От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

اصول بنیادین در حذف یارانه‌ها(207)

ارایه یارانه برای خود اصولی دارد وحذف آن نیز تابع اصول است و هرگونه تخطی از این اصول با سرنوشت یک ملت سروکار داشته و آن را به تباهی یا تعالی می‌رساند. هدف اصلی از توزیع یارانه دولتی، کمک به اقشار آسیب‌پذیر جامعه است به این امید که همه انسان‌ها به حداقل معیشتی ذکر شده در حقوق اساسی وقوانین بین‌المللی دست یابند. اما متأسفانه این یارانه‌ها از اصول خود تخطی کرده وبه انحراف رفته‌اند و تقریباً می‌توان گفت به عنوان یک اهرم فشار گروه‌های فشار برعلیه دولت تبدیل شده است یعنی هرگاه دولت می‌خواهد دست به جراحی اقتصادی بزند. این گروه فقرا نیستند که اعتراض می‌کنند بلکه کسانی داد و بیداد راه می‌اندازند که خود را نماینده فقرا می‌دانند و لذا اثبات این نمایندگی است که کار را مشکل می‌کند. همه کس می‌تواند خود را نماینده فقرا بداند و از آنها دفاع کند و خود را مدافع حقیقی بنامد؛ لذا نبود یک معیار دراین زمینه کاملاً مشخص است و دولت و ملت ابتدا باید این نمایندگی را تعریف کنند. برای تعریف نمایندگی داشتن رسانه‌های قوی و صدای بلند در یک سو است و احساس درد و رنج فقرا در سوی دیگر. واقعاً چه کسانی نماینده مستضعفین هستند؟ در این خصوص به اصولی چند اشاره می‌شود:
* نماینده فقرا باید از جنس فقرا باشند. این اصل خدشه ناپذیر و مورد قبول همه است. یعنی کسی که فقیر نبوده و زندگی فقیرانه را تجربه نکرده، نمی‌تواند نماینده واقعی طبقه فقیر جامعه باشد. لذا اگر کسی که ادعا می‌کند از طفولیت در ثروت غرق بوده و زندگی کاملی داشته و همه چیز برایش فراهم بوده است، نمی‌تواند خود را نماینده فقرا بداند و برای آنها دلسوزی کند.
* اصل دوم این است که در حال حاضر هم فقیر باشد و بر مشی گذشته باقی باشد و لذا کسانی‌که در ابتدا فقیر بوده‌اند و بعداً از طبقه فقرا بالارفتند، نمی‌توانند نماینده آنها باشد زیرا این نردبان ترقی برای آنان مفهوم کار وکوشش را دارد و لذا تصور می‌کنند که فقرا افراد تنبل هستند و اگر مانند اینها سعی وکوشش می‌کردند به جایی می‌رسیدند و لذا فقر دراین حالت، اصالت وجودی خودرا از دست می‌دهد و موقتی و ابزرای تلقی می‌شود. مثلاً هرکس فقیر بود به او می‌گویند تنبلی نکن و برو کار کن.
* اصل سوم این است برهمان تفکر هم باقی باشد یعنی این‌که اگر فقیر باشد و از خانواده فقراهم باشد، ولی تصور کند فقر چیز بدی است و باید از آن خلاصی یابد و اگر کوشش کند از آن خارج می‌شود. اینهم به موضوع صدمه می‌زند وشخص نمی‌تواند نماینده باشد زیرا زیر بنای تفکر او مانند گروه قبلی بر تنبلی فقرا مبتنی است وعوامل دیگر را نفی می‌کند. به طور مثال یک معلول ذهنی و حرکتی طبیعتاً درآمدزایی ندارد ولی این شخص معتقداست که اگر یک شخص نتواند قهرمان دو شود، خودش مقصر است. اگر این یک شعار باشد خوب است، ولی یک عامل درآمدزایی نباید باشد زیرا اگر فرد معلول از ناحیه پا بخواهد قهرمان دو شود، باید بسیار خرج کند لذا از نظر مالی باید قوی باشد و همین نوع تفکرات یعنی تداخل غیر منطقی باعث از بین رفتن اصول می‌شود و لذا هرکسی به خود حق می‌دهد که وکالت؛ آن هم از نوع بلاعزل طبقات فقیر را در دست بگیرد و از سوی آنان گفتگو کند. از نظر کلی بهترین نماینده طبقات فقیر خالق این فقراست. یعنی خداوند که به وسیله وحی و انبیا، فقر را تعریف و فقرا را معرفی می‌کند وکمک به آنها را ضروری می‌داند. از نظرگاه ادیان الهی، مخصوصاً اسلام و تشیع، کسی که سؤال می‌کند و علناً اظهار فقر می‌کند، با کسی که اعلام فقر نمی‌کند، تفاوت ماهوی دارد.
