От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

دکترین ایرانیان در مقابله با دکترین بوش (225)

دکترین یا نظریه تعاریف زیادی دارد. به طور کلی دکترین، نظریه‌ای نو و خلاقانه برای حل مشکلات جوامع بشری براساس مفید بودن است که براساس آن عمل نیز می‌شود. البته برخی تصور می‌کنند هرکس دکترینی دارد، خود نیز باید به آن عمل کند و برخی نیز این دو را جدای از هم می‌دانند! مثلاً در طول تاریخ آمریکا، هر کدام از رییس‌جمهورهای آن روش و راه حل مخصوص به خود را در پیشبرد اهداف آمریکا در جهان داشته‌اند. برخی با زور اسلحه و برخی با کلمات دموکراتیک، اما همه یک جهت داشته و آن اثبات برتری و سروری آمریکا بر جهان بوده است. به خصوص این کار پس از جنگ دوم جهانی شدت گرفت و تئوری‌پردازان بزرگی برای توجیه این نظریات به کار گرفته شدند. اولین اقدام آنها فراخوان عمومی دانشمندان بسوی جزیره رویایی و قاره ثروت و شهرت بود. اما همه آنهایی‌که می‌آمدند، برعکس انتظارات تبلیغات کندگان بودند. آنها می‌آمدند تا چیزی از آمریکا بگیرند نه آن که به آن اضافه کنند و لذا قانون مهاجرت که تا مدت‌ها قانونی زیبا و دوست داشتنی بود تبدیل به قانون ضدمهاجرت شد و مهاجران که همه رویایی بودند و در آرزوی آمریکاییان، تبدیل به واژه بد و جرم‌خیز و ضدقانونی شد. استرالیا، کانادا، آمریکا و حتی جزایر اسکاندیناوی و نیوزیلند، در دهه‌های قبل از 1950 یعنی قبل از پیروزی آمریکا در جنگ دوم جهانی پر بود از شعارهایی که مهاجران را به خود می‌خواند. هرکس به این سرزمین‌ها می‌رفت، کار و خانه و زمین کشاورزی و دیگر امکانات به صورت رایگان درانتظارش بود و آنها می‌توانستند پس از مدتی کار چنان ثروتمند شوند که بخش اعظم آن را برای کشورهای خود بفرستند. در این مورد هیچ فرقی بین سفید و سیاه و ثروتمند و فقیر نبود و به همین دلیل این کشورها به نام مهد آزادی و ثروت معروف شده بودند. اما بعداز دهه 50، همه چیز برعکس شد. آمریکا و استرالیا و بعد هم کانادا و نیوزیلند، درهای خود را به روی مهاجران بستند و مهاجرت غیر قانونی شد. البته به صراحت اعلام نشد بلکه قوانینی به وجود آمد که فقط مهاجرت برای نخبگان آزاد شد. یعنی آمریکا و کانادا و استرالیا فقط به کسانی ویزای قانونی می‌دادند که جزو نخبگان مالی سیاسی و یا اجتماعی و علمی بودند. در بسیاری از موارد حتی به صورت اجبار و دزدی این موضوع اتفاق می‌افتاد مثلاً برای دانشمندان آلمان شکست خورده در جنگ دوم جهانی تنها راه نجات، مهاجرت به آمریکا عنوان شد و در بسیاری از موارد، دانشمندان ربوده و به آمریکا برده شدند. عملیات جذب مهاجران نخبه که در دیگر کشورها به نام فرار مغزها مطرح شد یک نوع اصلاح ن‍ژاد در بین مهاجران بود. اما هربار برروی یک موضوع تکیه می‌شد و براساس دکترین موجود عمل می‌شد. در ابتدا دانشمندان هسته‌ای که قادر بودند سلاح‌های اتمی و نوترونی بسازند مورد توجه واقع شدند که نهایت آن انفجار بمب‌های قوی در هیروشیما بود که گرچه پدر علوم هسته‌ای اروپایی بودند، ولی کاملاً در اختیار آمریکا قرار داشتند و دولت آمریکا با تکیه بر همین دکترین در جنگ دوم جهانی پیروز شد. در این زمان انیشتین و آلمان بیش از همه جا مورد توجه بودند و حتی در ایران نیز می‌بینیم شاعر شهیرمان شهریار برای انیشتین شعر می‌سراید و او را از این‌که به خدمت زورگویان درآمد و علم خود را در اختیار جباران قرارداده است نکوهش می‌کند. اما پس از تسلیم دنیا در برابر زور اتمی آمریکا، دیگر ترساندن آنها معنی خود را از دست داده بود زیرا آمریکا به برتری نظامی دست یافت. دوران جدید دانشمند ربایی برای سازمان‌های فضایی آغاز شد و روسیه مورد توجه قرار گرفت... دانشمندان روس به دنبال دانشمندان آلمانی به سرزمین رویاها رفتند و دانش خود را در اختیار کاخ سفید نشینان