دانشگاهها و مدارس تعطیل میشود و بیش از 18 میلیون نوجوان وجوان راهی کوچهها و خیابانها میشوند. آیا برای اینها فکری شده است؟ به نظر میرسد اینها سه دستهاند: یک دسته که پدر و مادر ثروتمند دارند لذا سفرهای خارج و داخل و ویلاهای شمال شهر و شمال کشور و دبی و سه بی! و غیره و یا حداقل کلاسهای زبان و موسیقی میروند تا آمادگی پریدن به آن طرف را پیدا کنند!
دسته دوم برعکس یا پدر ومادر ندارند یا پدر و مادرشان آنقدر فقیرند که اوقات فراغت را اصلاً نمیفهمند خوردنی است یا پوشیدنی و این نوجوانان و یا جوانان باید بروند دنبال کار تا لقمه نانی به دست آورند و زندگی خود را ادامه دهند و اگر میخواهند ادامه درس بدهند و یا ادامه زندگی... گرچه بالاترین تفریح کار است، ولی کودکان کار هرگز از کار، تفریح را نمیفهمند زیرا با پس گردنیها ی اوستایشان یا باید هرروز صبح علیالطلوع بروند و شام برگردند و یا اینکه از ترس اخراج شدن، تن به بیگاری بدهند ومجانی کار کنند و فکر تفریح و ورزش و اوقات فراغت برای آنان یک رویا و خیالی بیشتر نیست.
میماند دستهی سوم که طبقه متوسط هستند و میمانند که چه کنند؟ نه پول دارند که به ویلاهایشان بروند و نه آنقدر فقیرند که بچههایشان را به بیگاری بفرستند. اینها عدهای از بچههایشان به مدرسه میروند تا در 16 هزا ر پایگاه تابستانی نامنویسی کنند ولی برخی نیز اصلاً نمیخواهند دیگر روی مدرسه را ببینند که شاید سازمان تبلیغات اسلامی و یا بسیج و یا ادارات پدرانشان این ذهنیت آنان را خوانده و جداگانه برایشان تفریحاتی را تدارک دیدهاند. حفظ قرآن وآموزش آن از مهمترین برنامههایی است که تمامی این مراکز برای خود دارند. و این البته به آن معنی است که باز هم بار سنگین تعلیم و تربیت را به دوش خداوند میاندازیم که خودش اینها را آفریده خودش هم تحویل بگیرد! و البته نتیجه بدی هم نداده زیرا« من قراء القران و هو شاب مؤمن اختلط القران بلحمه و دمه»: اگر کسی قرآن بخواند و او نوجوان مؤمنی باشد، قران با خون و گوشت او آمیخته میشود و موفقترین آموزشها در تمام کشورهای اسلامی همین آموزش قرآن است که بخش اعظمی از اوقات فراغت آنان را برای یادگیری و حفظ پر میکند. در کشورهای غیر اسلامی هم باز ترجیح میدهند از کلیسا یا کنیسه و یا حتی معبد برای این کار استفاده کنند زیرا ارزانترین و مؤثرترین روش برای آموزشهای خارج از دبستان است. بخش مهم بعد از آموزش قرآن، آموزشهای علمی و کلاسیک است که برای بسیاری از دانشآموزان جاذبه اختیاری و برای برخی جاذبه اجباری دارد. آنها که دوست دارند زودتر بزرگ شوند و به کلاسهای بالاتر بروند، جاذبهشان اختیاری و برعکس، آنهاییکه دوست ندارند بزرگ شوند و به کلاسهای بالاتر بروند، جاذبههایشان اجباری است و به زور پدر ومادرشان به این کلاسهای تقویتی یا تجدیدی میروند.
اما مهم این است که آیا این کلاسها هم مجانی هستند یا دارای شهریه؟ اینکه شهریه نداشته باشد، برای همه خوبست؛ گرچه عدهای معتقدند هرچیز رایگان باشد بی ارزش است و باید برای خالی نبودن عریضه، یک حداقلی هم بگیرند ولی اگر این حداقل به حداکثر برود مکن است برای برخی بهتر باشد چون تعداد کمتری میتوانند شرکت کنند و این به نفع دهک بالای این طبقه متوسط است و به اصطلاح کسانی میتوانند در این کلاسها شرکت نمایند که دستشان به دهنشان میرسد و اینها هم یا جیب پدر ومادر را خالی میکنند و یا از خیرش میگذرند.
