От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

هزینه‌های سنگین مقاومت در مقابل تغییرات (349)

جامعه انسانی را به دو دسته مهم می‌توان تقسیم کرد: جامعه پویا و متحرک که اصطلاحاً Dynamic)) نامیده می‌شود و برعکس آن جامعه ایستا ((Static قرار دارد. سازمان‌های اجتماعی و شرکت‌ها و مؤسسات نیز خرده جامعه یا جوامع خرد هستند که از این قاعده مستثنی نمی‌باشند. زمانی که جامعه هر روز با یک ابتکار تازه قدم در راه نویی می‌گذارد و حرف تازه‌ای می‌زند سازمان‌ها و خرده فرهنگ‌ها و بنگاه‌ها هم باید خود را با جامعه هماهنگ بسازند. عدم هماهنگی به منزله مقاومت در مقابل تغییرات است و این مقاومت تا جایی ادامه می‌یابد که سازمان‌ها یا نهادهای اجتماعی در برابر روند تکاملی اجتماع نقش خود را از دست داده و از بین می‌روند. مثلاً دانشگاه‌ها که به عنوان عنصر پیشتاز جامعه هستند یا روشنفکران که پیشقرادلان اجتماعی هستند در اثر مقابله با تغییرات جوامع، به عنصر ضد اجتماعی، ضد تکاملی و ضد بشری تبدیل می‌شوند. دلایل این امر بسیار ساده است. سازمان‌ها دچار خودبینی مفرط شده و جامعه را در راهی اشتباه می‌بیند. طبیعی است در ابتدا بتوانند به عنوان نگهبانان سنت‌های گذشتگان، خود را قهرمان هم بدانند ولی به مرور نقش خود را از دست داده و از پیشقرادلی تبدیل به عناصر ضد تکاملی می‌شوند. یکی از این مراکز، دانشگاه‌ها هستند. مدارس و مراکز آموزشی از عمده مراکزی هستند که تغییرات را نمی‌پذیرند و لذا برخلاف انتظار مردم، گروه‌های تحصیل‌کرده ممکن است به طور اتفاقی پیشقراول باشند ولی عمدتاً و یا به صورت سازمانی و تشکیلاتی عقب مانده‌ترین سازمان‌های اجتماعی جهان هستند. دلیل این امر هم بسیار روشن است: استادان درس‌هایی را می‌دهند که سال‌ها قبل آن را یاد گرفته‌اند. تئوری‌های استادان، همه تئوری‌های آموخته شده زمان دانشجویی آنان است. لذا از نظرات و تئوری‌های نوین در آن اثری نیست و یا اگر هست به طور طبیعی قابل قبول نمی‌تواند باشد. مثلاً ما در رشته مدیریت، حسابداری و کلیه علوم انسانی، تئوری‌های مدیریت و حسابداری همان تدریس می‌شود که قبلاً فرا گرفته شده است و اگر استادی جرأت کند بدون ذکر منابع قدیمی دوران دانشجویی‌اش مطالبی را از روزنامه‌ها یا کتب خارج از کلاس تدریس کند، معمولاً او را جدی نمی‌گیرند.
البته در دوران دکتری و فوق دکتری نظریه‌های جدید بحث می‌شَود، آن هم نظریاتی است که دوران آزمایش خود را گذرانده باشند. مثلاً شما نمی‌توانید نظریه‌ای را که همین اکنون در جهان مطرح شده را در متون درسی جایگزین کنید زیرا اولاً نظریه، هنوز امتحان خود را نداده است، ثانیاً به رشته تحریر در نیامده، ویرایش و چاپ نشده و در سطح دانشگاه‌ها توزیع نشده و اساتید آن را قبول نکرده‌اند و این مسیر طولانی مسیر یخ زدگی تا جمود عقاید است.
جمود عقاید در مراکز آموزشی به قدری قداست دارد که هر چه نظریه قدیمی‌تر باشد، محکم‌تر و بهتر آموزش داده می‌شود. دانش‌ آموزان ما هر چه بیش‌تر از اقلیدس و فیثاغورث بدانند نمره‌های بالاتری می‌آورند و اگر کسی از انرژی هسته‌ای سخن بگوید، او را مسخره می‌کنند! در فلسفه و منطق و علوم ریاضی مبنای تصورات و تئوری‌ها براساس جمود و ثبوت است: 4=2+2؛ اصلی جامد و دائمی و ثابت است و هر کس با آن مخالفت کند، منطق و علم و دانش مخالفت است. اگر کسی بیاید و بگوید 5=2+2 یا 3=2+2 او غیر‌ممکن و غیرپژوهشی صحبت کرده است اما انرژی هسته‌ای مبتنی بر نظریه سینرژیک (Synergic) است که 5=2+2 رادرست می‌داند. حرکت جوهری که توسط ملاصدرا در ایران عرضه گردید مبنای دریافت دنیای سینرژیک و دنیای (هم‌افزایی) است. به این معنی که 1 مساوی 1 نیست. یک اتم ممکن است آن‌قدر قدرت داشته باشد که یک باروت یا نارنجک آن قدرت را ندارد. بمب اتم در واقع نشان داد که یک جسم بسیار کوچک می‌تواند شهرها و کشورها را نابود کند. مسأله حرکت در جوهر یا حرکت در ذات به قدری مهم است که اگر حرکت از جوهر جسم گرفته شود، کره زمین به اندازه یک سیب سرخ می‌شود، البته جرم آن تغییری نمی‌کند. یعنی اگر الکترون‌ها از حرکت بایستند و به هسته اتم بچسبند و فضای بین آن‌ها حذف شود، تا این حد جهان خرد و ناچیز می‌شود. اما جالب است که این نظریه اصلاً در مدارس تدریس نمی‌شود! چون قدیمی نیست و یونانیان آن را قبول نداشته‌اند.

