نظامیگری برای یک کشور یا یک جامعه و یا یک ملت و قوم، همیشه دارای ارزش یکسانی نیست زیرا نظامیگری دارای حداقل دو مفهوم جداگانه است. یکی حالت دفاعی و دیگری حالت تهاجمی و هریک از آنها نیز با توجه به طرف مقابل یا پذیرش است یا مقاومت و این چهار حالت هرکدام نتیجه یکی از دورانهای حیات و زندگی آن پدیده است. پدیدهای که تهاجم میکند، ولی این تهاجم او پذیرفته میشود و اصطلاحاً ارتش آزادیبخش نامگذاری میشود. اما وقتی ارتشی حمله میکند و مردم با آن مبارزه و یا حداقل در مقابل آن مقاومت میکنند، این ارتش، اشغالگر نام میگیرد. اگر تفاوتهای این امور را به خوبی در نیابیم، در چارچوب ناقصی افتادهایم که تحلیلهای ما را نادرست نشان میدهد و نتیجهگیری معکوس خواهد داشت مانند همین تقسیمبندی که در اقتصاد و مسایل رفاه جامعه وجود دارد. مردم ممکن است در رفاه باشند یا در سختی زندگی کنند و این دو حالت را به وجود آورند که در اصطلاح نظامی؛ تهاجم گفتیم و هرکدام از این دو حالت هم ممکن است اختیاری باشد یا اجباری. یعنی مردم شرایط سخت را با جان و دل میپذیرند یا آن را نمیپذیرند و از آن ناراحت هستند و لذا رفاه هم ارادی و اجباری دارد و چهار وجه آن تکمیل میشود. اگر مردمی برای تعالی یا رشد مورد نظر ارزشهای مورد قبولشان اقدام نمایند، باید هزینهای بپردازند و این هزینه، همانا سختی کشیدن یا ازدست دادن رفاه است و این موضوع با حالتی که مردم رفاه را هدف قرار دهند و هر لحظه از رفاه دور شده و ناراحت شوند، تفاوت اساسی دارد زیرا ناراحتی آنها از عدم رفاه، باعث تنش در جامعه و نارضایتی عمومی شده و نهایتاً به انقلاب و یا شورش تبدیل میشود و اگر ما ببینیم که انقلاب یا شورشی پیش نمیآید، یعنی شرایط همان شرایط شورش زا است ولی شورشی در کار نیست و این نشان از انتخاب آگاهانه دارد که مردمی برای برخی ارزشهای متعالی خود از قید رفاه گذشته و آن را کم ارزش میدانند. مثلاً جوانی که برای دفاع از میهن میجنگد و ممکن است زخمی شود و یا حتی جان خود را ازدست بدهد، دیگر نمیتوان گفت مثلاً او به خاطر غذای خوب جبهه یا کمکهای مردمی بالا یا چند تا کمپوت و لباس به جبهه رفته است. حتی اگر او به جبهه نرود و یا مثلاً در سربازی هم شرکت نکند، روی رفاه را نخواهد دید چرا که وجدان او بیش از هر رفاه دیگری نزد او ارزش بالاتری دارد. ممکن است سختی کار سربازی یا جبهه او را ناراحت کند ولی نرفتن، او را بیشتر ناراحت میکند که چرا با اینکه بیست سال و یا بیشتر مملکت به او کمک کرده تا درس بخواند یا بر سر کار برود و راحت زندگی کند؛ چرا او نمیتواند سهم خود را ادا کند و لذا این جنبههای مختلف است که میتواند به سیستمهای حکومتی و یا تمدنها و یا دولتها کمک کند تا همه چیز مرتب باشد. بسیاری از این روشها، روشهای نرمافزاری است نه سختافزاری. مثلاً اگر یک دزد را تنبیه کنند، با اینکه فقط یک نفر تنبیه شده؛ ولی همه دزدها احساس نا امنی میکنند و برعکس، اگر درحق یک دزد تخفیف اعمال شود؛ دزدهای دیگر هم منتظر آن خواهند بود. برایند این خوش بینیها و بدبینیهاست که روند تکامل یا سقوط یک جامعه را تعیین میکند. نقل از امام جعفر صادق (ع) است که فرمود اگر در جامعهای اکثریت آنها خوب بودند و یا حکومت در دست مؤمنین بود، مردم باید به همه چیز خوشبین باشند ولو اینکه برخی موارد سوء اتفاق بیافتد و برعکس، اگر حکومت در دست نا اهلان بود؛ باید به همه چیز سوء نظر داشت ولو اینکه برخی امور مثبت هم به وجود آید. این حالت از طرف شخص است و اگر از طرف جامعه هم اینطور باشد، باز این چهار حالت به وجود خواهد آمد. افراد خوشبین