اما همه اینها موقعی جواب میدهد که در کنارش یک استخر و اردویی هم باشد و یا زمین بازی و ورزش هم داشته باشد. لذا هر دو مورد در قانون اساسی دیده شده است. آموزش رایگان است و در اصل سوم هم ورزش رایگان را برای همه پیشبینی کردهاند و لذا دید درآمدی داشتن برای اینگونه فعالیتهای فوق برنامه اشتباه است. گرچه حتی یک ریال هم درآمد برای مدارس اهمیت زیادی دارد که آنان ناچارند در این راه حرکت نمایند. اما نمیتوان سیاست کلی را براین مبنا پایهگذاری نمود. لذا باید گفت که اگر 18 میلیون را به ده قسمت نماییم همتراز با کل جامعه دو دهک بالا و دو دهک پایین و60 درصد بقیه متوسط هستند و لهذا ورود20 درصد آنان به بازار کار غیر قابل اجتناب است و20 درصد دهک بالا هم برنامه گردشگریشان حتمی است و تنها 60 درصد امکان حضور در طرحهای دولتی را دارند و این 60 درصد با توجه به بودجههای پراکنده ممکن است نتوانند کاملاً پوشش داشته باشند و بهترین راه هماهنگی ارگانهاست. یعنی اگر آموزش و پروش و یا شهرداری و یا هر ارگان دیگری بخواهد بدون هماهنگی و فقط در حیطه خود عمل کنند، موازیکاریها مانع به کارگیری همه امکانات میشود. مثلاً آموزش و پرورش بخواهد وسیله نقلیه تهیه کند، ممکن است از لحاظ فنی نتواند آنها را ساپورت کند و یا شهرداری نتواند نیروی کافی برای آموزش آنان داشته باشد اما هنگامیکه تعمیم در نظر باشد و همه در آن منظور شوند، بودجه آن نیز از بودجههای کل ادارات منظور خواهد شد. اکنون قسمتهای فرهنگی شهرداری بقدری بودجه دارند که غالباً برای اینکه برگشت نخورد، به اسراف کاری روی میآورند در حالیکه مثلاً کل گردشگری ایران فقط 500 میلیون تومان بودجه یکسالهاش است. میتوان به طور قطع گفت که برنامهریزی اوقات فراغت نباید در اختیار وزارت آموزش وپرورش تنها باشد یا فقط در اختیار شهرداری شاید در یک شورای مهمی که اساس آن گردشگری و اکو توریسم باشد، بهتر باشد و یا زیر نظر وزارت کشاورزی باشد، بهتر باشد زیرا حدود 50 درصد محصولات در فاصله برداشت تا مصرف از بین میرود و همین امر میتواند بودجه اوقات فراغت را تأمین کند. برداشت محصولات مخصوصاً در ایام تابستان هم کار است و هم تفریح و هم باعث توریسم، طبیعی میشود و درآمد زاهم هست. مثلاً اگر روزی تمام دانشآموزان به شمال کشور دعوت شوند و درختان پرتقال و نارنگی و کیوی مورد حمایت قرار میگیرند و دیگر شاهد پلاسیدن این میوهها در کنار خیابانها و باغات نخواهیم بود. حداقل آن است که دانشآموزان آن را خودشان میخورند! و اگر سیر شدند، در سبدها میریزند و برای فامیلهایشان میفرستند. یا دانشآموزان تهرانی یک روز دعوت شوند به ارومیه دیگر سیبی پای درختها در تمامی باغها دیده میشود؟ اگر روزی اهالی میناب یا بوشهر و حاجیآباد، بچههای اصفهانی را دعوت کنند آیا لیموترشی روی زمین میافتاد. این است که باید همه دستگاهها با بودجه کافی به میدان بیایند و همه چیز برای جوانان رایگان باشد و بعد از انجام این تعطیلات نیز بازدهی لازم مالی را داشته باشد تا بودجه را به جای خود برگرداند.
تور کار یا Work Tourism
پیشنهاد اصلی این مطلب، تور کار است. دراین روش هم گردش وسیاحت است و هم تجارت و تولید و درآمد. ابتدا باید کشور را به چند قطب صنعتی وکشاورزی و یا خدماتی تقسیم کرد. مثلاً ممکن است مناطق ویژه اقتصادی به کار خدماتی از قبیل ترخیص وحمل و ترابری و واردات و صادرات و تخلیه و بارگیری بیشتر نیاز داشته باشند، لذا این مناطق به عنوان قطبهای خدماتی معرفی شوند و روستاها غالباً زمینه کشاورزی دارند و اگر مراتعی داشته باشند، دامداری معرفی خواهند شد. دریاها مناطق صید آبزیان و شهرکهای صنعتی و شهرهای بزرگ نیز به عنوان قطب صنعتی منظور شوند. این قطبها برای نیروی انسانی مورد نیاز خود در فصل تابستان برنامهریزی کنند و سپس آن را به مراکز کاریابی یا جهادهای روستایی و شهری اعلام نمایند.
برای فعالتر کردن این بخش میتوان دستمزدهای پایین را به عنوان عامل برتر یا مزیت نسبی آن اعلام نمود. کلیه مدارس هم آمادگی تبدیل به خوابگاه شبانهروزی را داشته باشند و برای انجام همه این امور از خود دانشآموزان استفاده شود تاهم هزینه کمتری داشته و هم برنامهریزی با تعهد و علاقه لازم انجام شود. سازمان ملی جوانان و سازمانهای دانشجویی و دانشآموزی میتوانند منبع نیروی انسانی مناسبی برای طراحی و اجرای این طرح باشند. کارخانجات موظف باشند دراین ایام سه شیفته کار کنند و طرحهای عمرانی دولت هم طول پروژه خود را به یک سوم تقلیل دهند. تا بدینوسیله نیاز به نیروی کار به طور طبیعی ایجاد شود.
تجربه دولت و سازمانهای دولتی و جمعیتهای مردمی دراین زمینه بسیار زیاد است. از زمان قبل از انقلاب اسلامی که اردوهای تابستانی کار بوده و در دوران انقلاب اسلامی که به فرمان امام خمینی، جهاد سازندگی ایجاد شد. نیروهای پیشاهنگ یا جوانان هلال احمر در گذشته و بسیح درامروز همه و همه تجربهاندوزی خوبی است. سفرهای تابستانی و مخصوصاً سازماندهی سال گذشته سفرهای نوروزی با ایجاد ستاد گردشگری توانسته بود تا 70 میلیون مسافر را ساماندهی نماید.
توزیع نیروی کار رایگان یا کم هزینه
با اعلام آمادگی کلیه مزارع وکارخانجات و سازمانها و شرکتها، توزیع نیرو آغاز میشود. ابتدا باید سعی کرد که نقاطی که تقاضای بیشتری داشتهاند پوشش داده شوند. این امر به لحاظ روند کاری و ایجاد روحیه و وجدان کاری بسیار مهم است زیرا تمرکز بر مکانهای کم اهمیت نه برد تبلیغاتی دارد و نه در کاهش هزینه مؤثراست. مثلاً وقتی فولاد خوزستان یا ذوبآهن اصفهان یا نورد اهواز اعلام کند که انبارگردانی دارد؛ خواهید دید که به تعداد زیادی کارآموز نیاز دارد. این امر از چندین جهت به نفع آنهاست زیرا انبارگردانی در طول تمامی دوران تولید به خوبی انجام نمیشود و معمولاً بسیاری از اموال به زیان این شرکتها یا ثبت نمیشوند و یا درجات و طبقات مناسب دریافت نمیکنند. مثلاً کالاهای درجه یک به علت کم حوصلگی و نداشتن فرصت و نیروی لازم به دور انداخته و یا جزو ضایعات شمرده میشوند. بنده به جرأت میتوانم بگویم هنوز دولت و شرکتهای دولتی از داراییهای خود خبر ندارند و با تجربه سی ساله خود در امور حسابرسی و حسابداری؛ میتوانم بگویم همه سیستمهای انبارداری چیزی جز تخیلات حسابداران نیست! همیشه مغایرتهای موجودی کالا بسیار زیاد و غیر قابل جمعآوری است. در خصوص اموال دولتی که اصلاً جای بحث نیست زیرا دولت از صورت ریز حتی یک اتاق کوچک بیخبر است. صبح که صورتبرداری میکنند، شب همه آنها بر هم میخورد! و تازه سیستم حسابداری دولتی این اجازه را نمیدهد که سرجمعدار اموال، درست کار کند زیرا چیزی به نام دارایی و یا اموال وجود ندارد. در سیستم مالی دولت، هرچیزی خریداری میشود، هزینه است! و لذا در ترازنامه منعکس نمیشود و مقامات از ارزش ریالی یا تعدادی آنها خبر ندارند و اگر خیلی فشار بیاورند، دو روز رونویسی میشود و بعد هم فراموش میشود و به محض سؤال مجدد؛ دوباره دو روز قلمها به کار میافتد و همه اینها تعطیل میشود و زمینه فساد اداری و مالی در ارگانهای دولتی همین است. مثلاً ستاد اجرایی میفرستدکه بروید بینید این خانه صاحب دارد یا نه. مأمور میرود و وقتی از آن خوشش میآید، خودش مینشیند و گزارش میدهد که چنین ملکی وجود ندارد و آدرس مثلاً اشتباه است! و دانشآموزان و لشکر جوان و پرانرژی میتواند جلوی این اسرافکاریها رابگیرد و تابستانی پرماجرا و درآمد زا را داشته باشد
اقتصاد هر کشوری با فرهنگ همان کشور ارتباط کامل دارد. مثلاً وقتی ما شاهد سقوط ریال در مقابل دلار هستیم، خود را بدبخت حس میکنیم که چرا ارزش پول ملی ما باید درمقابل ارزهای خارجی سرخم کند! این کشورهای غربی با این حرکات خود نشان دادهاند که به هیچ وجه برای تجربه و تخصص ارزش قایل نیستند. مثلاً اگر در یک سازمان اداری ما کسی را داشته باشیم که 20 سال تجربه وتخصص داشته باشد، به او طبقه یا گروه میدهند تا شأن او حفظ شود و درجه یا رتبه همه جا با اوست و این نشان افتخاری برای آنها محسوب میشود و بر عکس اگر بدانیم یک فردِ بیتجربه بالاتر از این فرد قرار گرفته، ممکن است ناراحت شویم که چرا به فرهنگ و شعور و تجربه اهانت شده. اما این امری است که حدود چند دهه است که تکرار میشود و از غرب به ایران سرایت کرده است. ایرانیان دارای حداقل2500 سال سابقه کشورداری بودند اما غرب یک بار نپرسید آیا مایل است در مدیریت فعلی هم نقشی داشته باشد و بخواهد تجربیات خود را آموزش دهد. غرب با تکیه بر تمدن چند سده اخیر خود تمام تجربیات دیگران را نادیده گرفت و سنگ بنایی گذاشت تا ثابت شود تجربه 2500ساله در مقابل با تجربه سیصد ساله باید نابود شود. یکی از راههای نابودی این فرهنگ و تجربه، ازبین بردن روشهای مالی و بانکداری ایرانیان بود. با تأسیس اولین بانک خارجی، تیشه به ریشه تمامی سیستمهای مالی ایران خورد و حتی آنان گستاخانه ادعا کردند که همه چیز از قرن بیستم شروع شده و بقیه را باید از حافظه تاریخ پاک کرد. هرچه بیشتر سکههای قدیمی درایران پیدا میشد، حداکثر آن بود که با عجین کردن این یافتهها با موضوع قاچاق از تفکر و اندیشه خلاق گذشتگان ایران به سرعت عبور میکردهاند. این تحقیر تاریخ بعد از انقلاب اسلامی به دست خودیها در ادامه سیاستهای آنان اجرا شد. بیارزش جلوه دادن تمامی پیشرفتهای ایرانی، اولین تیری بود که آنان در چنته داشتند و در بسیاری از موارد آن را به مسخره هم میگرفتند و همه را به صورت جوک بیان میداشتند تا کسی حتی جرأت ابراز آن را هم نداشته باشد. اگر خودشان یک قاشق متعلق به ناپلئون را پیدا میکردند، با هزاران افتخار مطرح میکردند که ما با قاشق غذا میخوردیم ولی پیدا شدن آثار تمدنی 15 هزار ساله، چیزی جز تمسخر لازم نداشت.