دو تریلیون دلار هزینه

آمریکا امروزه در حالی 1 تریلیون دلار کسری بودجه را تجربه می‌کند که کارشناسان اقتصادی گفته‌اند در سال 2010 این مبلغ به 2 تریلیون دلار خواهد رسید و این هزینه تنها در صورتی بر آمریکا تحمیل می‌شود که دولتمردان آمریکایی در مقابل هرگونه تغییر مقاومت می‌کنند. اگر همان شعار Change که اوباما مطرح کرد، واقعی بود این همه کسر بودجه و یا هزینه‌های اضافی وجود نداشت. اگر نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان و عراق، اخراج می‌شدند و اگر سربازان به جای جنگیدن، در زمین‌های کشاورزی مشغول به کار می‌شدند، اگر بودجه نظامی آمریکا و پنتاگون، سرسام‌آور اضافه نمی‌شد، اگر وعده‌های خرید و فروش تسلیحات به روال گذشته ادامه نمی‌یافت طبیعی بود که مردم آمریکا دوران جدیدی را تجربه می‌کردند. اگر به جای دولت مرکزی، دولت فدرال وجود می‌داشت، این همه هزینه‌های کاخ سفید، خزانه‌داری مرکزی آمریکا، پنتاگون، FBI و امثال آن بر مردم تحمیل نمی‌شد. مردم آمریکا به جای این‌که مالیات بدهند تا عده‌ای در سنای آمریکا یا در کاخ سفید و یا ارتش ایالت متحده حقوق‌های بالا بگیرند به همین وضعیت دچار خواهند شد و نجات فقط برای تغییرات است. تصورات باطل دولتمردان آمریکا برای حضور نظامی در جهان و لشکرکشی‌های عظیم آنان به اقیانوس‌ها و دریاها و حضور جهانی در جهان علاوه بر افزایش نفرت مردمی در کشورها، هزینه‌های بسیار سنگینی را بر دوش مردم آمریکا تحمیل می‌کنند. مردم آمریکا که بخش اعظم آن‌ها مالیات پرداخت می‌کنند، می‌توانستند با این پول فدرال‌های خود را اداره کنند و به جای حضور در سراسر جهان، جوانان را در کنار خود داشته باشند و از انرژی و حرکت آنان برای تولید و توزیع، صنایع و بازرگانی استفاده کنند.
برخلاف تصور روشنفکران، این کشورهای غربی هستند که در مقابل تغییرات، مقاومت می‌کنند و مردم نه تنها در آمریکا، در اروپا، استرالیا، ژاپن و آسیای شرقی هم خواستار تغییر هستند. همه آن‌ها از سیستم سرمایه‌داری انتقاد دارند و متنتظر فروپاشی آن هستند، همان‌طور که برای نظام کمونیستی اتفاق افتاد و شوروی از هم پاشید. در واقع برخلاف شعار آزادی و دموکراسی و حق انتخاب مردم در غرب، هیچ حق انتخابی به مردم داده نمی‌شود و فقط از آن سوء‌ استفاده می‌شود. چنان‌چه اوباما در انتخابات خود، حداکثر بهره را از تبلیغات در خصوص تغییرات برد ولی هرگز به آن عمل نکرد. نمی‌توان گفت که مردم تغییرات را نمی‌خواستند، بلکه این دولتمردان بودند که تغییرات را نمی‌خواستند. از این لحاظ تا زمانی که اوباما در بین مردم بود، با صداقت حرف آن‌ها را می‌فهمید و شعار می‌داد و مردم هم به او رأی دادند و او سهمیه انتخاباتی ایالت‌ها را یکی پس از دیگری به دست آورد؛ یعنی خواست تغییر، فقط مخصوص یک ایالت یا یک شهر یا جمعیت به خصوص نبود بلکه همه مردم در ایالت‌ها حتی مردم غیرآمریکایی خواستار چنین تغییراتی بودند ولی این فقط در میان مردم بودو وقتی اوباما رأی آورد و داخل سیستم حکومتی شد موضوع فرق می‌کرد. سیستم حکومتی با تغییرات مخالف و حافظ وضع موجود بود، یعنی برخلاف مردم که خواستار تغییر بودند اوباما متوجه شد که این شعار در داخل کاخ سفید، پنتاگون و ارتش آمریکا یعنی فروپاشی و نابودی و چون نمی‌خواست ریاست‌جمهوری خودش را با فروپاشی آمریکا از دست بدهد لذا دست از شعار قبلی خود برداشت و قدم به قدم آن را کنار گذاشت تا امروز که تبدیل به یک بوش، کلینتون و یا ریگان جدیدی شده است. زیرا حضور او در کاخ سفید لازمه ثبات اوضاع و عدم تغییر است و تغییر یعنی نابودی تمام آرزوهای او به عنوان رییس‌جمهور یک کشور بزرگ 50 ایالتی که مسلماً وی با این همه هزینه و کوشش نخواسته است که نابود شود.

مفهوم تغییرات (Change conception)

به سادگی ملاحظه می‌شود که تغییرات یک امر ثابت و محتوم و دائمی است. همه آن را دوست دارند و خواستار آن هستند. اصولاً نفس بشر، تنوع و تغییرات است؛ اگر همه‌ی روزها انسان مجبور باشد که یک نوع غذا بخورد، طبیعی است که از آن غذا سیر شده و حساسیت پیدا می‌کند. تنوع به تنهایی در نوع تغذیه کافی نیست، انسان‌ها در محل زندگی رفت و آمدها، شغل و همه ابعاد زندگی با یکنواختی و ثبات مخالف هستند. البته تمام دوران زندگی را شامل نمی‌شود، مثلاً انسان تا قبل از بلوغ چندان به تغییرات نمی‌اندیشد ولی پس از سن کهولت دوست دارد یکنواخت زندگی کند. لذا تعریف تغییرات مهم است؛ این که از دیدگاه چه کسی باشد و در مورد چه چیزی. مثلاً مفهوم دوست داشتن یک نوع ثبات را تداعی می‌کند. انسان دوست دارد یعنی مایل است آن را برای همیشه داشته باشد. پدری که فرزند خود را دوست دارد یا فرزندی که مادر خود را دوست دارد، تمایلی به تغییر او نشان نمی‌دهد و برعکس قضیه هم صادق است. فرزندی که پدر و مادر خود را دوست ندارد معنایش آن است که خواهان تغییر در خانواده است. او حتی ممکن است از منزل فرار کند زیرا تمایلی به این خانواده ندارد.