و جامعهی خوشبین و افراد بدبین و جامعهی بدبین و افراد خوشبین و جامعهی بدبین و جامعهی خوشبین و افراد بدبین. و معمولاً جو مسلط است که یکی از حالتها را به وجود میآورد. مثلا در ابتدای هر حرکتی، مردم خوشبین و فرد نیز به آن خوشبین است لذا حرکت هم بستر مناسب دارد هم موتور خوب و این حرکت رشد یابنده است و به آن بالندگی یا تولد یک تمدن میگویند. در اثر رشد این حرکت مواردی پیش میآید که در اصطلاح قرآنی فتنه یا در واقع آزمایش است و حرکت، زمین میخورد. لذا ممکن است نتواند بلند شود و جامعه به آن بدبین شود و یا اینکه جامعه هنوز امیدوار باشد ولی رهبران آن نا امید شوند و این دو مرحله، قسمت اوج را تشکیل میدهند و میتوان گفت که نا امیدی رهبران، شیب مثبت منحنی رو به رشد یک تمدن است و برعکس، نا امیدی مردم قسمت شیب منفی و در حال سقوط اوج را شامل میشود و در نهایت وقتی هر دو یعنی رهبران و جامعه بدبین و نا امید شوند، مرحله سقوط فراهم میشود. در این مرحله که ملت یا تمدن درحال سراشیبی است، به قول ضربالمثل عربی «الغریق یتشبث بکل حشیش»، یعنی کسی که در حال غرق است دست به تمام علفها میآویزد تا بلکه نجات پیدا کند. تمدن درحال زوال نیز به فاز نظامی میافتد و شیوه میلیتاریستی پیشه میکند یعنی به مرحلهای میرسد که حالت ارتشهای اشغالگر را پیدا میکند. با این تحلیل میرویم سراغ مسألهی جنگهایی که آمریکا به راه اندخته است. در اوایل، آمریکا چندان تمایلی به جنگ نداشت و هرجا هم ارتش آمریکا قدم میگذاشت، برخلاف ارتش انگلیس از محبوبیت برخوردار بود و حتی در بسیاری از موارد، از این ارتش برای بیرون راندن استعمار پیر استفاده میشده است. وجود نهضتهایی چون دکتر مصدق در ایران، سوکارنو در اندونزی، عبد الناصر در مصر و آلنده در شیلی و یا نهرو در پاکستان و گاندی در هند؛ یک سلسله نهضتهایی بود در این کشورها که غالباً بر ضد انگلیس بوده و از آمریکا نه تنها واهمه نداشته بلکه آن را آزادیبخش نیز میدانستند. در دوران جنگ دوم جهانی نیز آمریکا خود مایل به ورود به جنگ نبود، ولی اروپا و انگلیس او را به جنگ وادار کردند. این مرحله تقریباً با مراحل رشد تمدنی به نام تمدن آمریکایی در دل تمدن بزرگتری به نام غرب بود. اصطلاحاً گفتمان غرب از گفتمان انگلیسی به گفتمان آمریکایی یا از استعمار کهنه به استعمار نو تغییر میکرد و مجبوبیت آمریکا روز افزون میشد. وقتی این محبوبیت به اوج رسید، به تعبیر کمال کل شی اول زواله؛ فواره چو بالا رفت سرنگون شود. باعث توهماتی برای دولت آمریکا شد به طوریکه غرور و نخوت، آمریکا را فرا گرفت. آنها نه تنها سیاهپوستان را هم ردیف خود ندانستند، بلکه دست سرخپوستان را نیز قطع کردند و به سراسر جهان حمله بردند تا تمدن خود را بر آنان تحمیل کنند و تا قومی تمدن آنها را فرا نمیگرفت، وحشی محسوب میشد. چنانچه هر آمریکایی که به ایران میآمد، علاوه بر حقوق و مزایا، مبلغی به عنوان حق توحش از ایرانیان دریافت میکرد. به این معنی که آمریکاییها در ازای یاد دادن تمدن خود به ایرانیان وحشی، باید دستمزدی هم دریافت کنند. این غرور و نخوت آمریکایی در ویتنام، چنگ ودندان خود را نشان داد و همهی دنیا دیدند که تمدن آمریکایی چگونه به زور میخواست مردم ویتنام را از خانه و کاشانه بیرون برده و آنها را قتل عام کنند. همزمان با این حرکت، در گفتمان جدیدی تحت عنوان گفتمان شرق در مقابل گفتمان یا تمدن غرب پدیدار شد. ابتدا در ویتنام و سپس در فلسطین و الجزایر و همهی کشورها خود را نشان داد و هدف آن بود که غرب را اعم از اروپایی یا آمریکایی بیرون برانند. اما این گفتمان که از شوروی سابق شروع شده بود، دست در دست غرب به دوران خنثی یا جنگ سرد یا توافق نظامی رسیدند و به نام کشورهای صنعتی در مقابل ملتها ایستادند. اما هنوز امید از شرق بریده نشده بود همانطور که در دل تمدن بزرگ غرب، دو گفتمان اروپایی و آمریکایی ظهور کرد؛ در شرق نیز گفتمان چین در کنار گفتمان شوروی به میدان آمد. آنها در اصول با هم توافق داشتند ولی برای نا امید نشدن مردم از شرق، تغییراتی دادند که به «ریویزیونیسم» معروف شد و چین هوادار آن شد. از نظر چینیها، یا گفتمان دوم شرقی اروپا و آمریکا و حتی ژاپن به عنوان جهان اول و روسیه به عنوان جهان دوم و خودشان به عنوان جهان سوم مطرح شدند. این چهار گفتمان در ایران به اشکال زیر خود را نشان داد: مشروطهخواهی، گفتمان اروپایی غربی بود که با کودتای آمریکایی سال 32 به گفتمان غالب آمریکایی تبدیل شد. همزمان با ملتهای جهان ایران نیز کمکم به گفتمان شرق روی خوش نشان داد و لذا کمونیزم و سوسیالیسم در ایران نیز پایگاه یافت و تودهایها وارد دربار سلطنت شده و طرحهای ملی کردن را آغاز کردند. در واقع، انقلاب سفید شاه در سال 42 رویکرد آگاهانه به گفتمان شرقی نوع اول بود. اما با ظهور مائوییسم در ایران و آموزشهایی که بهروز دهقانها و صمد بهرنگیها درچین دیدند؛ گفتمان جدید در سالهای1350 خود را نشان داد و با دادگاه گلسرخیها، این علنی شد و با نراقیها به درون سلطنت رفت و با حمایتهای فرح بانوی فرهنگدوست و مردم محور ادامه یافت. سال 1354 با لو رفتن همهی گروهای مبارز مائوییست، همهی گروهها اعم از تودهایها و مائوییستها به بن بست رسیدند و پرچم را بالا برده و به دربار ملحق گردیدند. در این سالها بود که در ایران گفتمان جدیدی آغاز شد و آن بازگشت به خویشتن بود. مردم ایران که همهی راهها را تجربه کرده بودند، یکباره متوجه شدند جام جم نزد خودشان است و لذا با رجعت دوباره به دین و مذهب و آیین، حرکتی جدی آفریدند که چهار گفتمان قبلی را در هم نوردید و جهان را با حرفهای خود متحیر کرد. گفتمانها یکی پس از دیگری به مبارزه خوانده شده و از میدان به در رفتند. ابتدا گفتمان اروپایی به سرکردگی بازرگان، سپس گفتمان آمریکایی به سرکردگی امیر انتظام و دکتر یزدی و بعد گفتمان شرقی روسی به رهبری طبری و بالاخره سازمان مجاهدین؛ ملغمهی همهی این حرکتها به همراهی روم شرقی و مائوییسم که به التقاطی معروف شده بودند اما آمریکا و اروپا ساکت ننشستند. آنها که در درون مرزها توفیقی نیافته بودند، به کنار مرزها رفتند و جنگ تحمیلی را شروع کردند. در جنگ تحمیلی هم ابتدا سلاحهای اروپایی و تانکهای چیفتن و... بر علیه ایران به کار گرفته شد و سپس نوبت آواکسهای آمریکایی شد؛ بعد نوبت به موشکهای روسی رسید و بالاخره سلاحهای تولید چین. اما باز هم مجبور به عقبنشینی شدند و این بار کمی دورتر در ورای مرز ایران به افغانستان و عراق حمله بردند و به خیال خود کمربند امنیتی به دور ایران کشیدند و این مرحله، آخرین مرحلهی آنان بود زیرا تمامی توان خود را به کار گرفتند. ولی مردم بی یار و یاور افغانستان، ناتو و اروپا شکست دادند و مردم غریب و تنهای عراق که حتی ایران هم میترسید از آنها دفاع کند آمریکا را اخراج کردند و بولیوی و اوروگوئه هم کمونیستها و مائوییستها را بیرون راندند... و امروز، مرحلهی بحران مالی؛ ظاهر قضیه است و در واقع بحران نظامی است زیرا که بودجه نظامی وجود ندارد! در مقابل، کمکهای بودجهای به ماشین جنگی کاملاً مقاومت میشود. چه در آمریکا و چه در اروپا یا روسیه و چین؛ و این است که میلیتاریزم جهانی، انتهای حکومتهای غیر ایرانی است