От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

عید غدیر عید برگزیده شدن توسط برگزیده شده است

در عنصر انتخاب حکومت در اسلام دواصل موازی وجود دارد انتخاب  خدایی و انتخاب مردم یکی شرط لازم و دیگری شرط کافی است. ولذا در زمان ما به جمهوریت واسلامیت تعبیر شده است جمهوریت رای یا ارا مردم است واسلامیت انتصاب یا انتخاب الهی است. در واقع هرگاه انتخاب مردم وانتخاب خدا به نقطه تلاقی واحدی رسید آنجا شروع یک حکومت اسلامی است ونقطه تعادل جامعه سیاسی از نظر اسلامی است. زیرا در انتخاب مردم وانتخاب خدایی همیشه یکنواختی وجود ندارد بشر دارای تمایلاتی است که گاه راه اورا از راه خدایی جدا می کند مثلا زور گویی ظلم و ستم و هوا و هوس از مواردی است که بشر را جدا می ند. حال این موضوع در قران بنام شورا آمده است که خداوند میفرماید وشاورهم فی المر فاذا عزمت فتکل علی الله اول مشاوره کن بامردم ونظرات آنها را جویا شو وعقل آنها را بکار بیانداز وسپس هرچه را صلاح دیدی اجرا کنی به خداوند توکل کن. هردو شرط در اینجا ذکر شده است. نظرات مردم واتکال به خداوند. افراط وتفریط دراین امر در زمان خود پیامبر هم ظهور کرد یعنی برخی گفتند که هرکس داماد پیامبر شود او انشین است ولذا هرسه نفر ویا درواقع هرچهار نفر به خواستگاری حضرت فاطمه سلام الله رفتند که فقط با چهارمی موافقت شد. کوشش آنها این بود که فرموده اولیه پیامبر را تحت شرایط جدید قرار دهند: پیامبر درروز اول دعوتش فرمود هرکس اولین نفر به پیامبری من ایمان بیاورد ومسلمان شود اورا جانشین خود خواهم کرد در ابتدا آن سه نفر مسئله را جدی نگرفتند وقبول نکردند باز جهارمی قبول کرد لذا برای اینکه این شرایط فراموش شود برنامه سنی را مطرح کردند وگفتند جانشین پیامبر مثل خود پیامبر باید عاقله مرد باشد نه یک جوان ناپخته ! ولی تاییدات دایمی پیامبر بر عاقله بودن حضرت علی این شرط را نیز باطل نمود مخصوصا اینکه در یکی از غزوات پیامبر فرماندهی جنگ را به یک جوان بنام اسامه سپرد. تمام راهها را پیامبر بسته بود ولی مستقیما حرفی زده نشده بود تا اینکه در آخرین حج پیامبر ندا آمد که اگر حرف مستقیم را برای مردم بیان نکنی مانند این است که اصلا دین کامل نیست ! و درهمان موقع بود که مردم را در غدیر خم نگهداشت تاهمه باشند 110نفر راهم به عدد اسم علی ع مامور نوشتن کرد وهمه نوشتند که پیامبر حضرت علی را روی دست خود بلند کرد تاهمه ببینند وفرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه هرکه را من بر او ولایت دارم این حضرت علی براوولایت دارد وبعد عمامه ای بر سر او گذاشت و فرمود هذا تیجان الملایکه این عمامه تاج سر ملایکه است که برای حضرت علی آوردم . همه به نزدیک آمدند وجانشنین ایشان را تبریک گفتند حتی آن سه نفر هم جو گیر شدند و اول ازهمه گفتند بخ بخ لک یا علی یعنی برتو مبارک باشد یا تبریک عرض می کنیم ! وبا