وضع موجود در جامعه هم همین‌طور است. وقتی وضع موجود را دوست داشته باشیم به تغییر در آن نمی‌اندیشیم و با هر نوع تغییری مخالف می‌شویم ولی اگر وضع موجود را دوست نداشته باشیم خواهان تغییر آن می‌شویم و گاه ممکن است همه امکانات و هستی خود را هم در این موضوع از دست بدهیم. لذا دوست داشتن یا نداشتنف یکی از مفاهیم زیربنایی تغییرات است. اگر کودکی دوست داشته باشد، بزرگ شود مفهومش این است که از کودکی خود متنفر است و یا اگر بزرگ‌تری همیشه به یاد دوران کودکی خود باشد، باز معنی‌اش این است که از مسن بودن خود ناراضی است و دوست دارد به دوران کودکی برگردد. لذا همیشه بزرگ شدن یا پیشرفت کردن به معنای تغییر یا تکامل و دوست داشتن آن نیست. یکی از راه‌های تعریف تغییر استفاده از مفاهیم متضاد است. مثلاً روز و شب، دو مفهوم متضاد هستند و انسان‌ با حرکت به سوی آن‌ها به صورت متناوب، تغییرات را حس می‌کند. روزها انسان کار می‌کند، فعالیت می‌کند و وقتی از فعالیت خسته شد به خانه می‌رود و استراحت می‌کند و از آرامش شب لذت می‌برد. اما اگر شب طولانی شود یا استراحت او طول بکشد باز به پا می‌خیزد و فعالیت خود را آغاز می‌کند. برخی حتی این موضوع را معکوس می‌کنند یعنی اغلب، شب‌ها فعالیت می‌کنند و روزها می‌خوابند. نه این‌که شیفت بیمارستان باشند، بلکه تا 12 شب بیرون هستند و تا شام بخورند و بخوابند، 2 نصف شب می‌شود. تا اذان صبح کوشش کنند که خوابشان ببرد و بعد هم که خوابشان برد، لنگ ظهر از خواب بیدار می‌شوند، در حالی که ساعت طبیعی بدن، مطابق طبیعت همه موجودات، از ابتدای شب، خواب را لازم دارد و از ابتدای صبح فعالیت را. اما این فقط انسان است که می‌تواند حتی نظم شب و روز را بر هم بزند و در آن تغییر ایجاد کند. در مفاهیم متضاد دیگر هم این طور است؛ مثلاً: عدالت، ظلم، نور، تاریکی، سفیدی و سیاهی و البته انسان بیش‌تر در دوران خاکستری است. یعنی حدفاصل بین سفیدی و سیاهی. هیچ‌گاه انسان سیاهی یا تاریکی مطلق را دوست ندارد و یا از روشنایی مطلق لذت نمی‌برد. نگاه کردن به خورشید برای چشم انسان ضرر دارد و لذا از نور آن استفاده می‌کند. حضور در تاریکی مطلق هم بسیار وحشتناک است، لذا کمی نور برای آن تاریکی لازم است. فضای خاکستری یعنی مرحله انتقال، یعنی حرکت، یعنی کوشش و کار؛ این است که تغییرات لازمه زندگی انسان است اما تغیرات دائم یا ثبات دائم و کامل برای انسان دست یافتنی نیست بلکه تغییرات، نسبی و ثبات نیز نسبی است. یعنی انسان، هم تغییرات را دوست دارد و هم ثبات را. گاهی این و گاهی آن.

سید احمد حسینی ماهینی

پدیده بورس؛ بالنده یا میرا (351)

پدیده بورس؛ بالنده یا میرا (351)