کسانی‌که هنر «افتقار» دارند، با کسانی‌که فقر را هنر می‌دانند، باید جدا شوند. کسی که کنار خیابان می‌ایستد و با داشتن توانایی بدنی دست گدایی دراز می‌کند، با کسی که هرچه کوشیده درآمدی بدست نیاورده است تفاوت دارد. لذا از دیگاه اسلامی کسانی که داد و فریاد فقر بر می‌دارند یا برای فقرا داد و فریاد می‌زنند، هیچکدام صاحب موضوعیت نیستند و دلالت آنها برفقر، حجیت ندارد. لایسئلون الناس الحافا. فقرا از نظر اسلامی اولاً افرادی هستند که مسکین یعنی زمین‌گیر هستند و قادر به فعالیت‌های اقتصادی نیستند. لذا این افراد کاملاً قابل شناسایی هستند و سازمان بهزیستی یا کمیته امداد ویا ارگان‌های مشابه می‌توانند آنها را احصا کرده و بر اساس آن برنامه‌ریزی کنند.
ثانیاً گروه دوم از فقرا کسانی هستند که توانایی بدنی دارند و به مقدار کافی فعالیت و سعی کرده‌اند ولی درآمدشان کفاف نمی‌دهد. یعنی یا موقعیت اجتماعی یا شرایط بیعی اجازه درآمد کافی را نمی‌دهد. مثلاً کشاورزی که بر اثر نیامدن باران به خشکسالی برخورد کرده یا کاسبی که دراثر تغییر مُد یا نوع مصرف مردم، کالایش فروش نرفته و امثال آن که معمولاً این نوع فقرا هم در قانون تعریف شده‌اند و بیمه‌ها مکلفند به آنان رسیدگی کنند. با در نظر گرفتن این اصول، بدیهی است اقشار آسیب‌پذیر، آنهایی نیستند که در مطبوعات و رسانه‌ها برای انتخابات ومسایل سیاسی از فقر صحبت می‌کنند. بلکه گروه‌ها و اقشار کاملاً مشخصی هستند و نهادهای اجتماعی معینی هم برای پاسخگویی وجود دارد لذا پرداخت یارانه هیچ زمینه‌ای ندارد. این‌که چرا یارانه پرداخت می‌شود و چرا به اقشار آسیب‌پذیر نمی‌رسد و چرا بازهم فاصله طبقاتی افزایش می‌یابد، همگی از این منظر است که از ابتدا پرداخت یارانه جنبه سیاسی و رسانه‌ای و در واقع صداخفه کنی داشته است. دلیل آن هم روشن است. به مردم اعلام می‌کنند شما نفت دارید، لذا باید سهم خود را از نفت بگیرید و این اصل کلی پدیدار شدن یارانه در جامعه‌ی ماست. اصل دوم چالش برانگیز در یارانه‌ها این است که بعداً همان‌هایی که می‌گویند بروید سهم نفت را بگیرید، می‌آیند و مطرح می‌کنند که دولت نباید همه درآمد نفت را به همین نسل اختصاص دهد. نفت متعلق به آیندگان است و باید سرمایه‌گذاری شود و لذا دولت در یک پارادایم همیشگی باقی می‌ماند. برای رهایی از این دورِ باطل، تنها راه غیر سیاسی کردن فعالیت‌های اقتصادی در این زمینه یعنی عدم توجه به بحث انتخابات وغیره است. باید در محیطی آرام و به دور از تنش‌های سیاسی و چالش‌های انتخاباتی، این جراحی اقتصادی صورت گیرد؛ لذا اصل اول در این خصوص استفاده از متخصصین واقعی است. شناخت متخصص هم به این نیست که مثلاً فلانی درجه‌ی دکترا دارد یا ندارد، بلکه از فعالیت‌های شخص می‌توان