اوبیعت کردند یا به اصطلاح امروز به اورای دادند. اما بعد که پیامبر از دنیا رفت گفتند این ولایت یعنی دوستی ومحبت هرچند که با سیلی زدن به همسر وی  ودست بستن ایشان حتی این معنی راهم پاس نداشتند. اما گفتند که باید حاکم به رای مردم باشد ورای مردم هم یعنی همین چند نفر که در زیر سقیفه بنی ساعده جمع شدند وبعد شیخوخیت وشورا را علم کردند و شد آنچه نباید می شد. هرچند که طی مراحل بعد همین راهم پاس نداشتند یعنی انتخاب دوم وسوم را هم به رای سقیفه یا شورا وشیخوخیت نگذاشتند بلکه به انتخاب فرد قبلی منوط کردند چیزی که پیامبر میگفت و آنها قبول نمی کردند درواقع حرف حق همین است ابتدا با آن لج بازی می کنند وبعد با سرافکندگی آنرا اجرا می کنند همین امروز هم ما شاهدیم که همه سرمایه داران در طول قرن حاضر جمع شدند وگفتند که دولت تاجر خوبی نیست وماتاجر خوبی هستیم ولی حالا با شرمندگی تمام دست گدایی بسوی همان دولتی دراز کردند که می گفتند تاجر خوبی نست ! آنهم نه یک دلار و دو لار که 700 میلیارد دلار 400 میلیارد یورو از دولت میخواهند آنهم فقط برای یکسال! واین نشان میدهد که دراین سالها انها تاجر خوبی نبودند زیرا اینهم زیان محصول یکسال نیست بلکه محصول سالیان درازی است که به کمک حسابسازی حسابداران خبره شان سود نشان میدادند درحالیکه همه زیان بوده است. ولذا براحتی میتوان فهمید که ناحق گویان با شرمندگی زیر بار حق سزخم می کنند ولی نمیگذارند کسی بفهمد! واین حق بزرگ همان انتخاب توسط نفر قبلی بود که آنها برای یکبار آنرا نفی کردند ولی برای سه بار آنرا تایید کردند ولذا میتوان گفت عید غدیر عید برگزیده شدن توسط برگزیده شده است . وامام علی برگزیده بهترین برگزیده شدگان است .. چاپ شده در هفته نامه ماهین ش ۱۱۵

تاریخ را باید از نو نوشت

در حالی‌که پیرمردان تاریخ را می‌نویسند جوان‌ها آن را تغییر می‌دهند و درست زمانی که تاریخ مکتوب می‌شود، چیزی است غیر واقعی و مخالف نقش جوانان در آن واقعه‌های تاریخی. به طور مثال در حالی‌که دغدغه‌ی بزرگان و سالمندان، نزدیکی به آمریکا و دعوت جانسون به ایران بود و می‌خواستند به این وسیله سری توی سرها در بیاورند و معروف شوند و یک عکس یادگاری با رییس‌جمهور آمریکا بگیرند؛ دانشجویان دانشگاه تهران بر ضد این حرکت تظاهرات می‌کنند و روز 16 آذر 1332 سه تن از آنان شهید می‌شوند قندچی و شریعت رضوی که بعدها از خانواده آنها دکتر شریعتی ظاهر می‌شود. به همین سیاق در حالی‌که در ایران پیرمردان به عظام عالیه روی آورده و کوروش دو هزار و پانصد ساله را می‌گفتند آرام بخواب که ما بیداریم؛ دانشجویان در حال تخریب و انفجار دکل‌های برقی بودند تا این جشن‌های 2500 ساله با آن دیدی و دغدغه‌ای که آنها داشتند، برگزار نشود. اکنون نیز که خاطرات و نوشته‌های انقلاب اسلامی همه پر از کلمات خارجی و ایسم‌های مختلف است و پیرمردان انقلاب نیز فکر می‌کنند