بورس، محل عرضه اوراق بهادار، پدیده‌ای است که به خوبی مورد مطالعه قرار نگرفته و معمولاً به صورت امری گذری و موقتی به آن نگاه می‌شده است. مقوله بورس و اوراق بهادار فقط جایی برای سودآوری و یا به اصطلاح عامیانه، بزن و در رویی بود. در واقع نگرش به اداره بورس فقط این بوده است که چگونه وارد آن شوند و بالاترین سود را ببرند و در مورد ماندگاری یا نابودی آن تصوری نداشتند. غالباً علت این امر هم ترس از آینده آن بوده است، یعنی کارشناسان به نرخ روز می‌خوردند و هر چه پیش می‌آمد برایشان قابل قبول بوده است. لذا زمان آن رسیده که یک بازنگری صورت گیرد. آیا می‌توان گفت که بورس، یک پدیده همیشگی، لازم و دارای آینده‌ی روشن است؟ یا ممکن است مانند حباب به راحتی از بین برود؟ به خصوص این‌ که اخیراً بحران‌های مالی و اقتصادی غرب، همه نهادها و گزاره‌های سرمایه‌داری را زیر سؤال برده است و ماندگاری آنان را مورد تردید قرار می‌دهد. چرا که تقریباً یک رابطه مثبت بین سرمایه‌داری آمریکا و بازار بورس وجود دارد و یا لااقل تاریخ آن‌ها یکی اعلام شده است. برداشت عمومی مردم از بورس، یک بازار اتفاقی است؛ یعنی ممکن است فرد، سهام یا اوراق بهادار بخرد و ناگهان صاحب ثروت کلان شود و یا در اثر سقوط سهام، تمام دارایی خود را از دست بدهد. همین وحشت از بازار بورس است که مسؤولان امر را به این فکر انداخته که کاری کنند این ریسک و خطر پذیری کاهش یابد و یک روند کلی و ثابت بر آن حاکم شود. این روند کلی باعث تخریب ساختار بورس شده است و به دو صورت خود را نشان می‌دهد؛ یکی آن ‌که هزینه‌های ثابت (مانند اجاره محل+حقوق کارکنان+آب و برق و ...) را بالا می‌برد و سودهای حداقلی معاملات سهام قادر به پوشش آن نیست و از سوی دیگر باعث ظهور بازار دسته دوم یا غیر رسمی می‌شود که بازار سیاه نیز نامیده می‌شود. اما باید دانست که بازار بورس، تکامل بازار اسکناس و نقدینگی است. یعنی از سپیده‌دم تاریخ که تجارت آغاز شد تا مدت‌های مدیدی، معاملات به صورت پایاپای بود. یعنی هر کس تولید خود را در مقابل تولید دیگران عرضه می‌کرد. ظهور کالای واسطه یعنی پول، به این تجارت رونق بیش‌تری داد و همین امر باعث شد گروهی به وجود آیند که در تولید نقشی نداشتند. این گروه با نام بازرگانان یا تجار معروف شدند. تجار به دنبال کالای واسطه‌ یا پول بودند. با اندوخته کردن پول می‌توانستند هر کالایی را بخرند و به جای دیگری ببرند و بفروشند. لذا در عرضه اول این کالای واسطه، طلا گرانبهاترین کالا بود. تقلب در طلا و به کار بردن فلزات دیگر باعث شد تا مراکزی به وجود آید که این اصالت را تضمین نماید و حکومت‌ها به تشکیل خزانه و ضرب سکه روی آوردند. آن‌ها برای جلب اعتماد مردم، سکه‌ها را به دو یا سه قسم کردند؛ سکه‌هایی که از طلا بودند، سکه‌هایی که فقط از نقره بودند و سکه‌هایی که از فلزات دیگر بود و ارزان‌تر ساخته می‌شد. ضرب سکه یعنی تأیید اصالت این فلزها از سوی حکومت‌ها. در واقع مردم با دریافت سکه‌ی آرم دار، یا به اصطلاح معروف، سکه ضرب شده می‌دانستند که این سکه کاملاً طلاست یا کاملاً نقره است. در ایران این سکه‌ها به زر و سیم و در میان تمدن اسلامی به طلا و نقره معروف بودند. اعتماد مردم به حکومت‌ها باعث شد که حکومت‌ها طلا را ذخیره کنند و به جای آن کاغذ یا حواله یا اسکناس منتشر کنند. در ابتدا اسکناس، دقیقاً معادل طلا بود. یعنی فرضاً یک تومان، برابر یک گرم طلا بود ولی در اثر کمبود اعتبارات و افزایش اعتماد مردم به دولت‌ها، سهم طلا از پشتوانه اسکناس کم‌تر شد به طوری که مثلاً در عصر سرمایه‌داری کنونی کسی از پشتوانه طلای دلار آمریکا سؤال نمی‌کند. همین که آمریکا دلار را تأیید می‌کند مردم هم آن را می‌پذیرند. در ایران و ترکیه و بیش‌تر کشورهای توسعه ‌نیافته، دلار اهمیت فوق‌العاده دارد و پشتوانه آن، خزانه‌داری خالی آمریکا نیست. اما در میان کشورهایی که رشد اقتصادی دارند، دلار بی‌ارزش است و هر روز سقوط می‌کند. تاریخچه بورس ممکن است تاریخچه بورس یا استفاده از حواله و اسکناس و کاغذ به دوران فنیقی‌ها برگردد یا در دوران ساسانی باب شده باشد؛ ولی عملاً در قرون معاصر مخصوصاً قرن بیستم است که بورس به طور مستقل و رسمی آغاز به کار می‌کند. بورس لندن، نیویورک اولین بورس‌ها هستند که در جهان شکل می‌گیرند. سپس کشورهای دیگر به تبع این دو بازار، تصمیم به ایجاد بورس می‌گیرند و این تصمیم کاملاً یک وابستگی