قرار دادند. با اختراع ساعت کامپیوتری و ماشین‌های محاسب وکامپیوتر، زمان دزدیدن نیروهای الکترونیکی فرارسید و ژاپنی‌ها مورد هدف قرار گرفتند و به همین ترتیب تا به امروز که تاچندی پیش دنیای آی تی و اطلاعات و اینفورمیشن بود و ایرانی‌ها مورد توجه قرار گرفتند زیرا ایرانی‌ها توانسته بودند درعصر جاسوسی کاری کنند که تمامی سازمان‌ها انگشت به دهان بمانند. آنها انقلاب اسلامی را به دوراز سازمان‌های اطلاعاتی ساخته و پرداخته و به پیروزی رسانده بودند و هنوز هم ماهیت این حرکت برای هیچکس کاملاً روشن نیست زیرا اگر روشن بود، قدرت و پول وثروت ثروتمندان به زودی بدل آن را می‌ساخت و نابود می‌کرد. دکترین ایران ستیزی یا ایرانی‌ربایی شاید درازترین دکترین آمریکا از زمان آغاز دوران طلایی‌اش بوده است. ایران ستیزی از زمانی شروع شد که ایرانی‌ها به طبع حماسه‌های تاریخی خود دست دشمن را خواندند و درست بر ضد آن عمل کردند! خیلی‌ها ممکن است منافقین یا مجاهدین را ضد اسلامی بدانند، ولی ضد ایرانی نمی‌توانند بخوانند زیرا که همه اطلاعاتی که آنها به سازمان‌های جاسوسی می‌دادند، اشتباه بود و این نه از عدم اطلاع آنان که از سیاست‌های ایرانی و عرق ملی آنها سرچشمه می‌گرفت. ممکن است مثلاً نقشه بنی صدر را در دوران ریاست جمهوری‌اش به خاطر شکست خوردن طرح آن خائنانه بدانند ولی همان‌ها که بر بنی‌صدر ایراد می‌گیرند، خودشان طرح‌های شکست خورده بسیاری داشتند. چرا جنگ بعد از سوم خرداد ادامه یافت؟ چرا 6 سال تمام اینهمه هزینه به مردم ایران وعراق تحمیل شد؟ چون‌که همین منتقدان بنی‌صدر قول داده بودند که بعد از فتح خرمشهر، بغداد راهم فتح کنند ولی نتوانستند! حالا چرا آن شکست محکوم ولی این شکست محکوم نمی‌شود؛ جای سؤال دارد. تا حالا بسیاری تصور می‌کردند که ایرانیان مهاجر به آمریکا و انگلیس، خائن هستند و البته سازمان‌های جاسوسی و ماهواره‌ها و بنگاه‌های سخن پراکنی آمریکا و اسراییل نقش مهمی داشته‌اند. اما ما می‌بینیم اولین مهارتی که یک ایرانی به دست می‌آورد فوری آن را در اختیار کشورش قرار می‌دهد. و این سؤال همیشه در ذهن غرب باوران است که چرا آمریکا که هر روز شعار حمله به ایران را می‌دهد هرگز این کار را نکرده و نخواهد کرد. دلیلش همین دکترین خاص ایرانیان در مقابله با دشمن است. مردم در مصاحبه‌ها و یا در صحبتهایشان ازهمه چیز اظهار نارضایتی می‌کنند ولی به موقع در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کنند و به موقع از میهن وکیان اسلامی دفاع می‌کنند. چرا؟ چون دکترین ایرانیان برخاسته از دکترین رستم است. رستم در شاهنامه فردوسی وقتی با اکوان دیو روبرو می‌شود، می‌داند که کار او برعکس عمل کردن است اما این را به او نمی‌گوید. ولی مورد توجه قرار می‌دهد. یعنی دست دشمن را خوانده است ولی به او نمی‌گوید که من می‌دانم و لذا وقتی اکوان دیو از او سؤال می‌کند که به دریا بیاندازم یا به خشکی؟ رستم خشکی را می‌گوید و به دریا فتاده شنا کنان نجات می‌یابد. هنوز هم خیلی از حوادث ایران است که قهرمانان آن نشناخته مانده‌اند. فقط به دلیل آن که مسأله امنیتی داشته و ممکن است باز گویی آن برضد مصالح ایران و اسلام باشد و لذا قهرمانان سوم خرداد، 15 خرداد یا موضوعات دیگر هنوز معرفی نشده‌اند و آنها نیز گمنامی را برای خود بهتر می‌دانند تا افشای مطالبی که دشمن بتواند دکترین ایرانیان را از روی آن بخواند و سوء استفاده کند. همین مثال آخری در مورد انفجار حسینیه‌ای در شیراز. دست‌اندرکاران ترجیح دادند مورد هجوم مطبوعات و بنگاه‌های سخن پراکنی قرار گیرند ولی اصل موضع را تا دستگیری کامل اعضای آن به رسانه‌ها نکشانند. زیرا کافی بود که عناصر متوجه شوند که طرح یا نقشه آنها لو رفته، لذا خیلی سریع تغییر استراتژی داده و افراد و سرپل‌ها را تعویض می‌کردند.