دغدغه‌ی جوان‌ها هم همان کمونیسم و امپریالسم و هزاران ایسم‌های دیگر است؛ اما جوانان اصلاً چنین دغدغه‌ای ندارند از نظر آنان چیزی به نام کمونیزم اصلاً وجود نداشته! امپریالیسم و ضد امپریالیزم که گوش جوانان دوران انقلاب را پرکرده بود، الآن اصلاً جایی شنیده نمی‌شود! لذا این تاریخی که مانند نشخوار کردن باید یک سری لغات و اسم‌ها مانند مجاهدین خلق یا چریک‌های فدایی و امثال آن باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. در همان زمان هم دغدغه‌ی جوانان این نبود بلکه به اصرار پیرمردها که اگر کسی تاریخ حزب توده را نمی‌دانست و یا اشتباهاً یکی از افسران نازی را از یاد می‌برد از صف انقلابیون جدا می‌دانستند! باید تاریخ را از نو نوشت. کسانی‌که برای پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن برنامه‌ای نداشتند حق ندارند این را به همه تسری بدهند! شاید آنها اصلاً به این فکر نبودند دلیلی ندارد که الآن همه چیز را در سیطره‌ی خود نگهدارند و بگویند حالا که از آسمان افتاده در دامن ما نباید آن را از دست بدهیم! خیلی‌ها همان موقع از حکومت اسلامی حرف می‌زدند و برنامه هم داشتند ولی کنار گذاشته شدند و کسانی که برنامه نداشتند و نمی‌دانستند چه کنند روی کار آمدند و به همین دلیل برای اقتصاد ایران از اقتصاد کمونیستی شرق یا سرمایه‌داری غرب الگو معرفی و آن را اجرا کردند. نمونه‌ی آن سهمیه‌بندی یا کوپن دادن بود که اصلاً در اسلام چنین برنامه‌ای نیست و یا برعکس آن حمایت بی‌قید و شرط از بازاری‌ها و سرمایه‌داران بود که سی سال تمام چرخه‌ی اقتصاد ایران را در دست داشت، امروز هم همان‌ها از بحران جهانی می‌خواهند برای ایران بحران بسازند. چون دیدگاهی چون غرب ندارند و دنیایی برای آنها غیر از دنیای غرب وجود ندارد و دغدغه‌ی غرب، دغدغه‌ی آنهاست در حالی‌که جوان امروز ایران را ابر قدرت می‌داند. در عرصه فناوری هسته‌ای ایستادگی می‌کند و در همه‌ی عرصه‌ها تاخت و تاز می‌کند و نام ایران را پر بار و پر افتخار می‌سازد و آنها چیزی جز مسخره کردن ندارند! مگر می‌شود که ایران مستقل باشد؟ مگر می‌شود جدای از انگلیس یا روسیه و یا آمریکا زندگی کرد و نفس کشید؟
امروز ایران تنها ابرقدرت جهان است، چه آنها باور کنند یا نکنند. جوانان و نوجوانان ما می‌روند تا تاریخ نوین ایران را بنویسند و اگر آنها اجازه دهند خواهند نوشت. امروز وبلاگ‌ها و خودنوشته‌های جوانان پر است از افتخارات ایرانی در حالی‌که همه چیز برعکس نشان داده می‌شود: آنها خیلی زحمت بکشند جهان را از تک قطبی به چند قطبی تغییر می‌دهند و عارشان می‌شود از ایران نام ببرند؛ قدرت‌های بزرگ برای آنها مانند همیشه قدرت بزرگ هستند. آنها حتی مالزی یا هند و یا کره را قدرت می‌دانند اما از قدرت ایران اصلاً خبری نیست و اگر کسی چیزی هم بگوید، پوزخند تحویل می‌گیرد! در حالی که نوجوانان با اختراعات و ابتکارات خود ثابت می‌کنند که ایران، زنده و پوینده و همیشگی است. روز 16 آذر و روز دانشجو نشان خواهد داد که دانشجویان ما تا چه حد پیشرفته‌اند حتی اگر اینان مسخره کنند و امکانات ندهند، می‌روند در جاهای دیگر کار می‌کنند ولی به نام ایرانی. آنها آمریکا و اروپا را فتح کرده‌اند و بدون سر و صدا بر آنجا حکومت می‌کنند. همه بازارهای آنان در دست ایرانیان و ایرانی‌الاصل است بر خلاف باور پیرمردان و جوانان کهنه‌اندیشان برند ایرانیان بسیار معروف است و کالای ایرانیان پرفروش است. هر جا تجارت موفقی است نام ایران و ایرانی در آن است یا مدیر آن ایرانی است. تمام تجار جهان اگر نتوانند با ایران تجارت کنند تاجر موفقی نخواهند بود. ممکن است در ژاپن ایرانی‌ها تولید کنند و به نام ژاپنی‌ها و با برند سنی و غیره به فروش برسد در امریکا هم همینطور ممکن است یاهو یا حتی میکروسافت به دست ایرانیان بچرخد ولی شهرتش را آمریکایی ببرد ولی اینها موقتی است زیرا اهل فن همه اینها را می‌دانند و مردم نیز آن را خواهند فهمید. زیرا این رسم و آیین ایرانی است که سخت کار کند چه آن موقع که ایرانیان کار می‌کردند و کتب خود را به زبان عربی می‌نوشتند و چه اکنون که به زبان انگلیسی می‌نویسند هر دو یک معنی داشت و آن این‌که ایرانیان مرزی برای علم نمی‌شناختند ولی آنها فقط چیزی را باقی می‌گذاشتند که مارک خودشان باشد. کشتار دانشمندان و سوزاندن کتب ایرانیان چیزی نیست که فقط در گذشته باشد. اکنون نیز آثار غیر انگلیسی نابود می‌شود و دانشمندان ایرانی مجبورند برای این‌که آثارشان بماند و به دست بربرهای انگلیسی و کوکلس کلان‌های امریکایی نابود نشود، آن را به زبان انگلیسی می‌نویسند.
اما بگذارید علم پیشرفت کند. مهم نیست که به نام چه کسی باشد. مگر قرن‌ها نیست که انگلیس و اروپا آثار عربی ایرانیان را ترجمه می‌کردند و به نام خودشان می‌نوشتند اکنون هم نوبت آمریکایی و ششلول بندها و گاوچران‌هاست که چاقو و تفنگ بگذارند بیخ گلوی دانشمندان ایرانی و او ناچار باشد برای این‌که کتاب‌هایش سوزانده نشود، آن را به خارجی بنویسد و حتی برای اختراعات خود نام انگلیسی بگذارد! همه‌ی کسانی‌که در خارج تحصیل کرده‌اند، می‌دانند حتی جزوه‌های درسی دانشجویان آمریکایی را ایرانی‌ها می‌نوشتند و آنها فقط نمره‌اش را دریافت می‌کردند. همین امروز ما می‌بنیم که ایرانی‌ها با این‌که فارس زبان هستند، ولی پیامک‌های خود را به زبان انگلیسی می‌نویسند و یا ایمیل خود را به صورت فینگلیش می‌فرستند و این آمار استفاده کنندگان انگلیسی زبان را بالا می‌برد و به ضرر ایرانی‌هاست ولی ایرانی‌ها والاتر از این حرف‌ها هستند! که به آمار یا حتی برند فکر کنند. بگذار که فرش بانام ایرانی ولی به کام هندی‌ها باشد! ایرانیان یک میلیون کارگر فرش‌باف دستی دارند و چندین هزار هم در کارخانجات فرش ماشینی کار می‌کنند ولی فقط نیم میلیارد دلار درآمد صادراتی فرش