است. یعنی بورس‌های مناطق عربی، ایرانی، حتی چین و ژاپن به طور کامل از لحاظ سیستم و برنامه‌ریزی تابع بورس مادر است و وال استریت به عنوان مرکز اصلی بورس‌های جهان، مسؤولیت تعیین خط مشی و سازماندهی آن را دارا می‌باشد. نشریه وال استریت ژورنال هم عمده‌ترین نشریه جهان و بین‌المللی در این زمینه است. در این نشریه میزان معاملات، قیمت‌های مورد معامله در اول روز، وسط روز، آخر روز، پایان هفته و بعدها به صورت گزارش‌های ماهانه و سالانه منتشر می‌شود. البته نشریات دیگری هم وجود دارد اما هیچ کدام به پای این نشریه نمی‌رسد. مثلاً در ایران همه نشریات مهم، صفحه مخصوص معاملات بورس دارند و یا چند روزنامه، اقتصادی هستند ولی ما شاهدیم که آن‌ها فقط نامشان روزنامه‌ی اقتصادی است و تنها چیزی که نمی‌نویسند اقتصاد است؛ زیرا در ایران که مردم به مسایل اقتصادی اهمیت نمی‌دهند، تیترهای روزنامه‌های اقتصادی هم سیاسی است و اقتصاددانان ایرانی باید سیاستمداران خوبی باشند. وظیفه اصلی آنان شناخت خط و ربط‌های سیاسی است. آن‌ها می‌دانند که مثلاً سخنرانی یکی از شخصیت‌های سیاسی چه تأثیری در قیمت بورس خواهد گذاشت و چه کالایی کمیاب خواهد شد. کافی است اشاره‌ای کنند که فردا ما با آمریکا تحریم را ادامه می‌دهیم، آن وقت همه چیز تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و بیان تمام مسایل اقتصادی مشکل می‌شود. می‌توان حتی از جلسات داخلی شوراها، مجالس و حتی از سخنان ناگفته سخنگویان و یا امثال آنان به جواب یک سؤال، حدس زد که چه بلایی بر سر اتاق بورس خواهد آمد. در واقع این سؤال مطرح است که آیا دولت است که بورس‌ها را به وجود می‌آورد و یا بورس‌ها دولت‌ها را جابجا می‌کند. هم اکنون در ایران ما شاهدیم که به کمک اصل44، بورس جان تازه‌ای گرفت و به رتبه اول جهان رسید. آیا این به معنی فعال شدن بورس به وسیله دولت است یا این‌که دولت‌ها هستند که تحت فشار بورس‌ها مجبور شدند فعالیت اقتصادی خود را به وسیله بورس‌ هماهنگ کنند؟ ممکن است در ایران این قانون تغییر کند ولی در غرب به همین ‌شکل است. اگر 187 میلیارد دلار کمک دولت به سازمان بورس نیویورک نبود، این بورس، مدت‌ها پیش سقوط کرده بود. اکنون بازار مالی و پولی نیویورک تبدیل به یک نهاد دولتی شده است که کارمندان آن فقط به فکر حفظ موقعیت شغلی خود با حداقل دستمزدهای ثابت هستند و دیگر از کلاهبرداری‌های کلان که در کتاب اسرار وال استریت بیان شده خبری نیست، زیرا در آن شرایط، کمک مالی دولت یا حمایت ایالت‌های آمریکایی از اتاق‌های بورس، شکل دیگری داشت. آنان با رانت‌های اطلاعاتی از بورس‌ها حمایت می‌کردند. این به آن دلیل بود که دولت‌ها مرکز آمار و اطلاعات بودند. سازمان‌های اطلاعاتی خصوصی هر چقدر هم فعال بودند به پای CIA نمی‌رسیدند. زیرا که CIAگرچه از نظر ما لغت منفوری است ولی ترجمه آن "اطلاعات مرکزی" یا سازمان اطلاعات مرکزی یا سازمانی برای مرکزیت اطلاعات است و حالا مؤسساتی مثل گالوپ و دیگران هر چه فعالیت کنند آیا می‌توانند به پای چنین سازمانی برسند؟ از آن گذشته اداره خزانه‌داری آمریکا، سازمان مالیاتی- ایالتی از مهم‌ترین منابع اطلاعاتی هستند که برای فعالیت بورس‌ها لازم است ولی فقط در اختیار دولت است زیرا تمامی شرکت‌ها و مؤسسات و کمپانی‌های بزرگ و کوچک ناچار، همه ساله ترازنامه خود را ابتدا در اختیار آنان قرار می‌دهند. بعد از تأیید حسابرسان قسم خورده در سازمان‌های مالیاتی آن وقت قابل درج در روزنامه‌ها و یا ارسال به سازمان‌های بورس خواهد بود. طبیعی است اول کسی که از سود آوری یا زیان‌دهی یک شرکت آگاه می‌گردد، مأمور مالیات یا حسابرس قسم خورده سازمان‌های مالیاتی است و سازمان‌های بورس اوراق بهادار یا سهام‌داران شرکت‌ها همیشه در درجات بعدی دریافت اطلاعات قرار می‌گیرند. مضافاً این‌که اطلاعات رسیده به سازمان‌های بورس معمولاً دست کاری شده است؛ زیرا اطلاعات اولیه و صحیح در دست مدیران شرکت‌هاست و آنان برای پرداخت مالیات کم‌تر ناچارند سود را دست کاری کنند و یا برعکس برای امیدواری دادن به سهام‌داران، آن را زیاد نشان دهند. نقش دولت‌ها در سازمان بورس پدیده بورس همان‌ طور که به وسیله دولت‌ها ایجاد شده به وسیله دولت‌ها نیز حمایت می‌شود و اگر روزی دولت‌ها به این نتیجه برسند که باید بورس‌ها نابود شوند، مرگ آنان فرا خواهد رسید. دلایل دولت‌ها برای ایجاد بورس عبارتند از: 1. ایجاد تفکر جدایی بورس از دولت و تبلیغ برای استقلال تجار و بازرگانان 2. تمرکز در تجارت و تأسیس مرکزی برای سازماندهی امور داد و ستد 3. سازماندهی اطلاعاتی و حمایت از اطلاعات مورد توجه دولت 4. حمایت از عناصر طرفدار دولت در سازمان‌های تجاری 5. اعمال سیاست‌های دولت از طریق عناصر ظاهراً مستقل به طور مثال وقتی آمریکا در سیاست خارجی خود تعیین می‌کند که با ایران هیچ رابطه تجاری نباشد و یا کره شمالی را تحریم می‌کند و یا لیبی را در لیست سیاه قرار می‌دهد، کدام کارمند یا مسؤول اداره بورس اوراق بهادار می‌تواند نسبت به خرید ارز یا سهام شرکت‌های تحریم شده اقدام کند؟ این اعمال سیاست‌ها از سوی دولت و رییس‌جمهور ایالات متحده آنقدر مستبدانه و تحریک‌ آمیز است که اگر حتی یک شرکت و یا یک فرد اقدام به شکستن این سیاست‌ها کند، برای همیشه نه تنها از تجارت بلکه از زندگی و خانواده‌اش نیز باید خداحافظی کند و حتی اگر دولت مرکزی آمریکا یا نخست وزیر و ملکه انگلیس بخواهند رابطه مخفیانه اقتصادی یا فرهنگی داشته باشند، باز هم برای حفظ آبروی آن‌ها سازمان‌های بورس با پذیرش سهام یا خرید و فروش مخفیانه برای آن‌ها وارد بازار می‌شوند. در واقع هر نوع تجارت یا آزادی بورس فقط در چارچوب سیاست‌های اقتصادی دولت مرکزی قابل تحلیل است نه کمی بیش‌تر و یا کم‌تر. در واقع سیاست چماق و هویج در مرحله اول با سازمان‌های بورس اجرا می‌شود و سپس به جهان و دیگر مکان‌ها منتقل می‌شود. سیاست چماق و هویج به این معنی است که رانت‌های اطلاعاتی دولتی یا حمایت‌های مالی آشکار دولت از مراکز بورس به عنوان مشوق به کار می‌رود. فقط به این جهت که سیاست‌های تحریم اقتصادی و سرکوبگری دیگر کشورها صورت گیرد و هرکس این سیاست‌ها را نادیده بگیرد، هم از رانت‌های اطلاعاتی و کمک‌های مالی دولت محروم می‌گردد و هم این‌ که چماق تحریم بر سر آن‌ها فرود می‌آید. باندهای مخوف گانگستری هم از عوامل دولت برای سرکوب تجار و بازرگانانی است که سیاست‌های دولت را نادیده می‌گیرند. تحریم‌های اقتصادی آمریکا تا زمانی که در چارچوب جنگ سرد جهانی بود، نتیجه خوبی داشت. یعنی ملت‌های مبارز را استعمار می‌کردند و به ملت‌های تحت پوشش کمک مالی می‌دادند. اما هنگامی که با انقلاب اسلامی ایران مواجه شدند، نه تنها سازمان‌های اطلاعاتی آن‌ها را معطل گذاشت بلکه تحریم‌های اقتصادی را از کار انداخت. ایرانیان در طی 30 سال تحریم اقتصادی نه تنها عقب‌گرد نداشتند بلکه در همه زمینه‌ها به پیشرفت اقتصادی دست یافتند. لذا رانت‌خواری اطلاعاتی در بازار بورس اوراق بهادار هم شکست خورد. یعنی اکنون همه‌ی دست‌اندرکاران بورس می‌دانند که تکیه بر اطلاعات CIA و یا گالوپ، یا حتی وال استریت تکیه بر دیوار شکسته‌ای است که هر لحظه ممکن است فرو بریزد. لذا نقاب آزادی یا جدا بودن از دولت را برداشته و عملاً خواستار حمایت مالی دولت برای بقای خود شده‌اند. دولت‌ها باید سه برابر هزینه‌های موجود، به سازمان‌های بورس کمک مالی کنند تا بورس‌ها بتوانند به حیات خود ادامه دهند و لذا کمک مالی یک‌ بار یا چند بار کفایت نمی‌کند. لایه‌های کمک دولت به بورس‌ها به شکل زیر است: 1- پوشش هزینه‌های جاری بورس‌ها از قبیل: اجاره، حقوق و دستمزد، هزینه‌های معرفی، تبلیغاتی و ارتباطی؛ یعنی دولت‌ها باید ثابت کنند که به بورس احتیاج دارند و برای اثبات این مدعا باید حقوق و دستمزد همه شاغلین آن را بپردازند و یا تضمین کنند که خواهند پرداخت. 2- پوشش هزینه‌های دولتی و عمرانی؛ دولت نه تنها باید حقوق افراد را بپردازد، بلکه باید آنان را بیمه کند. یعنی هر چه امکانات مورد نیاز آن‌هاست فراهم سازد. ساخت مکان بازارها، ساختمان‌های کارگزاری و تحویل رایگان آن و پرداخت هزینه‌ها به طور دائم به عهده دولت است. زیرا اگر چنین پرداختی صورت نگیرد، یا بورس تعطیل می‌شود و یا این‌ که به صورت زیان انباشته در صورت‌های مالی ثبت شده و در پایان به صورت ورشکستگی، درخواست کمک‌های مالی از دولت می‌شود. 3- جبران ریسک‌پذیری؛ علاوه بر هزینه‌های جاری و عمرانی بورس‌ها؛ برای این که بورس‌ها تعطیل نشوند، دولت باید هزینه‌های سربار یا سودهای مورد انتظار کارگزاران را نیز پرداخت و یا تضمین نماید. زیرا در غیر این صورت کارگزاری در بورس باقی نمی‌ماند؛ چرا که در شرایط عادی، کارمندان اگر انگیزه‌ای برای سود نداشته باشند ترجیح می‌دهند به سراغ مشاغل دیگر بروند و بورس‌ها از هم می‌پاشد. سید احمد حسینی ماهینی

