مؤسسات جدیدی مورد نیاز است
مؤسسات مالی، مهمترین رگ حیاتی آمریکا هستندریال یعنی اساس آمریکا به عنوان کشوری که بر روی طلا بنا شده است، از روز اول فقط به خاطر معادن طلا و سپس برای وجود چاههای نفت مورد توجه مهاجران بود و به خاطر همین هم از کشتار بومیان، کوچکترین واهمهای نداشتند. بعدها اقتصاددانان آمدند و این شیوه نامیمون را تئوریزه کردند و سود و منفعت را اساس تئوریهای اقتصادی معرفی نمودند و برای تأمین امنیت این سودها نظام سرمایهداریای کاپیتالیستی را که ایجاد شده بود، فرموله کرده و آن را در دانشگاهها تدریس نمودند.
گرچه بشر در طول تاریخ متناوباً با موضوع منفعتطلبی یا دنیاخواهی روبرو بوده است و دچار عکسالعملهای تارکالدنیایی هم شده بود، ولی این بار چهره سود و منفعت با تکنولوژی درهم آمیخت و غول تکنوکراسی را به وجود آورد. راهآهن مانند غول آهنی و اژدهای هواپیما همه چیز را درخود مجذوب کرد، به طوریکه که مخالفان این تئوریها به مخالفان تکنولوژی و پیشرفت ربط داده شده و هرگونه افکار غیر امپریالیستی، فناتیک و پوسیده خوانده شد. کم کم مؤسسات مالی حامی این تئوریها به شکل بانکداری به وجود آمد و در مسیر تکامل خود، بازارهای پولی و مالی و مؤسسات بورس را پیش آورد. مؤسسات مالی به کمک وال استریت بر جهان مسلط شدند و بازارهای بورس در جهان پراکنده شده و عرصه را بر اقتصاد غیر بازار تنگ کردند. گرچه مدتی بازار در 1933 فروکش کرد و کمونیزم یا سوسیالیسم از درون آن زاییده شد، اما این ایدهها هم چون بر مبنای ایجاد بانکداری و نظام سرمایه بودند، نتوانستند راه به جایی ببرند و زودتر از موعد از میدان به در شدند. دنیای سرمایهداری با چالش جدیدی روبرو شد که اساس آن را قبول نداشت و این تئوریهایی بود که از سوی نجف و قم به جهان صادر میشد و نام اقتصاد اسلامی و بانکداری بدون ربا داشت. استاد صدر و امام خمینی در رأس این نظریهها بودند و سرمایهداری بسیار سعی کرد که آن ر هم مانند نظام سرمایهداری و بانکداری غربی نشان دهد و لذا بعد از فروپاشی نظام دوقطبی درجهان به نظام یک قطبی مبتنی بر بازار به نام لیبرالیسم دموکراتیک روی آورد. اما اینطور نبود و نظام سرمایهداری هزینههای فراوانی را تحمل میکرد، تا اینکه در سالهای اخیر این هزینهها به شکل سرسامآوری به شکل کسری بودجه و بدهیهای خارجی و هزینههای نظامی بر سرمایهداری تحمیل شد تا اینکه دیگر توان ادامه مسیر از دست رفت و بوش به عنوان آخرین بازمانده لیبرالیزم یا نومحافظهکاری؛ درماندهتر از همیشه کم کم به پشت صحنه رانده شد. اکنون اوباما به عنوان نسل جدیدی که باور آن برای لیبرالیزم یا نومحافظهکاری مشکل است، با چالش بزرگ نابودی مؤسسات مالی و سرمایهداری روبرو است. گرچه دولت بوش بحث کمکهای مالی 700 میلیارد دلاری به بانکهای آمریکایی را مطرح کرد و به تبع، اروپا کمک 400میلیارد یورویی را پیشنهاد کرد، ولی همه میدانند که اروپا و آمریکا اگر چنین پولهایی داشتند، نمیگذاشتند موضوع به اینجا کشیده شود و موقعی که مثلاً بانکها به مبالغی کمتر از این نیاز داشتند، وارد میدان میشدند و اکنون گذشت چند ماه از بحران فزاینده مالی هم نشان داد که این کمکها فقط دلخوشکنک بوده است و چیزی در خزانه نمانده است! اصولاً این تصور اقتصاددانان ایرانی است که چنین طرحی را به بوش دادهاند! زیرا به تصور آنها دولت در آمریکا از بانکها قویتر و ثروتمندتر است، در حالیکه دولت در امریکا اصلاً وجود ندارد. این شرکتهای اسلحهسازی و قاچاقچیهای مواد مخدر هستند که حاکم هستند و در تئوری سرمایهداری، دولت اصلاً سرمایه ندارد! آنها فکر کردند که مانند ایران چاههای نفت در دست دولت آمریکاست! و لذا تصور میکنند دولت میتواند به بانکها کمک کند! اما درآمد دولت از مالیات همین شرکتهاست و وقتی شرکتها اعلام ورشکستگس میکنند، به طور طبیعی درآمد دولتها هم صفر میشود! زیرا نه شرکتی هست که مالیات بدهد و نه کارگری و یا کارمند که در این شرکتها مشغول به کار باشد... پس زنده شدن دوباره بانکها و یا مقایسه بحران فعلی با بحران 1933، قیاس معالفارق است و به قول منطقیون، سالب به انتفاع موضوع است. یعنی اگر در 1933 دولت امریکا دچار بحران شد و توانست نجات پیدا کند، برای آن بود که هنوز امیدی به سوسیالیسم یا دولتی شدن وجود داشت و دموکراتها با برخی اقدامات توانستند این تصور را به وجود آورند. ولی امروز دیگر سوسیالیزم خود از بین رفته است. لذا مؤسسات مالی که میتوانند آمریکا را نجات دهند، نه مؤسسات مالی سوسیالیستی بلکه مؤسسات مالی هستند که از ایران الهام گرفته باشند. ایرانیان با تفکر شیعی و استفاده از راهحلهای قرآنی، مؤسسات غیرانتفاعی را در مؤسسات مالی پیشنهاد میکنند. صندوقهای قرضالحسنه برخلاف بانکها مردم را به خاطر وام به زندان نمیاندازند! آنها مردم را به خاطر تعویق قسطهایشان از خانههایشان بیرون نمیکنند، زیرا سود و منفعت مادی مورد نظر آنها نیست، بلکه اجتماع مردم و قوام زندگی و روان بودن زندگی مهمتر است. زیرا سرمایهداری به این نتیجه رسیده که اگر خانه را از وامداران پس بگیرد، به کس دیگری نمیتواند بفروشد! چون همین خانه راهم کسی نمیتوانست بخرد و به کمک همین وام خانه را خریده است! لذا سود زیاد در وامها و بهرهها فقط بدبختی و بیخانمانی مردم را افزایش میده،د ولی هیچ وجوهی را به بانکها برنمیگرداند. اما قرضالحسنهی قرآنی میگوید: اگر کسی نتوانست قرض خود را بدهد؛ به او مهلت دهید و باز اگر نتوانست، بر او ببخشایید گویا به خداوند قرض دادهاید