مناقصات مخفی در ورزش (304)
ورزش برخلاف ظاهرش که تفریحی است؛ در عمل اقتصادیترین رشتههاست. یعنی اقتصاد ورزش از جمله علومی است که نانوشته است ولی اجرا میشود. اصولاً ورزش برای کسی خوب است که شکم سیری داشته داشته باشد و این قدم اول تفریح و سرگرمی است زیرا وقتی شکم گرسنه باشد، ورزش و تفریح را نمیشناسد و این نشان میدهد که دیدگاه ما نسبت به ورزش، کاملاً طبقاتی و رفاه طلبانه است. وقتی شما یک کفش برای اسکی میخواهید بخرید، یا برای کوهنوردی ویا حتی برای اسکیت بچهها؛ این در ذات خود حداقل سه مسأله را اثبات میکند. اولاً شکم شما سیر است! خوب خوردهاید و خوابیدهاید و وقت اضافه هم گیر آوردهاید و میخواهید از آن استفاده کنید. چون اگر شکم شما سیر نباشد، توان راه رفتن نخواهید داشت، چه برسد به ورزش. این اولاً. ثانیاً پول هم دارید که این کفش را آن هم از نوع خوبش بخرید چون اگر ارزان یا دست دوم باشد، ممکن است برای کارهای استاتیک خوب باشد ولی برای ورزش و یک موضوع دینامیک و پرتحرک، خوب نیست و هر آن ممکن است شما را در شرایط مرگ و زندگی قرار دهد. دوستان شما هم همینطورند و این یعنی یک طبقه تشکیل دادهاید و اطراف خود را از گدا گشنگان که که از گرسنگی ممکن است با کفش کوه (مانند چارلی چاپلین)، ماکارونی و استیک درست کنند، جدا کردهاید. این علاوه بر آن است که زمینههای لازم را هم فراهم کردهاید. مثلاً برای اسکی که نمیتوان با پای پیاده تا شمشک و دیزین و یا گاجره رفت. البته سادهترین و مردمیترین ورزش و کم خرجترین آن فوتبال است که میتوانید با نفری مثلاً صد تومان یک توپ لاستیکی بخرید و در خرابه و روی خاکها بازی کنید! اما این فرهنگ هم باطل شده است زیرا دیگر خرابهای باقی نمانده مگر در جادهها! که آن هم ماشین میخواهد و اگر دیر و زود بشود، ترس و اضطراب از نرسیدن و از نگرانیهای مادر و تشرهای پدر و یا همسر. امروزه حتی با عنوان حرفهای کردن ورزش، هرگونه کم خرج بودن آن را از بین بردهاند. این علاوه بر آن است که تکنولوژی را هم به استخدام در آوردهاند. اگر تا دیروز با یک دمبیل یا پیت حلبی میشد وزنهبرداری یا پرورش اندام کار کرد، امروز شما باید استاد تغذیه بگیرید و تغذیه خود را تکمیل کنید و مکملهای غذایی را هم بشناسید و به موقع و به مقدار کافی از آن استفاده کنید. بعد هم نه بر سر کوچه و پارک کنار دستی، بلکه به باشگاهها بروید و پاور لیفتینگ و بادی شیپر و امثال آن را بخرید و... امروزه حتی پزشکی ورزش را ابداع کردهاند و مهندسان مهندسی ورزش و روانشناسان، روانشناسی ورزشی و الی ماشائا...؛ همه رشتهها آمدهاند و به ورزش متصل شدهاند و در این میان فقط فکر میکنم جای مناقصه یا مزایده در آن خالی باید باشد. اما اینطور نیست. وقتی هدف در همه جا سود بالا و هزینه کم مطرح میشود و ما باید به دنبال بهرهوری باشیم، آیا ورزش میتواند بدون بهرهوری باشد؟ چه بسا بهرهوری که بهرهکشی است. مثلاً آیها... دری نجفآبادی در همایش بحران اقتصادی غرب گفتند باید توانمند سازی کنیم نه گدا پروری و خبرنگار مناقصه یادداشتی به او داد و نوشت توانمند سازی بر اساس داشتن توان بالقوه است، یعنی باید در شخص استعداد و توان این کار باشد و ما هم به او کمک کنیم. لذا کسی که اصلاً توان ندارد و یا توان او 5 درصد یا ده درصد است، ما نمیتوانیم به او زور بگوییم. مثلاً به کودک دو ساله بگوییم تو یک وزنه 125 کیلویی را بلند کن! هرچه قدر هم او را توانمند بسازیم، تشویق کنیم و بودجه خرجش نماییم، این امکان ندارد. لذا باید از کودک همان کودکی را بخواهیم نه بزرگی را. معلولان حرکتی یا فکری هم همینطورند. ما نباید از آنها انتظار داشته باشیم که مانند همه کار کنند و درآمد داشته باشند. بلکه باید بخشی از درآمد توانایان را به آنها اختصاص دهیم و این گداپروری نیست. ایشان هم موضوع را تأیید کردند و گفتند که منظور ما هم برای کسانی است که حداقل تواناییها را داشته باشند. مثلاً از بین هزاران معلول یکی پیدا میشود که با پاهایش نقاشی میکند و یا با دهانش مینویسد. اما همه که اینطور نمیشوند و فشار آوردن برای همه معلولان، همان زورگویی است یعنی به جای اینکه ما از پول خود به آنها بدهیم، آنها را تنبل فرض کرده و به زور به کارهای سخت وادارشان میکنیم. کارهایی که توانایی آن را ندارند زیرا اگر داشتند، بدون گفتن ما خودشان از آن استفاده میکردند. برای هیچ کس شیرینتر از این نیست که دستاورد شخصی داشته باشد و به همین دلیل است که المپیک را برای افراد سالم گذاشتهاند وپارالمپیک را برای معلولان و جانبازان. که اگر اینطور نبود، به قول «فیخته» اگر یک چلاق، قهرمان دو نشود؛ باید خود را مقصر بداند. این حرف از نظر حماسی و انگیزش خوب است ولی درعمل، مناسب نیست. یعنی در واقع یک شعار است نه شعور و یک شعر است نه یک قانون. اینکه کور مادرزاد اگر مانند بینایان نبیند، باید خود را مقصر بداند همانقدر احمقانه است که بگوییم اگر یک سرمایهدار خود را کارگر نکند، تقصیر خودش است. سرمایهدار به دلیل اینکه نمیخواسته کار کند، این بساط را به وجود آورده است. او تنبلی خود را نبوغ تعریف کرده و کار نکردن خود را افتخار شمرده است. و الّا میتوانست با حقوق کمتری کار کند و همیشه گرسنه باشد و زندگیاش فقط برای یک روز یا ده روز تأمین باشد. و این در حالیست که این تنبل که تن به کار نمیدهد، بقیه را که از صبح تاشب برای لقمه نانی کار میکنند را تنبل مینامد و آنها را مستحق حمایت نمیداند! چنانچه تئوریسین معروف مالی آمریکا گفته که لازم نیست دولت آمریکا 700میلیارد دلار را به بازارهای مالی و اقتصادی کمک کند. آنهاییکه نتوانستند سودآوری کنند؛ بمیرند بهتر است. بگذارید از بین بروند تا گروه جدیدتر و مقاومتری به وجود آید. این قانون تنازع بقا یا باقی ماندن اقویاست. مخفی و آشکار در ورزش هم مانند همه فعالیتهای اقتصادی، معاملات وجود دارد. در این معاملات، دو طرف معامله روشن است و یکی کالایی را میفروشد و دیگری میخرد... اما این مسیر بجز از راه مناقصه یا مزایده امکان ندارد. زیرا عقل حکم میکند که در موقع خرید، ارزانترین و در موقع فروش، گرانترن کالا را داشته باشیم. شما یک توپ پلاستیکی میخواهید بخرید؛ اول به چند جا