جالب است بدانید که در کنفرانس‌های بین‌المللی وقتی دانشمندان خارجی به ایران می‌آیند، دو حس متضاد در کنار هم است. ایرانیان تصور می‌کنند که آنها پیشرفته‌ترند، در حالی‌که آنها میبینند ایرانیان هستند که یک گام جلوترند. در سومین همایش بین‌المللی پل که در دانشگاه صنعتی امیر کبیر برگزار شد این موضوع کاملاً روشن بود. رییس دانشگاه و برخی مسؤولان قدیمی که جوانان را باور ندارند از دانشندان خارجی دعوت کرده بودند تا از نظرات آنان استفاده کنند ولی همه آنها در صحبت‌های خود مکرراً می‌گفتند که این موضوع برای ایرانی‌ها بسیار ساده است. پروفسوری که استاد دانشگاه برکلی آمریکا بود اعتراف کرد که ما در موضوعی در آمریکا بسیار کوشش کردیم ولی به نتیجه نرسیدیم ولی الآن که به ایران آمدم، دیدم دانشجویان ایرانی بدون هیچ ادعایی آن را حل کرده وعمل می‌کنند! وی حتی گفت ما با مسؤولین آمریکایی بسیار چانه زدیم تا موضوع آتش گرفتن پل‌ها راهم به آنان بقبولانیم و راه حل‌های آن را در ساخت پل مورد توجه قرار دهند، ولی نه مسؤولین آمریکایی و نه استادان زیر بار نرفتند... ولی در ایران دیدیم که دانشجویان وقتی پلی را طراحی کردند، برای اطفای حریق هم پیش‌بینی‌های لازم را انجام داده‌اند. با تمام این اوضاع و احوال، برخی نیز هنوز در دوران دکترین کیسینجر و یا برژینسکی هستند و با این‌که ایرانی‌اند ولی از گفته‌های آنان برتر از آیات قرآنی نام می‌برند. مثلاً در همین سمینار بانکداریِ دفتر پژوهش‌های پولی و بانکی بانک مرکزی می‌توانید ملاحظه کنید که رییس این دفتر ایران را کشوری کمتر توسعه یافته عنوان می‌کند و در مقاله خود همه تئوری‌های بانکداری اسلامی را به عنوان نظرات یک کشور فقیر زیر سؤال می‌برد! وی در یک اظهار نظر غیر کارشناسانه، بانک جهانی را متولی دولت‌های جهان می‌داند و می‌گوید که بانک جهانی طرح کوچک‌سازی دولت‌ها را در دستور کاردارد. البته این‌که بانک جهانی بخواهد همه دولت‌ها را ساقط کند و آنها را دوباره با نظم خودش ایجاد نماید، کار خوبی است ولی چه کسی به او این اجازه را داده است؟ پس نقش مردم و دموکراسی چه می‌شود و سازمان ملل و میثاق‌های بین‌المللی عدم مداخله کجا می‌رود؟ این مردم هر کشوری هستند که در مورد دولت خود تصمیم می‌گیرند نه یک بانک. آنهم بانکی که خود را حجیم‌تر از هر دولت دیگری ساخته و در کوچک‌ترین مسایل داخلی کشورها دخالت می‌کند. به هرحال باید بیدار بود و این دو دکترین یا دو نوع نظریه را شناخت. نباید در ایران بود و برای آمریکا کار کرد. نباید مرکزی که از دولت جمهوری اسلامی بودجه می‌گیرد، تبلیغاتچی مداخله‌گران بین‌المللی باشد. مداخله‌گرانی که همه نوع کودتا را درکشورهای اسلامی به نام دموکراسی بر پا‌ می‌کند. در عراق، در لبنان و در فلسطین؛ ما می‌بینیم براساس اصول ادعایی همان‌ها، دولت‌ها با رأی مردم انتخاب شدند ولی بالاترین تحریم‌ها برعلیه آنها اجرا می‌شود تا ساقط شوند! کودتاهای سیاسی و نظامی مانند رگبار مسلسل به سوی اینها شلیک می‌شود. اخیراً درترکیه نوع جدیدی از کودتا را به اجرا گذاشته‌اند. کودتای قضایی! یک قاضی دادگاه قانون اساسی، بر علیه تمامی آرای ملتش اعلام جنگ داده است. او می‌خواهد حزب عدالت و توسعه را غیر قانونی اعلام و افراد آن را ازهرنوع عمل سیاسی منع کند. در حالی‌که مردم بارها نظر خود را در دفاع از این حزب و سران اسلامی آن اعلام داشته‌اند. پس کجاست دموکراسی‌ای که دکترین آقایان اعلام می‌کند. جالب است وقتی اعلامیه دولتی کاخ سفید را بر روی سایت می‌خوانید، جرج بوش هنوز هم شما را به کشوری دعوت می‌کند که دنیای آزاد است و مردم در آن احساس خوشبختی می‌کنند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد