تعادل اقتصادی مفهومی در اقتصاد است که تا انسان وارد اجتماع نشود آن را متوجه نمیشود زیرا از درسهاییست که باید تجربه شود. اینهمه صحبت از بیکاری وگرانی میشود، نشان میدهد که اطلاعی از این تئوری در دست نیست البته مردم عادی که جای خود دارند اما از آنهاییکه دکترای اقتصاد دارند، بعید است! همه مشکلات هم از همین جا شروع میشود که اقتصاددانان بدون درک مطالبی که خواندهاند، خود را عقل کل میدانند. اظهار نظر آنان در اقتصاد؛ مخصوصاً در روزنامههای تخصصی اقتصادی، نشان میدهد از این دروس چیزی نفهمیدهاند. این تئوری مثلاً در باب قیمتها وعرضه وتقاضا میگوید که قیمت هرچیزی، نقطه تعادل آن چیز در بازار است و اگر این تعادل بر هم بخورد یعنی یا عرضه کم شود یا تقاضا افزایش پیداکند، چیزی که قبلاً وجود نداشته به وجود آمده و لذا همین حادثه خود تعادل بازار را بر هم میزند و البته بازهم به این معنی نیست که جامعه از حالت تعادل خارج میشود، بلکه به نقطه تعادل جدیدی شیفت میکند و این تعادل پایدار همیشه وجود دارد. این فرمول یا این تئوری یک هارد ساینس یا یک فرمول غیر قابل انکار است. یعنی در اقتصاد هنوز این نظریه وجود دارد و تردیدی در مورد آنهم نیست و دانشجویان اقتصاد که میدانند، ولی آنهاییکه هم نمیدانند میتوانند به کتب اقتصاد مراجعه نمایند و فرمولها و نمودارهای عرضه و تقاضا و تعادل در اقتصاد را ببینند و بخوانند. درهمین راستا، مسأله اشتغال هم مطرح است زیرا اشتغال هم یک بازار یا مارکتینگ است و بازار هم همیشه در حال تعادل. یعنی به میزانی که موادغذایی مثلاً لازم است، تولید میشود و به تعداد مورد نیاز کارگر هم مشغول به کار است.
به محض اینکه بیکاری بوجود آید، معنیاش این است که بخشی از تولیدات انجام نشده و تنش در سطح کلی جامعه مانند زنجیرهای یک چرخ یا بازی دومینو همه جا را فرا میگیرد که آنهم خیلی زود ازبین میرود، زیرا که نقطه تعادل جدید ایجاد میشود. به زبان ساده؛ همه کارها بدون ما هم انجام میشود و هیچ کاری برروی زمین نمیماند. فرض کنید شما درجایی مشغول هستید و در آنجا کارهایی صورت میگیرد. اگر یک روز شما نباشید، آیا کارها میخوابد؟ بدیهی است در یک جامعه متعادل چنین کاری دور از ذهن است یعنی با نبود یک نفر، کارها نمیخوابد. بلکه سیستم خودکفا ست و خود تنظیم است و بلافاصله راهکار جدید را برمیگزیند. یک نفر جای شما را میگیرد یا به جای دو نفر کار میکند . زیرا به محض اینکه نبود شما مشکل ایجاد کند، کارهای آن شرکت دچار عدم تعادل میشود اما مدیریت سیستم برای چنین مواقعی سیستم خود را طراحی کرده است. بلافاصله که میبیند سر و صدای ارباب رجوع در آمد، یک نفر را جایگزین میکند یا حتی خودش آن کار را انجام میدهد و به اصطلاح عامیانه، هیچ کاری برجا نمیماند و هیچ باری روی زمین نمیماند. اما چرا درک این مسأله مشکل است؟ برای اینکه مسأله اختیار انسانی مطرح است و تا موقعیکه مشکلی در جامعه است همه دوست دارند همه چیز را نادیده بگیرند و برعلیه دیگران شعارهای کوبنده بدهند. وقتی گرانی میشود، انگشت اشاره همه به سوی دولت است. در حالیکه از آن طرف شعار خصوصیسازی میدهند، گرانیِ بخش خصوصی را تقصیر دولت میدانند. خصوصیسازی بدون درد! و بدون خونریزی! اگر خصوصیسازی است، باید صاحبان سرمایه اختیار داشته باشند که هرچه سود میخواهند ببرند. پس چرا نمیگذارند با گران کردن کالاها سود بیشتری ببرند؟ این شیر بی یال و اشکم چیست؟ بیکاری، لازمهی خصوصیسازی است. نمیتوان خصوصی کرد و بعد آنها را مجبور کرد که کارگران را اخراج نکنند! تعادل اقتصادی حکم میکند که حداقل ده درصد جامعه بیکار باشند زیرا اگر هیچ بیکاری وجود نداشته باشد، کاری هم وجود ندارد. اگر کارگرها اطمینان داشته باشند که چه خوب کار کنند یا بد و یا اصلاً کار نکنند، باز هم سرکار میمانند چه زحمتی به خود میدهند؟ اگر ترس از بیکاری نباشد، آیا کسی به کارهای سخت تن میدهد؟ اینکه همه دنبال کار راحت میگردند، همین است. چون خیالشان راحت است که بالاخره پارتی پیدا میکنند و بیکار نمیمانند. فقط کسانیکه پارتی ندارند و میترسند که بیکار بمانند، به کارهای سخت راضی میشوند. طرح بسیار ساده است، ولی قبول آن برای همه مشکل است. همه چیز متضاد را نمیتوان باهم داشت. سرمایه دار وقتی به بازار کار رجوع میکند، باید بتواند انتخاب کند یعنی بتواند یک نفر را کار بدهد و یک نفر را ندهد. و الّا نمیتواند از آن یک نفر کار بکشد. فرض کنید در یک جامعه همه مشغول به کار هستند. آیا شما میتوانید کار جدیدی شروع کنید؟ از کجا نیروی کار میآورید؟ همه مشغول به کار هستند. عین همین مسأله در همه جا هست. اگر تعدادی بیکار نباشند، کارآفرینی معنی ندارد و تعیین دستمزد، بیمعنی است