آنها میدانستند اگر ایرانی به تاریخ خود آگاهی پیداکند و بداند که پایههای اصلی تمدن جدید در ویرانههای آن بنا شده است، ممکن است مدعی شود. و الآن آن روز فرارسیده تا ادعانامهای علیه غرب تنظیم شود. چرا آنان وقتی یک ایرانی در خیابانشان راه میرود، او را دستگیر میکنند و مثلاً به جرم نداشتن موی زرد محاکمه میکنند ولی ما نمیتوانیم آنهایی را که هواپیمای مسافربری ما را سرنگون کردهاند، به پای میز محاکمه بکشیم؟ و درست در زمانیکه باید مجرمان غرب را دستگیر و برعلیه آنان ادعا نامه تنظیم نماییم به دستگیری خودیها مشغول شده و برا ی آنان پروندهسازی میکنیم. (آیا هنوز زمان آن فرا نرسیده که به جای انتقامکشی این قوه از آن قوه، رییسجمهور محترم پادرمیانی کند و مسأله را حل کند تا مردم تصور نکنند مجلس به خاطر تحقیق و تفحص که حق قانونی اوست در ابتدای شروع به کار خود، مورد تهدید قرار گرفته است). به نظر میرسد زمان آن رسیده که برای احقاق حق خود از غرب بپا خیزیم و از آنان بخواهیم که در امور داخلی مادخالت نکنند. چرا آنها باید در رسانههای خود هرچه میخواهند بگویند و اجازه ندهند که به همان میزان، ایران از خود دفاع کند؟ مگر قانون آزادی ابداعی واختراعی خودشان نمیگوید آزادی تا جایی معنی دارد که به دیگران آزار نرساند؟ چرا صبح تاشب آنها صحبت حمله به ایران را در رسانههایشان مطرح میکنند و ایرانیها را در استرس نگه میدارند و از غرب وحشی یک چهره جنگطلب بدون منطق میسازند؟ همین موضوع آنان در همه امور ایران و کشورهای همسایه تأثیر دارد. آیا گرانیها علتی جز جو روانی دارد؟ هنوز عملیات بانکی را محدود و بلوکه نکردهاند که قیمت نفت بالامیرود. هنوز بعد از سی سال جرأت یک حمله کوچک به ایران را نداشتهاند، ولی همیشه صحبت از حمله کردهاند. آیا جز برای این است که عوامل داخلی آنها اجناس را گران کنند و ریال را بیارزش جلوه دهند. تا صحبت یک حمله میشود، بلافاصله شایعات شروع میشود. مسؤولین را به خرید دلار و خروج آنها به کشورهای بیگانه متهم میکنند. آمار نشان میدهد هر روز یا حداقل یک روز درمیان این شایعات پخش میشود و تا حالا اگر مسؤولین میخواستند فرار کنند یا پولهایشان را به خارج ببرند و هر روز ارقامی که این شایعات میدهند اجرا شود چه مبالغ کلانی میشد که در هیچ بانکی وجود ندارد؟ یک محاسبه ساده نشان میدهد در عرض سی سال بعد از پیروزی ایران هرروز حمله آمریکا و نابودی انقلاب اسلامی و فرار سران و بردن پولهای این مملکت را شایع کردهاند این شایعات البته با هدف اصلی تطهیر خروج داراییهای ایران به سمت آمریکاست اما حساب ساده آن یعنی ده هزار بار تا حالا آمریکاییها حرفشان را پس گرفتهاند و ده هزار بار پولهای ایران خارج شده ده هزار بار مسؤولین فرار کردند! همه تبلیغات سی ساله آنان فقط باعث شده چند روشنفکر جوگیر شوند و پناهنده سیاسی شوند و اطلاعات ایران را لو بدهند و به یک لقمه نان پناهندگی برسند. حداکثر چند نفر دیگر که جو آنها را گرفته، فرزندشان را به انگلیس فرستادند و برای آنها شناسنامه آمریکایی گرفتند یا دخترانشان را راهی دبی کردند... مسلماً آمار اینها درمقابل آمار کسانیکه درراه وطن شهید شدند یا جانباز شدند، بسیار حقیر است و نشان میدهد ممکن است عدهای تحت تأثیر قرار بگیرند ولی اینها همیشه وجود داشتهاند مگر جاسوس شدن و یا وطنفروشی شغل جدیدی است؟ در طول تاریخ بودهاند جاسوسانی که به عنوان ستون پنجم دشمن عمل کرده، باعث ایجاد جو روانی شده وگرانی و تورم را به کشورشان هدیه کردهاند. حالا برعکس، اگر روزی شایعه حمله به ایران برداشته شود، چنانکه اخیراً میگویند یکی از مسؤولین رفته و همه شرایط آنها را قبول کرده! در این صورت، دیگر چه کسی دلارها را خریداری کرده و به خارج میفرستد و برای پسرش شناسنامه آمریکایی میگیرد و یا در سوییس حساب باز میکند؟ میبینیم که جنگ روانی دشمن فقط برای مسایل اقتصادی است ولی خداوند آن بالا ایستاده و شر آنها را به خودشان برمیگرداند. اینهمه گرانی نفت برای چیست و به ضرر کیست؟ در اصول اسلامی میخوانیم که هرچه برای خود میخواهی برای دیگران هم آن را بخواه. وقتی ما میگوییم که دست از جنگ روانی بردارید، به نفع خودشان هم است. اگر در آمریکا هر روز شایع نکنند که ایران تروریست است و قرار است که یک حمله سراسر ی به آمریکا بکند و همین حرفهایی که در ایران شایع میکنند؛ همان حرفها را درست برعکس برعلیه ایران در آمریکا ترجمه نکنند. چه کسی بنزین میخرد و انبار میکند؟ یا نفت شش ماه دیگر و یا یکسال دیگر را که هنوز استخراج نشده، با قیمتهای افسانهای خریداری میکند؟ از قدیم گفتهاند چاه نکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی!
ممکن است که غرب و غربیها خود را خیلی زرنگ بدانند، ولی آدم زرنگ همیشه در ته چاه است. زیرا چاه را برای دیگران میکند ولی وقتی میبیند دیگران نمیروند مجبور است خودش برود ! معنی علمی این حرف آن است که بحرانسازان جهانی، وقتی بحرانسازی میکنند ناچار خودشان نیز درگیر بحران میشوند. وقتی جو جهان را پلیسی میکنند، فقط به این خاطر که بتوانند اسلحه بفروشند، ناچار دبیرستانهای خودشان هم محل تیراندازی دانشآموزان میشود. وقتی سیاست اقتصادیشان برمبنای درآمد قاچاق مواد مخدر بنا میشود و تنها راه حصول درآمدهای بالا را قاچاق هرویین و کوکایین بدانند، طبیعی است که بغل گوششان همه دانشآموزان دختر و پسر امریکایی هم جز به ماری جوانا و کوکایین به چیز دیگری نیاندیشند و البته وعده خداوند حق است زیرا گفته اگر ملتی خوب عمل نکند، آنها را از بین میبرد. در آمریکایی که دانش آموزان آن یا معتاد هستند و یا هفت تیرکش، کسی به سن بالا نمیرسد که بتواند کیان آن را حفظ کند. اقتصادی که اولینهای درآمدیاش از قاچاق اسلحه و مواد مخدر باشد، این درآمد نان شده بر سر سفره آمریکاییان مینشیند و معلوم است که نان حرام چه بر سر آنان میآورد. آمارهای تکاندهنده جرم و جنایت در امریکا ثابت میکند که نتیجه کسب حرام چیزی جز نسل حرامزاده نیست. چیزی که خودشان هم به آن اقرار دارند و میدانند بیش از 50 درصد کودکانشان نامشروع هستند. اگر پیشرفتی هم دیده میشود، نه به دست آمریکاییهاست بلکه به دست مهاجران است. این ایرانیها هستند که در آنجا فعالیت میکنند و کرسیهای بالای علمی را به دست میآورند. آسیاییها و افریقاییها هستند که مدارج علمی را در دانشگاههای آمریکا و اروپا طی میکنند. لذا اگر مسؤولین مملکتی ما کمی واقع بین باشند، میتوانند تمامی اینها را به نفع جمهوری اسلامی تمام کنند. قدم اول هم قطع وابستگی به دلارهای آمریکاست زیرا میتوانند با تکیه بر پول ملی قدرت خود را حفظ کنند و مایه سرشکستگی پول ملی نشوند. اگر یک دلار که اکنون در همه جای دنیا در مقابل ارزهای دیگر کاهش مییابد، در ایران هم کاهش یابد، هزار ریال غرور ملی افزایش مییابد... و باید که این راعمل کنند.
دراثر کاهش ارزش دلار، همهی اجناس تولیدی ایران قدرت رقابت در بازار جهانی را پیدا میکنند و صدور کالاهای یارانهدار و قاچاق آنها کاهش مییابد. خزانه ریالی افزایش مییابد و حجم پول در گردش کاهش پیدا میکند زیرا مردم برای خرید دلار ارزان تمام پساندازهای خود را به بانک مرکزی میدهند