طالبانیسم، حلقه آخر قیام نفتی (348)

طالبانیسم، حلقه آخر قیام نفتی (348)




مناقصه و مزایده

طالبانیسم در شرق آسیا مخصوصاً در افغانستان و پاکستان قبل از آن‌که یک گروه سیاسی باشد یک نهضت اقتصادی است. القاعده به عنوان نمود این نهضت فقط در شرایط اقتصادی ظاهر شده است. انفجار برج‌های دو قلو که باعث شهرت القاعده و تبلیغات وسیعی برای طالبان در سطح جهان شده، یک نمونه از فعالیت آنان است. البته با مختصر فعالیتی خواستند آن را سیاسی یا امنیتی نشان دهند و بگویند که حملات، به سوی سازمان سیا و پنتاگون بوده ولی تاکنون هیچ‌کس این امر را باور نکرده و اغلب می‌دانند که بیش‌ترین ضربات در اهداف 11 سپتامبر، اهداف اقتصادی بوده است. بدین لحاظ است که برخوردهای سیاسی یا فرهنگی با این مسأله باعث رشد بیش‌تر آنان می‌گردد، زیرا برخوردی انحرافی و هدایت شده است. مثلاً وقتی اعتقادات آنان را بررسی می‌کنیم مشاهده می‌کنیم که کتب مورد مطالعه آنان هیچ مطلب خاصی ندارد، جز آموزش زبان عربی، تلفظ قرآن و برخی کتب احادیث، به طوری‌ که فقط 5 سال حداکثر مطالعه و دوره آنان محسوب می‌شود و بعد از 5 سال فارغ‌التحصیل شده و مجتهد می‌شوند و بدیهی است کسانی که کم‌تر از 5 سال درس خوانده‌اند و اکثریت را هم تشکیل می‌دهند، چندان پایه ایدئولوژی و عقیدتی ندارند و از نظر فرهنگی مطلب به خصوصی فرا نمی‌گیرند. از لحاظ سیاسی هم همین طور است. آنان بینش سیاسی زیادی ندارند. از نظر آنان جهان بر دو قسم است: کسانی که وهابیّت را قبول دارند و کسانی که وهابیّت را قبول ندارند و وهابیّت هم آیینی نیست که مدوّن یا مشخص باشد. تنها شاخص عمده آن مبارزه با شیعه و مخصوصاً ایرانیان است. یعنی هر عقیده‌ای که ایرانیان دارند درست مخالف آن را باید داشته باشند و خط‌ کشی سیاسی به این روش یعنی تحلیل مسایل براساس موضع مخالف یا مخالف‌ خوانی که اصالت ندارد. آنها دین زرتشت را که در قران همراه دین‌های دیگر ذکر شده و بنام مجوس از آن یاد شده یک فحش وناسزا تبلیغ می‌کنند در حالی‌که همه ادیان الهی محترمند. اما بعد اقتصادی آن کاملاً روشن است: طالبان کسانی هستند که به علت فقدان رفاه و درآمد به مدارس درس می‌روند تا درآمدی داشته باشند. حداقل خورد و خوراک و جای خواب چیزی است که طلاب یا طلبه‌ها و یا طالبان را به خود جذب می‌کند. لذا این افراد بیش‌تر در میان کشورهای پرجمعیت که قدرت کنترل فقر را ندارند رشد می‌کنند. آن‌ها که از ابتدا برای پول و درآمد وارد این جریان شده‌اند، طبیعی است که برای هر کاری درخواست پول کنند؛ فتوای کشتن شیعیان روی کاغذ، یک پول سیاه هم نمی‌ارزد مگر این‌که جایزه‌ای یا دستمزد کلانی برای آن در نظر گرفته شود. در تمامی کارها همین طور است، یعنی کارهای طالبان و گروه القاعده همیشه با ارقام نجومی و پاداش‌های کلان ارتباط داشته است. از وقتی که طالبان در افغانستان حاکم شده، مواد‌ مخدر توسعه بیش‌تری یافته است زیرا افغانستان درآمدی جز سنگ‌های قیمتی ندارد. در زمان اولیه طالبان، احمد شاه مسعود؛ شیر پنجشیر؛ تمامی معادن مهم این دوره و هم‌چنین کوه بدخشان را که بزرگ‌ترین معادن سنگ‌های قیمتی جهان است در اختیار گرفته بود اما طالبان راه چاره را در آن دیدند که مزارع گندم را تبدیل به مزارع کشت خشخاش کنند و تولید افیون در این کشور تا چند هزار برابر افزایش یافت. بودجه کل طالبان از این مزارع تهیه می‌شود. آن‌ها با این روش نشان دادند که آموزش‌های طلبگی آنان اصلاً اهمیت ندارد بلکه آنان به دنبال دست‌یابی هر چه بیش‌تر به منابع مالی آن‌هم منابع نجومی هستند. توسعه میدان عمل طالبان دقیقاً بر اساس مبنای حرکتی این مزارع است. یعنی در جاهایی طالبان رشد می‌کنند که مزارع بیش‌تری برای تولید افیون باشد زیرا مردم افغانستان در صورت آگاه شدن به مسایل مذهبی و عقیدتی هرگز زیر بار تولید مزارع خشخاش نمی‌روند. تنها کسانی به این مزارع می‌روند که از نظر ذهنی تهی شده باشند و فقط به ظاهر لباس یا پوشش خود برسند. آغاز حلقه نفتی حلقه‌های نفتی یا نهضت‌های نفتی از اوایل قرن بیستم زمانی که نفت، ارزش خود را پیدا کرد شروع می‌شود. البته نفت بیش از صد سال است که کشف شده و اولین چاه نفت به وسیله ناکس دارسی در سال 1908 در مسجد ‌سلیمان ایران بود. اما در سال‌های 1916 نهضت بزرگ عربی در سراسر کشورهای جنوبی ایران آغاز شد. روندی که توسط انگلیس در عربستان به وسیله لورنس پیاده شده بود، ادامه یافت. هدف این نهضت عربی، تجزیه کشور بزرگ ایران و عثمانی به قومیت‌های کوچک و کوچک‌تر بود. نهضت شیخ خزعل در خوزستان، شعبه‌ای از این نهضت ساخته و پرداخته انگلیس بود که هدفش شعار مهم "تفرقه بیانداز و حکومت کن" بود. تا آن زمان کلیه کشورهای عربی، یا تابع عثمانی بودند یا تابع ایران و هدف مهم اروپا شکست این وحدت بود. در آغاز حرکت آنتونی وشرلی در زمان صفویه، انگلیس می‌خواست فقط بین ایران و عثمانی جنگ دائمی باشد تا مسلمانان تضعیف شوند. آن‌ها حتی به وسیله مارکوپولو پیام‌های دوستی به چین و مغول‌ها فرستادند تا یک کمربند امنیتی علیه مسلمانان ایجاد نمایند. اما به مرور، این خواسته‌ها به تجزیه این دو کشور انجامید. در جنگ جهانی اول، فروپاشی عثمانی آغاز شد و کشور واحد عثمانی به حدود چند کشور عربی تجزیه شد و افرادی از خاندان سعوری‌ها در اردن، سوریه، مصر، یمن و... حاکم شدند. نتیجه مثبت همکاری اعراب با انگلیس و مغول راه را برای پیروزی آنان فراهم ساخت و بعد از جنگ جهانی دوم، رهبران آمریکا، روسیه و انگلیس در تهران جلسه گذاشتند و ایران باقی‌مانده را هم بین خودشان تقسیم کردند. شمال به روس‌ها، جنوب به انگلیس‌ها و مرکز به آمریکا واگذار شد. روسیه خاک‌های جدا شده از ایران را به عنوان اتحادیه جماهیر شوروی به خود وصل کرد و در جنوب هم پان‌ عربیسم یا نهضت عربی، اتحادیه عرب را زیر نظر انگلیس به وجود آورد. اما وسعت کشورها و مناطق جداشده از ایران به قدری زیاد بود که کنترل آن به وسیله روسیه یا آمریکا و اروپا امکان‌پذیر نبود. لذا در مرکز اعراب، کشور اسراییل به وجود آمد تا مرکزیت کنترل را داشته باشند. روسیه نیز با تمرکز بر حزب کمونیست و ایجاد ارتش سرخ، شبکه وسیعی از دیوار آهنین به دور تمامی کشورهای تازه الحاق یافته از ایران باقی ماند و تحت نفوذ آمریکا و خاندان پهلوی به ژاندارم منطقه تبدیل شد و مواظبت از این تجزیه‌طلبی‌ها را به عهده گرفت. به طوری که ما شاهدیم آخرین قطعه یعنی جزیره بحرین در سال‌های 1340 از ایران جدا شد و به جای آن دو جزیره تنب کوچک و تنب بزرگ به ایران الحاق شد که البته جدایی بحرین به صورت کاملاً کتبی و رسمی بود در حالی که الحاق این دو جزیره که قبلاً هم در مالکیت ایران بود به صورت شفاهی صورت گرفته و در یادداشت‌های سلطنتی می‌خوانیم که شاه از این جهت بسیار خود را سرزنش می‌کرده است البته این روش تجزیه بعد از انقلاب اسلامی پی‌گیری شد و سیاست انگلیس و آمریکا و حتی روسیه، چین، اروپا بر این بود که خوزستان را بنا به عربستان از ایران جدا کنند و حتی برای شهرهای آن نامه عربی تعیین کرده بودند. البته در این امر موفق نشدند ولی هرگز این طمع خود را پنهان نکردند. امروزه خطه جنوب ایران، بیش‌ترین زمینه تبلیغاتی وهابیّون و گروه القاعده است در حالی که شرق ایران بیش‌تر در معرض تبلیغات گروه طالبان و عقیده طالبانی هستند. طالبانیسم در واقع شاخه غیر عربی القاعده است لذا در نیجریه که هم دارای زمینه نفتی و هم عربی است، گروه القاعده فعال‌تر هستند و در افغانستان یا پاکستان که به اعراب چندان خوش‌بین نیستند طالبان که خود ریشه درآموزش‌های عربستان و وهابّیون دارد تسلط دارند. طالبان در واقع آخرین حلقه توطئه‌ها برای تصاحب چاه‌های نفت، توسط انگلیس است که آمریکا و اسراییل نیز بعداً این مسیر را دنبال کردند. اکنون محبوبیت القاعده و طالبان گرچه زیر سؤال است ولی هنوز رهبر آنان یعنی بن لادن اسیر یا دستگیر شده است. سفرهای کشوری به جای سفرهای استانی همان طور که سفرهای استانی، حاکمیت دولت را در سرتاسر ایران و در تمام نقاط به رخ جهانیان کشید، پیشنهاد می‌شود این دوره ریاست جمهوری ایران به جای سفرهای استانی، سفرهای منطقه‌ای یا کشوری صورت گیرد تا این مردم مشتاق منطقه بتوانند شور و شوق خود را به وحدت ایران بزرگ نشان دهند. تا قبل از سفرهای استانی بسیاری تصور می‌کردند که حاکمیت فقط در تهران و چند شهر بزرگ، حرفی برای گفتن دارد. روستاها، مناطق دور افتاده ملوک‌الطوایفی است و هیچ کدام به دولت مرکزی کاری ندارند به خصوص خاطرات جنگ‌های قومی در مرزهای ایران در اوایل انقلاب اسلامی این ذهنیت را بیش‌تر برجسته می‌کرد. درگیری‌های کردستان، فرقه دموکرات آذربایجان با حزب خلق مسلمان، خلق ترکمن، خلق بلوچ، خلق عرب که یک حاشیه یا کمربندی به دور مرکزیت ایران کشیده بودند، حباب‌هایی بودند که با حضور رییس‌جمهور و هیأت دولت در این استان‌ها محو و نابود شدند. وقتی هیأت دولت در مرکز استان‌ها و یا شهرستان‌های سراسر کشور تشکیل جلسه می‌دادند یعنی حاکمیت کامل خود را بر مناطق دور افتاده و روستایی اثبات می‌نمود. حملات عبدالمالک ریگی در شرق یا پژاک در غرب یا وهابّیون در جنوب و یا روشنفکران در مرکز، هرگز نتوانست این حاکمیت را زیر سؤال ببرد. اکنون اگر دولت برنامه‌ریزی کند علاوه بر سفرهای استانی به سفرهای بین‌المللی هم ادامه دهد توهم این گروهک‌ها که به داخل لانه‌های خود در کشورهای همسایه خزیده‌اند باطل می‌شود. حضور مقتدرانه ایران در بین مردم عراق، پایگاه اشرف و پایگاه پژاک را از ریشه می‌سوزاند و یا در شرق به شرکت عبدالمالک ریگی پایان می‌دهد و همه این‌ها مانند یخ در برابر آفتاب ذوب می‌شوند زیرا حضرت علی (ع) می‌فرماید: از هر چه می‌ترسید خود را در درون آن بیافکنید. اگر از تاریکی می‌ترسید یک شب تاریک بیرون بروید، هیچ اتفاقی نمی‌افتد اما اگر نروید همیشه از آن خواهید ترسید. در این دنیای بزرگ همه چیز ممکن است وحشتناک یا همه چیز دوست‌ داشتنی باشد. این بستگی به عملکرد و درخواست و آرزوهای هر فرد یا کشور یا قوم دارد. ممکن است وقتی ارتش چین، 82 سال تأسیس حزب کمونیست را جشن می‌گیرد در دل خیلی‌ها ترس ایجاد شود که اگر این ارتش بزرگ که بیش‌ترین نفرات ارتش جهان را دارد، حمله کند چه می‌شود؟ کل جمعیت بحرین مثلاً یک میلیون نفر نمی‌شود؛ آیا می‌تواند در مقابل ارتش چین حتی یک لحظه هم مقاومت کند؟ و همین امر باعث ایجاد افسانه‌هایی در مورد قوم یأجوج و مأجوج که حملات همیشگی خود را از همان سرزمین زردها داشتند شود. افسانه‌ای که می‌گوید الکساندر یا اسکندر یا ذوالقرنین برای نجات جان بقیه مردم از شرّ این قوم زرد، دیوار چین را ساخت. امروزه در داخل مرزهای ایران در طول مرزهای شرقی دیوار چین جدیدی در حال کامل شدن است که شاید طولانی‌تر و پر هزینه‌تر از آن باشد. اما آیا این هزینه‌‌ها نمی‌توانست نباشد؟ آیا اگر ایران از ابتدا حضور خود را در کشورهای شرقی بنا بر خواست مردم آنان پر رنگ‌تر می‌کرد، آیا اکنون وهابّیت می‌توانست به عنوان یک حرکت رادیکال در آن‌جا مطرح شود و یا القاعده، طالبان و دیگران از بستر به وجود آمده در گرایش مردم به عقاید دینی رشد کنند؟ دیدگاه‌های تنگ نظرانه و کانالیزه شده که توسط انگلیسی‌ها بر جهان حاکم شد تا همه با هم جدا باشند و دارای مرز باشند و اجازه عبور نداشته باشند خانواده بزرگ ایران به خانواده‌های کوچک‌تر تقسیم شود که حتی جرأت دید و بازدید از یکدیگر را نداشته باشند، مانع از آن شد که ایران بتواند از گرایش مردم جهان به خوبی استفاده کند تاجایی که این دیدگاه در انتخابات دهم گلوی خود ایران را هم گرفت! انقلاب‌های رنگین یا مخملی، نشان از عطش مردم برای تغییر بود اما وقتی این تغییر درست سازماندهی نشد، تبدیل به حربه‌ای علیه خودشان شد. شاید اگر ایران، تنگ نظری گذشته را کنار می‌گذاشت و با دیدگاه جهان شمولی کنونی به مسایل نگاه می‌کرد همه ملت‌های جهان را اگر چه ایرانی نبودند یک انسان تصور می‌کرد و با آن‌ها همدردی می‌کرد. این انقلاب‌های رنگین همان انقلاب اسلامی می‌شدند و در کنار ایران می‌ایستادند ولی عدم توجه به انسان‌ها و داشتن دیدگاه ملی‌گرایی باعث شد که آن‌ها منحرف شوند و از انقلاب اسلامی فاصله بگیرند تا جایی که در مقابل انقلاب اسلامی بایستند. اکنون نیز دیر نشده است. می‌توان با توجه در رویکرد جهان شمولی، قلب ملت‌ها را به تصرف در آورد و انقلاب‌های رنگین را به انقلاب‌های الهی و اسلامی و جهان را به جهانی پر از صلح و دوستی تبدیل نمود. سید احمد حسینی ماهینی