От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

سود مردم ما در گرانی است؟(180)

در روایات فراوانی داریم که اگر مردم برخی کارها را انجام دهند، چه و چه می‌شود و برخی از آنان عواقب اجتماعی دارد. مثلاً اگر ظلم زیاد شود، باران از باریدن منع می‌شود! ممکن است ظاهر قضیه امری ساده و دور از ذهن باشد، ولی ما می‌دانیم حتی در قرن بیست و یکم و با تمام پیشرفت‌های تکنولوژیک بشر قادر نیست باران را کنترل کند و ما می‌بینیم که نباریدن باران باعث خشکسالی شده و همه چیز گران می‌شود ویا برعکس، می‌بینیم که درختان شکوفا زده در اثر باران بی‌موقع محصولات خود را به زمین می‌ریزند و بشر با تمام غرور و تکنولوژی‌اش کاری نمی‌تواند بکند. فقط می‌تواند چند غرولند بکند که عجب باران بی‌موقعی! وتمام.
و البته شاید بگوید یک روزی خودم باران را خواهم ساخت و ابرها را بارور می‌کنم ولی بعد می‌بیند همان غرامت خشکسالی را بدهد، ارزان‌تر تمام می‌شود. این است که اکنون درسراسر جهان که کشتار مردم مظلوم ومخصوصاً شیعیان در عراق و افغانستان مد روز شده، گرانی در جهان بیداد می‌کند؛ نفت به بالای120 دلار رسیده و طلا هم به جای خود. اخیراً در نیویورک حتی در محله‌ی منهتن، به قدری زندگی برمردم سخت شده که ثروتمندان نیز از وضع ناراضی شده و شایعاتی قوی بگوش می‌رسد که فروپاشی آمریکا نزدیک است و مردم می‌خواهند با ندادن مالیات باعث ازبین رفتن دولت مرکزی شوند و خود به 52 کشور تقسیم شوند تا شاید از زیر بار سنگین هزینه حملات آمریکا به عراق وافغانستان کمی راحت شوند.این گرانی وموج عظیم بالارفتن قیمت‌ها، کم کم به ایران هم می‌رسد وهرچه دولت بخواهد با دادن سوبسید و یارانه وغیره جلوی آن را بگیرد، امکان ندارد. زیرا که ایران نمی‌تواند مانند یک جزیره بسته عمل کند وخود را از آلام ودرد رنج جهانیان فارغ بداند. وقتی در فلسطین مردم کشته می‌شوند و 5/1 میلیون نفر در یک زندان بزرگ به نام غزه اسیر می‌شوند و ایران ادعا می‌کند که فقط می‌تواند برای آنها اشک بریزد و یا در عراق 10میلیون آواره وکشته و مجروح است و ایران می‌گوید ما دخالت نمی‌کنیم، این یک مسأله‌ی داخلی عراق است. معلوم است که مهر تأیید به این ظلم‌ها می‌زند و باید که گرانی راهم تحمل کند زیرا گرانی هم مثل جریان آب راه خود را پیدا می‌کند و به همه جاها سرایت می‌کند. مثلاً آمار بالای واردات سیگار به ایران نشان می‌دهد که ایران مجبور است قیمت‌های جهانی را بپردازد، گرچه بسیاری از این قاچاق‌ها درایران مصرف نمی‌شود و بدون مصرف به ترکیه یاعراق صادر می‌شود و سودی هم متوجه دلالان ایرانی می‌شود اما این سود برای چه کسی باعث برکت شده که برای اینها بشود؟ ایران بزرگ‌ترین وارد کننده از آمریکا، آلمان، چین، روسیه و همه کشورهای پیشرفته است و به بهانه تحریم با قیمت‌های دو برابر، همه چیز را می‌خرد و این فاجعه را دوچندان می‌کند. از یکسو دولت در پرداخت سوبسید مجبور است اسکناسِ بدون پشتوانه چاپ کند وتورم را تزریق کند و از سوی دیگر قیمت‌ها را در سطح جهانی بپردازد یعنی دستمزد کارگران خارجی و مالیات آن کشورها بردوش مردم ایران سوار می‌شود و از سوی دیگر، جیب دلالان جهانی را که بهانه تحریم را دارد پر می‌کند. یعنی سه جا ضرر می‌دهد و به قول ضرب‌المثل قدیمی هم چوب را می‌خورد هم پیاز را... لذا می‌بینیم همه چیز سه برابر قیمت عادی برای دولت تمام می‌شود: یک برابر قیمت اصلی جنس که همان تولید و قیمت جهانی است، یک برابر برای دلالان به دلیل اعلام تحریم و یک برابر هم سوبسید به مردم ایران! و آخر سرهم مردم از گرانی رنج می‌برند و دولت از کسر بودجه. و اینها نشان می‌دهد بی‌توجهی به مسایل جهانی و درست کردن یک جزیره امن، چه هزینه‌های گزافی را برمردم تحمیل می‌کند. این‌که ما بگوییم ایران تنها کشور باثبات منطقه است، این نیاز به سه برابر پرداخت هزینه دارد که همه باید از محل درآمد نفت تأمین شود و این همه تازه یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه، ریاضت کشیدن تحت عنوان صادرات غیر نفتی است: از زمان مصدق یک شعار مطرح شد که ایران باید اقتصاد بدون نفت داشته باشد، هرسال هم موقع بودجه نویسی این موضوع مطرح می‌شود ولی در عمل چیزی جز گرسنه نگه داشتن مردم نیست. زیرا همه چیزهایی که صادر می‌شود، مورد نیاز مردم است و به قول آن فرزانه؛ از سر سفره مردم نان را برمی‌دارند و صادر می‌کنند و همین باعث گرانی می‌شود زیرا وقتی شما مواد شوینده را درامارات بفروشید و به شیخ‌نشین‌ها هدیه دهید، این امر باعث برهم خوردن تعادل می‌شود و برای ایجاد تعادل مجبورید با واردات بیشترِ مواد اولیه، تولید را مثلاً به تعادل برسانید و این نیاز به پول نفت دارد و توجیه هم دارد؛ شما دارید برای تولید وارد می‌کنید و صنعت را تقویت. معنی این سیر ساده این است که پول نفت را به اماراتی‌ها داده‌ایم! در خودرو یا فرش و پسته هم وضع از این بهتر نیست. همه می‌دانند که صادرات فرش یا پسته یا خرما برای ایران سه برابر معمول بازار جهانی هزینه دارد. درست مثل مثال قبلی، اولاً نهاده‌های کشاورزی و یا صنایع دستی جز بایارنه دولت نمی‌تواند سرپا بایستد. یعنی برای تولید پسته ایرانی، کود دولتی، بذر دولتی و تراکتور دولتی و یا برای فرش دستمزدهای کمیته امدادی سوبسیدهای قالیبافی و رنگرزی لازم است و این حداقل برابر یک دستمزد واقعی برای دولت هزینه دارد. پرداخت مشوق‌های صادراتی، دادن معافیت‌های گمرکی و مالیاتی به صادر کنند گان تهیه و توزیع اقلام مورد نیاز سفرهای آنان و ساده کردن ثبت شرکت‌ها و امثال آن نیز حداقل یک برابر قیمت را برابری می‌کند و ارزان فروختن این اجناس در کشور مقصد برای بالا بردن توان رقابتی بین‌المللی و امثال آن نیز سومین فشار وارده بر اقتصاد ایران است. لذا می‌بینیم شعار؛ بسیار خوب است ولی درعمل، باز همان خوردن چوب و پیاز باهم است و همه‌ی اینها ریشه دراین دارد که برخی می‌خواهند از ایران یک جزیره ثبات جلوه دهند که کاری به کار جهان و ظلم‌هایی که به توده‌ها می‌شود ندارد، ولی در انتها نتیجه خود را نشان می‌دهد.

انتظارات مردم جهان

مردم جهان از ایران انتظار دارند در مشکلات به آنها کمک شود. ایران بزرگ‌ترین واردکننده در سطح جهان است و این امر او را ثروتمندترین کشور درچشم جهانیان نشان داده، در حالی‌که در داخل مانند آن قضیه مرغ همسایه غاز است و ایرانی‌ها خودرا فقیرترین مردم جهان می‌دانند و برای درآمد بیشتر به ترکیه و عراق و دبی سفر می‌کنند. به قول معروف، روی گنج نشسته‌اند وگدایی می‌کنند. یک سفر کوتاه به کشورهای دیگر این امر را ثابت می‌کند. در ترکیه نان، پانصدتومان است، یک لیوان چای هزارتومان و بنزین لیتری سه هزار تومان. یک دستشویی ساده چهارصدتا پانصدتومان است. سیگارهای مالبرو که باهزینه‌های زیادی به ایران قاچاق می‌شود، برای ورود به ترکیه بال بال می‌زند! همه‌ی مسافرها یک قوطی که حد مجاز آن است به دست گرفته‌اند و پس از ورود اولین چیزی که از آنها می‌خواهند همین است. یعنی ایرانی مترادف شده با قاچاق سیگار به ترکیه. وقتی به کرایه ماشین یا امثال آن اعتراض می‌کنید، می‌گویند شما نفت دارید، بنزین را لیتری یک دهم ما می‌زنید و با ماشین‌های آخرین سیستم می‌گردید، بعد اینجا که می‌‌آیید، می‌گویید پول نداریم و سیگار از ما بخرید! در عراق، وضع بهتر از این نیست و یا درافغانستان و حتی در کشورهای دور افتاده مثلاً در امریکا.
شما فکر می‌کنید وقتی توفان در امریکا می‌آید، اولین فکری که به مغز مردم آنجا خطور می‌کند چیست؟ ایران می‌آید و به ما کمک می‌کند... ولی کو؟ مردم عادی در آمریکا به مسایل سیاسی کاری ندارند. آنها ممکن است نام رییس جمهور یا رهبر ایران را ندانند ولی یک چیز را می‌دانند. از وقتی امام خمینی (ره) در ایران آمد، هدفش خدمت به مستضعفین بود ومردم امریکاهم بجز سیصد نفر صهیونیست‌ها، همگی مانند بقیه مردم دنیا مستضعف هستند و در انتظار کمک. شما تعجب می‌کنید که چرا فیلم‌های جن و پری و مرگ و پیش‌بینی و روح و عالم ماورا در امریکا واروپا زیاد شده چون همه آنها حتی هالیوودی‌ها منتظرند، در انتظار هستند. ولی کو دست کمک؟ و همه اینها برای این است که درست برعکس انها ما خود را فقیر می‌دانیم و در انتظار کمک آنهاییم. در بازگشت از سفر ترکیه، یک نکته جالب بود که مانند سریال تکرار می‌شود. دخترک جوانی که پدرش در ایران بود و مادرش در ترکیه، دائم به جاده‌های ایران خیره شده و می‌گفت: چقدر دلم برای ایران تنگ شده بود. من از بچگی در ترکیه بودم و تا پیش دانشگاهی را در ازمیر درس خواندم ولی فقط یک هقته اجازه دارم بیایم ایران و پدرم را ببینم! این داستانِ نسل سوخته‌ای است که برای آرزوهای برباد رفته و خیالی مادرش راهی دیار غربت شده و باید در حسرت وطن بسوزد. ندای او امروز به قدری آشناست که ما در تمام ترانه‌های ایرانیان خارج ازکشور آن را می‌شنویم ولی این پدر ومادران سنگدل مگر بیدار می‌شوند؟ آنها معتقدند جزیره خوشبختی در آنسوی مرزهاست، حتی اگر محلات فقیر نشین ترکیه یا آمریکا باشد. اما فرزندان آنها معتقدند غربت، غربت است حتی اگر در کاخ باشند... و این داستان سریالی نه به زمان ما که به کل تاریخ برمی‌گردد. کسانی‌که همیشه رو به سوی بیرون دارند و شاید جنگ‌ها وکشتارها هم به همین خاطر باشد، وقتی پدران حرف فرزندان خود را نپذیرند آیا راهی جز جنگ می‌ماند؟ حالا فرقی نمی‌کند که پدر سنتی باشد و فرزند مدرن، یا پدر مدرن باشد و فرزند سنتی. سنت خداوند براین است که فرزندان بالغ شوند و خود، مستقل از پدران تصمیم بگیرند لازم نیست آرزوهای برباد رفته پدران بر فرزندان تحمیل شود.که اگر چنان شد؛ چنین می‌شود که می‌بینیم: سنه الله التی قد خلت ولن تجد لسنته الله تبدیلا...

فقر و احساس فقر

گرانی امری مذموم نیست زیرا خود ما آن را به وجود می‌آوریم و دلیلش آن است که سود ما در آن است. اگر خانه گران نشود که ما آن را نمی‌فروشیم و اگر کفش گران نشود که کفاش آن را نمی‌دوزد... همه برای سود فعالیت می‌کنند و سود چیزی جز همان گرانی نیست و برای همین است که با این‌که مردم دادشان از گرانی بلند است، ولی فقط در رسانه‌ها آن را می‌بینیم و کسی عملاً اعتراضی نمی‌کند! در واقع مانند تف سربالاست. اگر گرانی بد است، چرا وقتی قیمت خانه‌ات بالا می‌رود، بازهم خدا خدا می‌کنی که بالاتر برود؟ قیمت دلار و سکه‌ای که دارید وقتی بالا می‌رود، ناراحت می‌شوید؟ آیا مرگ خوبست فقط برای همسایه؟ همه چیز باید موقع خریدن ارزان باشد و موقع فروختن، گران. مگر می‌شود؟ اصلاً اگر گرانی نباشد، کسب وکار نیست. اگر زمین‌های شمال تهران مشتری نداشته باشد، خود به خود که گران نمی‌شود. مگر جنسِ زمین شمیران با زمین بهشت زهرا چه فرقی دارد؟ این هجوم مردم و این طمع مردم است که زمین را گران می‌کند. از تهران که خارج شوی تا چشم کار می‌کند زمین است و زمین، پس چرا آنها گران نمی‌شود؟ چند برابر کشور ژاپن و چند برابر کشورهای اروپایی فقط در زمین‌های استان‌های خراسان وکرمان و بلوچستان، زمین رها شده داریم. در بقیه کشورها هم همین است. درترکیه فقط آنکارا هست که شلوغ است والّا زمین‌های کشاورزی با آب فراوان در مسیر 2 هزار کلیومتری از مرز ایران تا استانبول و آنتالیا رها شده و کسی کشاورزی نمی‌کند. تک و توکی آنهم برا ی گرفتن سوبسید خرید خانه در آنکارا چند تکه زمین را شخم می‌زنند! وقتی انسان اینهمه زمین حاصلخیزِ بدون کشاورز را می‌بیند، تازه می‌فهمد علت گرانی چیست؟ همه می‌خواهند در آنکارا یا دراستانبول بنشینند و بهترین میوه‌ها را بخورند. اما چه کسی باید این میوه‌ها را بکارد معلوم نیست. یک لحظه به ذهن آدم می‌رسد که اگر این زمین‌ها دست صهیونیست‌ها بود یا در دست ژاپنی‌ها، چه می‌کردند؟ همان کاری که قبلاً در دشت قزوین ایران کردند و یا در حیفا و یوفا و امثال آن می‌کنند! قدر نعمت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

شینگن اسلامی»

این بار سخن اول را به خاطره‌ی همکار خبرنگارمان اختصاص دادیم. او می‌گفت: با خبر شدیم که وزرای گردشگری 8 کشور اسلامی موسوم به دی هشت قرار است در اصفهان گرد هم آیند. به معاونت گردشگری رفتیم تا گزارش تهیه کنیم، گفتند ما هم به اندازه‌ی شما خبر داریم. چون در نظر بود طرح شینگن اسلامی در آن مطرح و حداقل این هشت کشور بین خود ویزا را بردارد؛ سمج شدیم که دفتر «دی هشت» کجاست. گفتند: ترکیه. ما که می‌خواستیم با پول ایرانی دور دنیا بگردیم وثابت کنیم که می‌شود دلار را حذف کرد، رفتیم ترکیه. اول با پول ایرانی تا مرز بازرگان رفتیم و بعد شش هزار تومان دادیم گمرک و رفتیم آنور. گفتند با خودت سیگار مالبرو ببر تا خرجت دربیاد ولی نبردیم. رفتیم آنور ماشین وایستاده بود تا با 4 لیر ببرد دوبیاض. گفتیم پول ایرانی؟ گفت باشد چهار هزارتومان ایرانی می‌شود. داخل اعتراض کردند وسه هزار از من گرفتند و چهار لیر دمیر دادند به راننده و رفتیم. از کوه آرارات گذشتیم و به یاد حضرت نوح صلوات فرستادیم... دوبیاض شهر کوچکی بود و جای گردشگری نداشت و لذا با اتوبوس‌های شیک ترک و همراه ترک‌ها عازم آنکارا شدیم آنهم با پول ایرانی! به جای 55 لیر،50 هزار گرفت. رفتیم کنسولگری ایران در آنکارا، از پشت شیشه گفتند ما هم همین‌قدر می‌دانیم؛ بروید استانبول. و صرف نظر کردیم...
اما نماز جمعه در ترکیه از اهمیت خاصی برخوردار است. وقتی که در نماز جمعه‌ی آنکارا در مقابل وزارت فرهنگ و گردشگری آن به نماز ایستادیم، تمام مسجد از افراد تحصیل‌کرده پرشده بود. همه با آرامش وخضوع کامل آبدست می‌گرفتند و به نماز می‌ایستادند. در نمازهای صبح اول سوره یاسین را به طور کامل می‌خوانند و بعد نماز را اقامه می‌کنند. برخلاف نقل قول ایرانیان؛ مسافرین ترک بسیار مؤدب، مؤمن و باخدا هستند. شعار روی تابلوهای آنکارا این بود که ملت مال ماست، دولت از خودمان است و دین هم متعلق به ماست. اجنبی‌ها بیرون بروید! حتی شهری به نام خراسان دارند و بسیاری از کلمات آنها فارسی و بسیاری از آنها عربی و برخی نیز آذری است. اما داشتن لهجه‌ی خاص و ادا کردن کلمات با اِعراب معکوس، فهم آن را مشکل می‌کند. مثلاً متین با فتحه است ولی آنها اصرار دارند با کسره بگویند. خودش استاد دانشگاه است و چند دیکشنری هم تهیه کرده، ترکی به انگلیسی، انگلیسی به ترکی، اسپانیولی، آلمانی و.. او خودش مرا متوجه این نمازجمعه کرد و بعد ازنماز جمعه گفت که می‌خواهد دیکشنری فارسی به ترکی هم تألیف کند و به کمک من احتیاج دارد. او گفت آیا به زبان فارسی مسلط هستم، گفتم بله. پرسید به ترکی؟ گفتم زبان مادری‌ام است. دوباره پرسید: انگلیسی‌ات چطور است، گفتم می‌بینی که از ترکی بهتر است و با تو دارم انگلیسی صحبت می‌کنم. گفت که من لیسانس را درترکیه گرفتم ولی فوق لیسانس را در انگلستان و بعد هم کارت ویزیت زیبایش را در آورد وبه من نشان داد. بعد از نماز، قدم زنان از جلوی نیروی هوایی و مجلس و نیروی زمینی عبور کردیم. گفت من مدیر آموزش ستاد نیروی هوایی بودم. پرسیدم هنوز درنیروی هوایی نماز جمعه نمی‌خوانند؟ گفت چرا می‌خوانند. گفتم یعنی لاییک نیستند؟ جواب نداد، شاید هم سؤال من سیاسی بود. رفتیم و به مرکز آموزش زبان فارسی رسیدیم. یک خانم ایرانی در آنجا بود. ایشان به زبان ترکی مرا معرفی کرد ولی آن خانم اول که پرسید ایرانی هستم، بامن فارسی صحبت کرد و وقتی استاد گفت می‌خواهد کتاب بنویسد به فارسی، به من گفت از این کتاب‌ها زیاد داریم. در بین جاده‌ها تمام مسافرخانه‌ها نمازخانه داشتند و رانندگان ترک بدون گله و شاید هم باعلاقه موقع نماز نگه می‌داشتند. در صورتی‌که رانندگان ایرانی گویا میخ در بدنشان است و حتی در مسیر مشهد از آهنگ گذاشتن دست برنمی‌دارند و فقط نزدیک پاسگاه پلیس آن را می‌بندند و اگر کسی هم می‌خواهد نماز بخواند، فوری بوق می‌زنند که می‌خواهیم حرکت کنیم! رانندگان اتوبوس بسیار تمیز و حتی کمک رانندگان با کراوات و لباس سفید بودند. هر کافه‌ی بین راهی مسؤول بود که تا خودرویی نگه داشت، آن را بشوید و به محض نشستن مسافران، با ادکلن دست‌های آنان را خوشبو می‌کردند و در راه پذیرایی چند بار انجام می‌شد. در حالی‌که در اتوبوس سیر و سفری که برگشت را بر عهده داشت، از پذیرایی خبری نبود. بعد از اعتراض مسافران هم یک نوشابه خانواده را بین همه تقسیم کردند و کرایه را هم به دلار گرفتند،60 دلار! در حالی‌که اتوبوس ترکیه 55 لیر خود را 50 هزار تومان ایرانی قبول کرد... و آن راننده‌ی ایرانی، چنان از دلار می‌گفت که هفتاد تا دلار از دهانش بیرون می‌زد

احزاب سیاسی، روغن موتور اقتصاد!(176)

گرچه ظاهراً حزب یک پدیده سیاسی است اما تمام جناح بندی‌ها بر سر لحاف ملاست! یعنی این‌که همه دعواها بر سر یارانه وگرفتن سوبسید واستفاده بیشتر از رانت‌هاست و درهمین احزاب است که سرنوشت اقتصادی مملکت هم تعیین می‌شود. در دسته‌بندی‌های سیاسی هم معلوم می‌شود که در کدام صنایع عضویت دارند. مثلاً در آمریکا هرکسی در صنایع نظامی باشد، خود به خود عضو حزب جمهوریخواه است ویا اگر با صنایع نظامی مخالف باشد وترجیح دهد مثلاً در صنایع غذایی استخدام شود، او روحیه دموکراتیک دارد و اگر نخواهد اجباراً عضو یکی از این دو حزب شود، تروریست است و یا تمایلات کمونیستی و فاشیستی دارد.
در ایران و یا دیگر کشورها هم همینطور است، چه در زمان طاغوت که هرکس یا کمونیست بود یا سلطنت طلب و راه سومی وجود نداشت، چه امروز که احزاب یا اصلاح‌طلب هستند یا اصولگرا! آشتی دادن بین اصولگرایی و اصلاح‌طلبی همانقدر سخت است که بین چپ و راست. راه میانه وجود ندارد. یعنی درواقع وجود دارد ولی انکار می‌شود چرا که گروه چپ آنها را راستی می‌داند وگروه راست آنها را چپ می‌خواند. اصولگرایان او را از خود دور می‌کنند، چون گرایش‌های اصلاح‌طلبی دارد و اصلاح‌طلبان به او انگ راستی می‌زنند تا مجبور شود موضع سخت‌تری بگیرد. دکتر شریعتی نمونه‌ی بارز این مثال است شیعه‌ها او را سنی می‌دانستند و سنی‌ها او را شیعه! به خاطر دفاع از ابوذر، از سوی نویسندگان سنی یک شیعه‌ی عالی قلمداد می‌شد و به خاطر نام بردن با احترام از خلفای سه‌گانه، از سوی شیعیان سنی محسوب می‌شد! شیخ کافی در زمان خودش کتاب‌های شریعتی را تجزیه و تحلیل کرده بود و از کلمه «لا» که از قونیه ومقبره مولانا برداشت هنری شده بود عمر وعثمان و ابوبکر را بیرون کشیده بود. شریعتی به خاطر تمایلات عدالت‌طلبانه، شدیداً به ابوذر غفاری علاقه داشت و برای این شخصیت کتاب ترجمه کرد و در حسینیه ارشاد و مساجد زیادی نمایشنامه او را اجرا کردند. جندب ابن جناده کسی است که استخوان سگی را بر سر خلیفه می‌کوبد و آیه و الذین یکنزون الذهب و الفضه می‌خواند... و آنها را از جمع کردن مال و زراندونزی برحذر می‌دارد و به خاطر همین به ربذه تبعید می‌شود. گرچه تبعید او دردناک است ولی اکنون شیعیان لبنان این‌همه حماسه‌ی خود را مدیون او هستند چون حب علی و حیدر کرار را او به لبنان هدیه داده است. امام موسی صدر نیز از همین جا استفاده می‌کند. وی که متولد قم است و در دانشگاه تهران در دانشکده اقتصاد در سال 1332 لیسانس خود را می‌گیرد و درمیان بهت و حیرت استادان با نمره‌های الف قبول می‌شود، به نجف می‌رود و درس فقه و اصول را می‌خواند تا هم‌زمان با مکاسب و اقتصاد اسلامی هم آشنا شود. این مبارز بزرگ در لبنان هم به مسایل اقتصادی اهمیت می‌دهد و از دکتر چمران می‌خواهد تا آمریکا راترک کند و به جنوب لبنان برود و هنرستان فنی ایجاد نماید تا شیعیان محروم لبنان از اشتغال به شغل‌های پست نجات پیدا کنند. او در دانشگاه‌های بیروت حاضر می‌شد و با لباس روحانی برای دختران دانشجوی بی حجاب، درس اسلام شناسی واقتصاد اسلامی می‌داد. خشکه مقدسان او را طرد کردند و گفتند او مسلمان نیست و شکایت به آیت‌الله خویی بردند که او به جمع دانشجویان مختلط می‌رود و آن عالم بزرگ گفت که اولاً موسی که نگاه نمی‌کند و ثانیاً اگر هم نگاه کند، گناه نمی‌کند... او دفع افسد به فاسد می‌کند. فلذا می‌بینیم جناح بندی حتی به داخل منزل آیت‌الله العظمی هم وارد می‌شود و البته علما روشن بینی خاص خود را داشتند و هرگز اسیر این شانتاژها نمی‌شدند. مثلاً درهمین مورد آیت‌الله محمد جواد مغنیه از علمای طراز اول لبنان در جلسه در حضور ایشان خواستار اخراج وی از لبنان شد ولی پس از شنیدن بیاناتش، دو دقیقه وقت خواست وگفت: من اشتباه می‌کردم و اکنون به عنوان امام با ایشان بیعت می‌کنم و لذا لقب امام براو داد. وی حتی برای حرکت‌های سیاسی از مؤلفه‌های اقتصادی استفاده می‌کرد و برای همین بسیار موفق بود. مثلاً حرکت المحرومین یا جنبش امل را پایه گذاری نمود و ضمن فراهم ساختن شرایط خوب زندگی، جوانان را به مبارزه با اسراییل مقید می‌ساخت. اما به هرحال این جناح بندی دست از سر او و امثال او برنمی‌داشت به طوری‌که کمونیست‌های لبنان وی را مالانژیست معرفی میکردند وافراد هوادار حزب الله جنبش امل را کمونیست ویا دارای گرایش‌های التقاطی می‌دانستند.

راه سوم وجود دارد ولی...

راه سوم درمیان دوراه گذشته وجود دارد وحتی ممکن است راه چهارم وپنجم هم باشد یا حتی ضرب المثلی است که می‌گوید راه به سوی خدا به تعداد انسان‌ها فراوان است، اما مهم این است که آنرا باورداشته باشیم. چرا چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد؟ زیرا از قضیه هویج وچماق استفاده می‌شود. شما یاباید جذب هویج و برنامه‌های رفاهی احزاب شوید وحرف آنها را تکرار کنید و یا این‌که چماق او بر سر شما کوبیده خواهد شد. این چماق فقط یک چماق فیزیکی نیست بلکه مانند لایه‌های احزاب دارای ابعاد مختلفی است. گاه مانند شعبان جعفری‌ها، چماقداران و قداره‌بندان صراحتاً وآشکارا در خیابان چماق به دست می‌گیرند و بر سر هرکه مخالف است، می‌کوبند. گاه چماقداری ظاهری را محکوم کرده و در درون زندان‌ها یا مخفیگاه‌ها و به دور از هواداران، چماق را بر سرمخالفان می‌کویند که این امر شکنجه نامگذاری می‌شود. گاه ممکن است زور، نرم باشد. مثلاً رییس جمهور در سخنرانی خود در پنجمین همایش مهندسان درتالار کشور گفت: زور نرم یعنی یک نوع فشاری که مردم مجبور شوند کاری را که نمی‌خواهند انجام دهند. چرا مردم ایران دوست ندارند درخانه‌های 70متری زندگی کنند ولی مهندسان ونظام مهندسی می‌خواهد آنها را مجبور کند؟ بنابر اعتراف رییس نظام مهندسی کشور، تمام برنامه‌ریزهای الگوی مسکن براساس 70متری است ولی متوسط ساخت وساز همیشه حداقل 140متر یعنی دوبرابر الگو بوده است. سخن دکتر احمدی‌نژاد این بود که مهندسان باید در مسیر خواست مردم باشند نه برعلیه آن یعنی باید بروند در این مورد برنامه‌ریزی کنند که چطور می‌توان خانه‌های بزرگ‌تر را ارزان‌تر و با صرفه‌تر و مقاوم‌تر ساخت...
این زور نرم در گذشته و یا دربسیاری از کشورها با انگ زدن همراه است. یعنی کافی است مثلاً یکی بگوید فلانی انجمنی یا حزبی یا راستی ویا چپی است. اصلاً لازم نیست سؤال شود! غالب اشخاص به خاطر همین انگ زدن‌ها زندگی سیاسی خود را تغییر داده‌اند. مثلاً مشاهده‌ی موفقیت‌های امام موسی صدر در رسیدگی به محرومان باعث شد تا گروهی به نام بهاییان در ایران نیز با این روش در صدد جذب مخالفین وی در ایران و لبنان برآیند و لذا هم اکنون هم محمود عباس هم ایرانی الاصل است و هم بهایی. با رشد اقتصادی بهاییان در ایران در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی، گروهی برای مخالفت با آنان ایجاد شدند که به انجمن ضد بهاییت معروف شدند. آنها در اساسنامه خود ذکر کردند که فقط فعالیت اقتصادی خواهند داشت وکاری به سیاست ندارند، اما تاریخ شاهد است که انگ زدن‌ها باعث شد همین گروهِ به ظاهر دور ازسیاست، منشاء ایجاد گروه‌های سیاسی شود تاجایی‌که به عضویت گروه‌های مسلح درآمدند. اکثر مجاهدین بعد از انقلاب اسلامی، قبلاً عضو انجمن ضد بهاییت بودند ولی با شدت یافتن روند پیروزی انقاب اسلامی، به اصطلاح از انجمن بریدند و به سازمان منصورون و صف و امثال آن پیوستند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای فراموش کردن آن دوره، دوآتشه‌ی سیاسی شدند.

احزاب، مناقصه‌گرهستند!

شهرت نشریه مناقصه نیز به قدری مؤثر بود که روزنامه مردم سالاری طی یک مقاله‌ی پر سر و صدا نوشت که احزاب، مناقصه‌گرانی هستند که آزادی را با ارزان‌ترین قیمت برای مردم می‌خرند و روزنامه کیهان آن را به تمسخر گرفت. اما واقعیت این است که احزاب، همان افراد بزرگ هستند. هرچه تعداد اعضا آن بیشتر باشد این آدم بزرگ‌تر می‌شود؛ با تمام خصوصیات آدم‌های کوچک‌تر... وقتی آدم‌ها تصمیم می‌گیرند که قانون معاملات را باطل کنند و به جای آن قانون مناقصات را بنویسند، احزاب نیز چاره‌ای جز آن ندارند زیر احزاب هم اهل معامله هستند. می‌گویند ناصر الدین شاه تمام خیاط‌ها را دعوت کرد تا به دربار بیایند. پینه دوزی هم به دربار آمده بود. از وی پرسیدند توچرا آمده‌ای؟ گفت من هم اهل بخیه هستم ! به هرحال اهل بخیه باید درهرجایی‌که لازم باشد، حاضر باشند. کسی از آنها دعوت نمی‌کند و این اصل سیاسی است، یعنی قدرت چیزی نیست که به احزاب دو دستی تقدیم شود همان‌طور که حق گرفتنی است، آزادی نیز اعطایی نیست و این گرفتنِ حق ممکن است به صورت شرکت در انتخابات ویا اشکال دیگر باشد. و یک معامله گر هیچ فرصتی را از دست نمی‌دهد و فرصت‌ها راهم خوب می‌شناسد یعنی هیچکدام را با دیگری اشتباه نمی‌کند. مثلاً وقتی برای مناقصه در مورد یک پروژه فنی حاضر است، هیچگاه توجیه اقتصادیِ یک پروژه خدماتی را باخود نمی‌آورد ویا اصلاً با چنین آمادگی شرکت نمی‌کند. دوپینگِ هر مناقصه، مخصوص به خود است. ممکن است شرکت شما همه گونه تخصص داشته باشد، ولی هیچکدام ار آنها در فلان مناقصه به کار نیاید ویا اهمیت نداشته باشد ویا حتی باعث رد شماهم بشود. لذا وقتی برای شرکت در مناقصه‌ی خرید قطعات کامپیوتری می‌روید، نباید بگویید ما یک شرکت عمرانی هستیم و سوابق سی ساله داریم چون این باعث مردودیت شماست. در احزاب نیز اینطور است. اگر حزبی بیاید و بگوید که من در انتخابات شرکت می‌کنم به دلیل این‌که دارای تخصص عمرانی هستم، این باعث شکست اوست. او باید بگوید که برنامه‌ی عمرانی و توسعه خوبی دارم.
دراین راستا، احزاب از فعالیت‌های اقتصادی منع نمی‌شوند اما نباید شفاف وعلنی به مسأله بپردازند. یکی از فعالیت‌های اقتصادی احزاب، نحوه‌ی جذب درآمد برای پوشش هزینه‌های خودشان است. تا سال پیش احزاب درایران کاملاً وابسته به یارانه‌ها و حمایت‌های دولتی بودند ولی درسال جاری و در آخرین همایش فصلی احزاب اعلام شد که یارانه‌ها قطع شده و باید احزاب حق عضویت به خانه احزاب پرداخت نمایند که درهمان جلسه بسیاری از احزاب استقبال کرده و مبالغی را پرداخت نمودند. این پرداخت‌ها باعث اسقلال آنها خواهد بود، همان طور که در کانون وکلا و در جلسه‌ی آنان درتالار وزارت کشور اعلام شد کانون وکلا در سال 1309 یعنی 76 سال قبل ایجاد شد ولی فقط در سال 1331 یعنی 56 سال قبل بود که وکلا با دادن نفری 50 تومان و بعضاً سی تومان و بیست تومان، توانستند یک واحد اداری در مقابل وزارت اموراقتصادی فعلی خریداری کنند و در آنجا مستقر شوند و این هم به همت دولت مصدق بود و بدیهی است تا زمانی‌که خانه‌ی احزاب جا و مکان و حتی شام و نهار همایش‌های خود را از وزارت کشور می‌گیرد، نمی‌تواند مستقل باشد و می‌بینیم که فعالیت اقتصادی چگونه زیر بنای فعالیت سیاسی را رقم می‌زند. البته برخی‌ها دراین امر هم افراط می‌کنند. مثلاً خیلی از احزاب در حول و حوش انتخابات به وجود می‌آیند و یا فعال می‌شوند و می‌خواهند در همین چند روزه، خرج چهار ساله یا سالانه خود را از نامزدها تأمین نمایند و یک نوع باج‌خواهی مشمئز کننده‌ای از کاندیدها را سرلوحه‌ی فعالیت خود قرار می‌دهند. شاید بسیاری از کاندیداها تمایل به تبلیغات و بریز و بپاش نداشته باشند، ولی این احزاب هستند که به عنوان آموزش ممکن است از همان ابتدا درس اختلاس را به آنان تحمیل کنند. لذا باید مواظب بود که احزاب نقش مخرب در اقتصاد را بازی نکنند. زیرا برخلاف تصورات موجود، معاملات علنی در تورم وگرانی نقش ندارند. مثلاً بورس یا بانک‌ها نقش مهمی ندارند بلکه بیشتر بازار سیاه و معاملات غیر علنی است که تورم ایجاد می‌کند. معاملات سنگین اسلحه و مواد مخدر، مسلماً اثر تخریبی بیشتری بر تورم دارند و همین تبلیغات میلیاردی کاندیداها باعث تورم می‌شود ولی از دید اقتصاد دانان فقط تولید است که قربانی تورم می‌شود!