است زیرا همه را هدیه می‌دهند! بهترین خانه‌های آلمان و آمریکا با فرش‌های اهدایی ایران مفروش است! و آنها حتی ترجیح می‌دهند فرش را بر دیوار بکوبند تا در زیر پای خود بگذارند. بگذار دلارهای نفتی ایران به نام ایرانی ولی در آلمان و انگلستان و ژاپن خرج شود و به اقتصاد آنان کمک کند. بزرگ‌ترین خریدار کالاهای آنها ایرانیان هستند. بگذار ایرانی‌ها در دبی و شارجه و امارات سرمایه‌گذاری کنند ولی به نام اعراب ضد ایرانی که خلیج فارس را خلیج عربی می‌نامند، باشد. بگذار گازهای ایران را قطر ببرد و بفروشد! بگذار نفت‌های شمال را هم آذربایجان و روسیه استخراج کنند. ایران آنقدر دارد که این‌ها در مقابلش هیچ است! درست است که فقیر در ایران زیاد است و خیلی‌ها با شکم گرسنه می‌خوابند ولی تقصیر خودشان است! افغانی از آن سر دنیا می‌آید سرش را پایین می‌اندازد کار می‌کند و می‌برد. چرا ایرانی بیکار است؟ پاکستانی می‌آید و با تار و تنبور؛ هفت سر عایله را درخیابان‌گردی و مشاطه‌گری می‌چرخاند و آن‌قدر درآمد دارد که به همشهری‌هایش هم پیغام می‌دهد که صدها هزار تومان خرج کنند و بیایند در ایران که پول پارو کنند! بله ایرانی‌ها از نژاد حافظ هستند. حافظ می‌فرماید:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
شهریار هم فرموده: بدو بخشم هم سر و جان تن و هم دست و پا را!
اگر حافظ سمرقند و بخارا می‌بخشد، نه از ملک خویش است ولی من از ملک خویش می‌بخشم! حتی معروف است که تیمور لنگ شیراز را که فتح کرد دستور داد که حافظ را برایش بیاورند و به او گفت مردک من برای گرفتن سمرقند و بخارا، هزاران چشم کور کردم و سر بریدم؛ تو چطور به یک دلبری آن را می‌بخشی و حافظ هم لباده‌ی پشمینه‌ی خود را باد کرده و گفته بود بله ما ازهمین گشاده‌دستی بازی‌ها کردیم که به این روز افتادیم!
حالا که ضرب‌المثل است، در ضرب‌المثل دیگری هم می‌گویند: خداوند وقتی عمرها را تعیین می‌کرد، مثلاً به انسان عمر بیست ساله بخشید ولی انسان حریص بود و خواستار عمر بیشتر شد. خدا هم گفت که کنار بایست، هر کس نخواست می‌دهم به تو... به حمار که رسید، گفت که تو سی سال عمر خواهی داشت؛ حیوان زبان بسته گفت سی سال را می‌خواهم چه کنم چون همه‌اش باید بار ببرم؟ گفت ده سالش را بده به انسان! و داد و بعد سگ و بعد میمون و هکذا؛ هر کدام حاتم بخشی کردند و ده سال به انسان دادند! معنی‌اش این است که عمر با عزت انسان، همان بیست سال است که انسان در این نوجوانی و جوانی باعزت و کلاس بالا و گشاده دست است ولی ده سال بعد؛ عمر خری است یعنی می‌دود و بار می‌برد ولی برای دیگران! ده سال بعد هم بلا نسبت عمر سگی است یعنی همه‌اش به دنبال پاچه گرفتن و کله کردن و ایراد وارد کردن و انگ زدن است! بعد هم که پیر می‌شود و نوه دار، نوه‌ها را پیش او می‌گذارند و می‌روند دنبال یللی‌تللی و او مجبور است برای خندان نوه‌ها ادا در بیاورد...!
به هرحال، جوانی با میانسالی و پیری تفاوت‌های اساسی دارد که قابل ذکر است. در دوران جوانی، انسان در حال رشد است و قوی و پر زور و پر ادعا... در میانسالی پخته است مانند نخود که می‌پزد و آرام در ته دیگ می‌نشیند و از جوش و خروش جوانی می‌افتد و در پیری سستی است و نخوت که به قول مشهدی‌ها جوان نمی‌داند ولی می‌تواند... پیر می‌داند ولی نمی‌تواند! وقتی انسان دندان دارد، نان ندارد و وقتی نان پیدا می‌کند، دندان ندارد! یک عمر سلامتی خود را به خطر می‌اندازد برای پول و بعد پول را خرج می‌کند برای سلامتی‌اش! نه فقط عوام اینطورند حتی دکتر شریعتی، مارکس را هم این‌طور می‌داند: مارکس جوان (مبارز)، مارکس میانسال (جامعه شناس) و مارکس پیر( فیلسوف).
بدن انسان نیز این تقسیم‌بندی را دارد. تا بچه است دست و پایش می‌جنبد. جوان می‌شود، میانه‌ی بدنش به فعالیت می‌افتد و در پیری چانه‌اش گرم می‌شود! ان الدنیا لعب و لهو زینت و تفاخر... دنیا ابتدا برای بشر در زمان کودکی لعب یعنی بازی است. در جوانی لهب یعنی عشق و عاشقی و در میانسالی جمع کردن ثروت و در آخر هم تفاخر به گذشته‌ای که نداشته! این است که در تاریخ‌نویسی و نقل تاریخ نیز باید این تفاوت‌ها را قایل شد یعنی همیشه تاریخ را نباید یک گروه بنویسند. باید هر نسلی برای خود تاریخ‌نویس داشته باشد تا این‌گونه حوادث تحریف نشود. اصولاً خداوند بلوغ را در انسان و در جوامع برای تضارب آرا قرارداده و اگر یکنواختی آرا بر یک سازمان حتی سازمان فرهنگی تاریخ‌نویسی هم حاکم شد، باید در آن تغییر داد و از نیروهای جوان‌تر استفاده کرد نه آن‌که زرنگی کرد تا موقعی‌که جوان هستند به آنان بگویند جوان پیر شود بعد هم که پیر شدند؛ بگویند جوان قدیم! و تکرار کنند بازهم جوان‌های قدیمی

روز بیمه مبارک باد

بیمه یادآور ضمانت‌های نافرجام و سخت است یعنی مردم بیمه را دوست دارند ولی به آن تمایلی نشان نمی‌دهند مگر به زور و اجبار. مثلاً اگر راهنمایی و رانندگی جریمه نکند، هیچ‌کس بیمه‌ی خودرو را نمی‌دهد و اگر کارفرمای اولیه تأکید نکند، کارفرماهای مناقصات هرگز کارگران خود را بیمه نمی‌کنند و تا زمانی‌که شخص به آستانه‌ی پیری و بازنشستگی نرسیده دوست ندارد بیمه شود! بسیاری از مردم که فقط جنبه‌ی درمانی بیمه را می‌دانند، معتقدند ما که هیچ‌وقت مریض نمی‌شویم برای چه مثلاً ماهی 900 هزار ریال حق بیمه خویش‌فرمایی بدهیم و یا حداقل سیصد هزار ریا ل حق بیمه سهم کارگر را بپردازیم و کارفرما را مجبور کنیم بقیه را بپردازد؟ در بیمه‌ی خودرو یا حوادث هم همینطور است.

مردم می‌گویند سالی ماهی یک‌بار حادثه؛ آن هم معلوم نیست هزینه‌بردار باشد اتفاق می‌افتد... پس برای چه ماهیانه مبلغی بدهیم و هزاران شرکت بیمه را پروار کنیم؟ تازه موقع حوادث، هزاران نوع قر و قمیش بیایند و سند و مدرک بخواهند و مانع حقوقی و قانونی و آیین‌نامه‌ای بتراشند و آخرش هم هیچ؟ الآن مثلاً برای هر بسیجی که می‌خواهند کارتش را تمدید کنند، 400 تومان بیمه می‌گیرند ولی همه‌ی آنها معتقدند که این فقط پول زور است زیرا اصلاً تاکنون اتفاق نیافتاده از 17 میلیون بسیجی کسی ازاین بیمه استفاده کرده باشد یعنی سالانه 17 میلیون 400 تومان به جیب بیمه‌ها می‌رود و آخرش هم هیچ! ولی چون صدور کارت عادی یا فعال منوط به دادن این مبلغ هست، می‌دهند. دانش‌آموزان هم همین‌طور... پدر و مادران اگر هیچ پولی ندهند می‌گویند اشکال ندارد ولی باید پول بیمه را بدهند و اینهم رقمی مثل همان می‌شود. آیا کسی نیست به این بی‌اعتمادی خاتمه دهد؟ درست است که باید سازمان‌های بیمه‌ای تقویت شوند ولی نه به قیمت بی‌اعتمادی مردم در واقع بیمه‌ها به جای این‌که کمک کار دولت باشند و برخی از وظایف حمایتی دولت را به دوش بکشند شدند آیینه‌ی دق دولت و مردم، دولت را از آن جهت تحت فشار قرار می‌دهند که آیین‌نامه‌های مربوطه را تصویب کند و مردم را هم مجبور به دادن آن می‌کنند بدون این‌که در زمان خدمت حاضر به یراق باشند. در حالی‌که یکی از عوامل کوچک کردن دولت، همین بیمه‌ها هستند. چرا مردم به دولت روی می‌آورند؟ چون معتقدند که بخش خصوصی نه تعهد دارد و نه دوام و نه ضمانت اجرایی. اگر یک روزی بخش خصوصی اعلام ورشکستگی کند یا کلاهبرداری کند، یا سوداگری نموده و پول‌های مردم را به عنوان حق مدیریت و پاداش و غیره برای خود بردارد، کسی جوابگو نیست و حداکثر مسؤولیت آنها محدود به سهام آنهاست ولی اگر دولت این کار را بکند، او را ساقط می‌کنند. بیمه‌ها به وجود آمده‌اند تا این خلا را پر کنند ولی تا کنون نتوانسته‌اند چون خلا پولی خود جای دیگری را پر کنند. شرکت‌های بیمه هر روز گردن کلفت‌تر و سازمان‌های بزرگ‌تر شده‌اند ولی خدمات آنها کمتر و کمتر شده است. آمارها نشان می‌دهد در بین تمامی شرکت‌های بیمه فقط سازمان تأمین اجتماعی است که تا حدودی مردم با خدماتش آشنا هستند و الّا بیمه‌های دیگر مردم فقط پول زور بگیر می‌شناسند. حتی زمانی‌که در بحث دیه به کمک بیمه احتیاج دارند هرچند این حرف تلخ است ولی باید یک نفر آن را بگوید یا بنویسد شاید نصف بیشتر این دیه در مسیر اخذ حق بیمه هزینه می‌شود! از کارشناس بیمه تا مسؤول بانک همه بر سر راه ایستاده‌اند تا کسی بتواند حق بیمه خود را بگیرد و حتی قبل از گرفتن حق بیمه حق حساب آنها را باید داد. این را بنده نمی‌گویم از سازمان بیمه مرکزی و سازمان بازرسی کل کشور درخواست دارم از استفاده‌کنندگان از حق بیمه تحقیق به عمل آورند یعنی یک تحقیق میدانی با این سؤال آیا از حق بیمه‌های راضی هستید؟ آیا با میل خود آن را پرداخت می‌کنید آیا اگر مجبور هم نباشید آن را می‌پردازید و آیا تاکنون از خدمات بیمه استفاده کرده‌اید و آیا از آن راضی هستید و آیا برای گرفتن حق بیمه خود هزینه‌ها یا مبالغی را هم پرداخت کرده‌اید؟ البته از همین الآن جواب این سؤال‌ها معلوم است ولی اگر باور ندارند پرسشگرها را به میدان بفرستند...