به آن پی برد. کسی که تاکنون اصلاً راجع به موضوع حذف یارانه‌ها فکر نکرده و طرحی ندارد و مقاله یا سخنرانی نداشته، لزومی به دعوت و نظرخواهی از او نیست. زیرا ابتدا باید مسأله را برای اوحلاجی کرد. بعد که فهمید و با آن موافق بود، تازه باید مدت‌ها بگذرد تا به تحلیل آنها بپردازد تا شاید مطلبی به ذهنش خطور کند. ولو این‌که شخص دارای تحصیلا ت عالی یا تجربیات فوق‌العاده باشد، با احترام به تجربیات او باید گفت در این زمینه صفر کیلومتر و بی‌تجربه است. اصل دوم هم عدم دعوت مخالفان به این بحث‌هاست. برنامه‌ریزی، بودجه می‌برد و مردم نباید تاوان بحث‌های کلاسیک برخی از صاحبنظران را بپردازند. آنها اگر نظری داشته‌اند، داده‌اند یا در کلاس درس گفته‌اند یا مقاله و کتاب نوشته‌اند و یا سخنرانی نموده‌اند و اگر هم با طرحی مخالف باشند، موافق نمودن آنان سودی ندارد و نتیجه‌ای هم عاید نمی‌کند؛ علاوه براین‌که امکان‌پذیر هم نیست. به زبان ساده یعنی یک استاد دانشگاه برای یک نهار ریاست جمهوری دست از عقاید خود نمی‌کشد. لذا سعی در اقناع مخالفان، برای مجالس مناظره است نه جلسات تصمیم‌گیری. تازه اگر قصدی بر همگرایی باشد. لذا باید بین مجالس مناظره و مباحثه، با جلسات تصمیم‌گیری، تفاوت قایل شد. زیرا برای تصمیم گیری وقت کم است ولی برای مباحثه وقت همیشه است. به طور مثال موارد زیر حتمیت اجرا دارد ولی در مباحثات هیچگاه نتیجه بخش نیست:
ارزش ریال در مقابل دلار باید حفظ شود، لذا به جای افزایش حقوق کارکنان و باز نشستگان، آن را یارانه فروش دلار به قیمت پایین‌تر قرار دهند. در این صورت هم به حذف ارقام بزرگی از دولت و بودجه اقدام می‌شود و هم قدرت خرید ثابت می‌ماند و حتی افزایش پیدا می‌کند. به جای پرداخت یک میزان یارانه و سوبسید به همه اقشار و تمام دهک‌ها، از دهک‌های بالا کم و به دهک‌های پایین اضافه نمود و یا مهم‌ترین بحث که امروز بحث نقدی کردن یارانه‌هاست. این‌که بعدا زسی سال بیایند تازه پرسشنامه مطرح کنند و بعد آن را پرکنند و بعد بررسی کنند و بعد اقدام نمایند، اصلاً نتیجه‌ای ندارد زیرا در پایان تکمیل پرسشنامه‌ها، ناگهان همه چیز عوض می‌شود. فرضیه‌های اولیه رنگ می‌بازد و فرضیه‌های جدید مطرح می‌شود و به دنبال آن زمینه‌های تحقیق و موضوعات پژوهشی نوین به وجود می‌آید! آدم‌ها و مسؤولیت‌ها تغییر می‌کند، بودجه‌ها و تورم‌ها عوض می‌شود و ممکن است اصلاً حادثه‌ای پیش آید که حتی مبلغ کنار گذاشته شده را هم ببلعد. البته می‌توان گفت که ما بر حرف خود ایستاده‌ایم، ولی اینها همه شروط ذهنی است زیرا عوامل بیرونی در اختیار ما نیستند. فرض کنید همین قصه پرسشنامه‌ها طول کشید و رییس‌جمهور عوض شد و مثلاً دکتر احمدی‌نژاد رأی نیاورد، چه کسی تضمین می‌کند رییس‌جمهور آینده همه فرایند پرسشنامه‌ها را بپذیرد و چشم بسته این راه را ادامه دهد؟ یا فرض کنید خشکسالی ادامه یافت، مردم گرسنه و بدون نان؛ یارانه نقدی را چه کنند؟ و تازه اگر طول بکشد، مردم هم اهدافشان تغییر می‌کند. مردمی که امروز با صد و پنجاه هزار تومان راضی هستند، فردا به همین مبلغ رضایت خواهند داد؟ لذا سرعت عمل در این تصمیم‌ها، یکی از اصول است. یعنی اگر واقعاً قصد براین است، باید اجرا شود و سی سال تجربه در شناخت مسایل مردم کافی است و این‌که این‌همه مردم شب و روز پرسشنامه پرکرده‌اند، کفایت دارد. آیا هنوز چیزی از این مردم هست که شناسایی نشده باشد یا ما اسیر ناباوری‌های خود از دیگران هستیم؟ آمارآنها را قبول نداریم؟ چند بار سرشماری شده است، چند بار مردم کوپن گرفته‌اند، دفترچه بیمه گرفته‌اند، گذرنامه گرفته‌اند، کارت ملی و ملی کارت گرفته‌اند؟ حساب بانکی باز کرده اند و... این بی‌اعتمادی به آمارهای گذشته نیز یکی از چالش‌های بزرگ است که می‌توان به همان عنوانِ سیاسی بودن تعبیر کرد. اگر رییس و رؤسا عوض شده‌اند، بدنه سازمان آمار که تغییری نکرده. اطلاعات در آنجا موجود است و همین‌ها موقعی‌که صحبت کنند، می‌بینید اطلاعات خودشان را از آیات قرانی هم محکم‌تر می‌دانند. آیا بی‌حرمتی به اطلاعات موجود، خود هزینه‌بر نیست؟ چرا باید سؤالی که هرسال از مردم و شاید هر ماه از مردم توسط ارگان‌های دولتی پرسیده می‌شود، بازهم سؤال شود. نام و نام خانوادگی شغل! اگر یک روزی دادگاه الهی برپا شود که قدرت به روز آوردن اینهمه پرسشنامه‌ها را داشته باشد، خواهید دید طراحان و مجریان این پرسشنامه‌ها همه یک گروه هستند! همه آنها از همه چیز هم اطلاع داشتند. ولی دو موضوع باعث اینهمه تکرار پذیری شده. اول این‌که مسؤولین به سازمان‌هایی اطلاع می‌دهند که خود بی‌اعتماد هستند، دوم این‌که سازمان‌های اطلاع دهنده هم نیاز به شغل دارند! و درآمد آنها باید مستمر باشد. آنها دایماً باید در حال طراحی پرسشنامه باشند. اما اینهم راه حل ساده‌ای دارد. مگر از اول انقلاب اسلامی تاحالا مسؤولین عوض شده‌اند؟ همان‌هایی‌که از اول بوده‌اند، هستند و فقط جایشان کمی تغییر کرده و لذا نه در اطلاعات تغییر مهمی روی داده و نه در مطلعان. باید با رعایت اصول صرفه‌جویی در پرسشنامه‌ها و تحلیل‌های آماری، سریعاً به اجرای آن اقدام نمود و اگر قرار باشد که بیشتر فکر کنند، معنی‌اش این است که هنوز فکر نکرده‌اند و بعد از اینهم فکر نخواهند کرد و موضوع به همین شکل ادامه خواهد یافت تا دستی از آستین بیرون آید و جراحی را انجام دهد؛ آنهم به سرعت یک جراح نه به چیز دیگری... به هرحال سرعت در امر خیر وصبر در گناهان و ابتلائات توصیه شده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد