی و جنبه دیگر آن لجبازی یا مجادله و منازعه است. حق مادر و فرزندی یک رو بیشتر ندارد ولو اینکه با استدلالهای قوی زیر سؤال برود بالاخره یک مادر کودکی را به دنیا میآورد حال ممکن است با منطقهای مختلف او را مادر نخوانند ولی حقیقت عوض نمیشود. در مسایل اقتصادی و در تحلیلهای علمی هم همینطور مسأله همیشه یک جواب روشن دارد و میتوان آن جواب را نادرست یا اشتباه جلوه داد اما این توانایی مجادله حقیقت موضوع را از بین نمیبرد. ممکن است مابتوانیم ثابت کنیم که الآن شب است (مثلاً آن سوی کره زمین) ولی به هرحال اینجا روز است.
تورم همان رونق اقتصادی است
تورم همان رونق اقتصادی است و عکس آن رکود وکسادی است. هرکس یک نوشته ولو ابتدایی از اقتصاد بخواند، میداند که دورانهای اقتصادی دوحالت بیشتر ندارند یا دوران رکود را میگذرانند یا رونق. در دوران رکود کسی خرید و فروش ندارد و شغل او نتیجه نمیدهد و خرید و فروش نیست و درنتیجه تولید نیست و لذا بیکاری و گرسنگی و فقر نتیجه چنین دورانی است. برعکس در دوران رونق همه تولید میکنند و اشتغال هست ولو اینکه هرروز گرانتر از روز قبل است ولی به هر حال همه در تکاپو هستند زیرا هرکسی به شرطی تولید میکند که بتواند به قیمت بالاتر بفروشد و اگرنتواند به قیمت بالاتر بفروشد، تولید نمیکند زیرا ارزش افزوده نفس کار و اشتغال است. حالا اگر کسی بگوید که هم اشتغال و رونق اقتصادی را میخواهد و هم ارزانی و نداشتن تورم را، لااقل یک حرف تخصصی اقتصادی نزده است و بلکه یک شعار توخالی عوامفریبانه داده است تا هوادار جمع کند.
اگر کسی بگوید که نرخ بهره باید بالا برود تا تولید صورت بگیرد، این حرف اقتصادی نیست زیرا بهره هزینه سرمایهگذاری است و سرمایهگذار به دنبال کاهش هزینه است نه افزایش آن. ولی میبینیم عدهای میگویند باید بهره هرروز بیشتر شود. بهرهی مولد تورم، غیر تولیدی است و تفاوت ماهوی با سود دارد. سود نتیجه کار است و تولید، اما بهره نتیجه خواب است و عدم تولید. کسی که پول به ربا میدهد، نمیخواهد کار کند بلکه میخواهد پول را باپول عوض کند زیرا اگر تولید سود داشت مردم پول خود را به تولید سوق میدهند. ما هم اکنون شاهد هستیم از موقعیکه نرخ بهره کاهش یافته و یا ثابت مانده است، بانکها رشد داشتهاند زیرا مجبور شدند به راهی غیر از خواب پول فکر کنند. حتی نقدینگی نیز کنترل شده است زیرا در سیاستهای جدید دولت وام کمتر پرداخت شده است؛ به این صورت که وامهای کلان گذشته از سوی دولت منع شده و وامهای کوچک هم از سوی بانکها منع شده است! یعنی بانکها وقتی دیدند که سود بانکی کاهش یافته، تمامی وامها را قطع کردند و یا در دادن آن مانع تراشی نمودند و این باعث کاهش میزان نقدینگی در جامعه شد. در گذشته یعنی در موقع بالابودن بهرهی وام، وام زیاد پرداخت میشد و بانکها تمایل به پرداخت وام داشتند و همین تمایل آنها باعث شده بود عده زیادی کارچاق کن در میانه ظاهر شوند که با اطلاع از شرایط وام، مدارک آن را فراهم کرده و مقداری حقالزحمه دریافت میکردند ومصرف کننده نهایی تا دو برابر نرخ واقعی بانکها بهره پرداخت مینمود .این درحالی بود که نرخ متوسط بهره در بازار از آن هم بالاتر بود. و لذا کسی که از بانک وام میگرفت، آن را به مصرف کار تولیدی نمیرساند بلکه به سراغ مراکزی میرفت که بهره بیشتری میدادند و همان وام خود را دوباره وام میداد. این دستها به قدری فعال بودند که شنیده شده بود حتی برای یک ساعت یا یک نیم روز هم مشتری داشت. مدیران بانکها؛ صندوق که بسته میشد، به جای اینکه پولها را درصندوق نگهدارند یا تحویل خزانه دهند، با یک سند داخلی تحویل مشتری میدادند و او در بازار با آن کار میکرد. مثلاً یک محموله را از گمرک ترخیص میکرد یا جابجا مینمود و تا فردا صبح چند دست میگشت! و به نفع بانک هم بود چون اولاً احتمال سرقت کاهش مییافت و ثانیاً درصدی از این مبلغ نیز میتوانست به عنوان پاداش مدیران منظور شود و باعث کاهش درخواست پاداش آنان از بانک شود! اما کاهش بهره اگر نتواند این کارها را از بین ببرد، لااقل انگیزه سود را ازبین میبرد، یعنی جریانهای پولی برای صرف گردش مالی به کار نمیافتد و این است که ما شاهد رشد طرحهای عمرانی در کشور بودهایم. بسیاری از طرحها که سالها مسکوت مانده بود، اجرا و تمام شد زیرا انگیزه سود به شرط کار نکردن و یا انباشت پول ازبین میرفت. برای روشن شدن موضوع، فرض کنید دولت تصمیم بگیرد نرخ دلار را را نیز کاهش دهد آیا کسی سراغ خرید دلار میرود؟ مسلم فقط کسی سراغ خرید دلار میرود که بخواهد با آن کاری انجام دهد. مثلاً صادرات یا واردات کند ولی دیگر کسی دلار را برای خرید و انباشت در خانه نمیخرد. درحالیکه در فرض بالا رفتن دایمی نرخ برابری دلار با ریال، مردم ولو اینکه احتیاجی به دلار نداشتند، آن را میخریدند چون میدانستند ضرر نمیکنند! در مورد وام نیز همینطور است. وقتی بهره کم باشد، کسی برای خرید و فروش وام قدم جلو نمیگذارد و فقط موقعی که احتیاج دارد آن را میگیرد، اما اگر بهره بالاباشد روش ارمیتاژ یا دور چرخیدن پیش میآید. یعنی شخص احتیاجی به وام ندارد بلکه به خاطر فروش به نرخ بالاتر، اقدام به دریافت آن میکند. این موضوع در تولید هم صادق است. یعنی اگر قیمت تولیدات بالارود، مردم ممکن است به تولید چیزی احتیاجی هم نداشته باشند؛ ولی برای فروش به قیمت بالاتر اقدام به تولید میکنند. اما تفاوت اصلی دراین است که اینجا تولید و افزایش ثروت است ولی در بهره و یا دلار، افزایش دلالی. اگر بخواهند تولید افزایش یابد باید تورم را درآن بپذیرند و اگر بخواهند دلالی افزایش یابد، لازم است تورم را به سوی دلار و بهره سوق دهند. در حالت افزایش تولید و افزایش قیمت، همه چیز هست و مردم هم موقعیت اشتغال دارند و میتوانند درآمد کسب کنند و یک چرخه مثبت در افزایش ثروت ومصرف آن به وجود میآید در حالیکه چرخه افزایش بهره یا ربا قحطی و بیکالایی و نبود اجناس را به علت گرایش مردم به رباخواری و شرط بندی همراه است. به عبارت سادهتر، در حالت افزایش تولید، رونق اقتصادی و تورم و اشتغال با هم هستند و در حالت بهره و ربا خواری، کسادی و سرهم کلاه گذاشتن رکود و عدم تولید را به دنبال خواهد داشت و میتوان گفت در حالت تولید ما عقب گرد نداریم. همه چیز گران است ولی موجود است و همه میتوانند بخرند، اما درحالت رکود چیزی نیست و هرآنچه هم هست باز هم گران است و غیرقابل عقب گرد