مراجعه میکنید و قیمتها را استعلام میکنید، بعد با دوستان مشورت میکنید و نظر آنها را راجع به قیمت و کیفیت توپها میپرسید. فروشندگان را نقد میکنید و بالاخره یکجا که با قیمت ارزانتر و کیفیت بهتر است میایستید و پول میدهید و توپ را میخرید زیرا پول، علف هرز نیست که همه جا بروید... شما اگر پول داشتید، توپ چرمی میخریدید یا یک زمین فوتبال میخریدید یا مانند مربی تیم پیروزی میگفتید من تا حالا نمیدانستم واقعاً باشگاه را میفروشند و الّا خودم از یک تا صد در صد سهم آن را میخریدم. و یا مانند بازار مبلیها تیم استقلال را میخریدید و آرم خودتان را بر روی لباسهای آنان حک میکردید. و میبینید که هر کس نسبت به خودش بی پول است زیرا برای آن پول زحمت کشیده، منت این و آن را برده و حرفهای نامربوط شنیده. ممکن است به نظر ما کم باشد یا زیاد باشد؛ اما به هر حال، او به نسبت خودش زحمت کشیده و حاضر نیست آن را ارزان بدهد. لذا اگر شما بعد دیگر قضیه را نگاه کنید، مسأله بازار گرمی است. یعنی برای بالا بردن قیمت و مزایده گذاشتن هر کالای ورزشی، مشتریهای صوری هم تراشیده میشود. گرچه این مشتریها ممکن است معکوس هم نتیجه بدهد، یعنی وقتی که خریدار واقعی ببیند هر کس و ناکسی پای میز حراج آمده، باخود میگوید آیا من سرکار هستم؟ و لذا به جای خرید مثلاً باشگاه پیروزی، ناگهان به باشگاه پاس علاقمند میشود و یا یک دفعه تغییر مذاق داده، به جای قرمز از آبی خوشش میآید. الآن هزاران شرکت تولید وسایل ورزشی وجود دارند؛ ولی کدام یک برنده است؟ طبیعی است آنکس که بتواند یک مربی یا مدیر باشگاهی را به جامعه تحویل دهد یا به عکس؛ یک مربی و یا مدیر باشگاهی از او حمایت کند. مسلماً این حمایتها هم در سطح نازل نخواهد بود. یعنی یک مربی تراز اول یک مملکت، نمیآید از یک کارخانه کوچک که توپهای ورزشی گلف را به طور نامرغوبی تولید میکند حمایت کند. او همیشه باید بگوید بروید این چوب راکت را بخرید که محکمتر از بقیه است یا شیکتر از همه و یا خوش دستتر از بقیه است. لذا ماهیت مزایده و مناقصه در شأن و شرف و شخصیت مدیر ورزشی هم تأثیر دارد. او هم میگردد و از بین چند شرکت عرضه کنندهی پیراهن ورزشی، کسی را پیدا میکند که پیراهنی تولید کند که مطابق با استانداردها باشد و وقتی ورزشکار آن را میپوشد، در اولین حرکت ورزشی پاره نشود. در ساخت استادیوم و باشگاه هم همینطور است. اگر ساختمانی را اجاره کنید که کف آن محکم نباشد و با هر ضربه دستگاههای بدنسازی، ستون ساختمانها بلرزد، آیا کسی به آن باشگاه خواهد رفت؟ حتی اگر زمین شما خاکی باشد هم باید مشتری خود را پیدا کند و الّا شما با تمام سرمایهگذاریتان تنها میمانید. وقتی شما ورزشکار هستید، همهاش ناله میکنید که چرا قیمت ورودی باشگاه بالاست؛ اما وقتی صاحب باشگاه شدید، از پایین بودن تعرفه انتقاد خواهید کرد. مانند اینکه شما تا موقعی که سوار اتوبوس نشدهاید به کنار دستی خود میگویید این رانندهها ما را این همه سر پا نگه میدارند و به مسافران میگویید کمی جلوتر بروید تا ما هم بیاییم بالا؛ ولی وقتی که رفتی بالا، میگویی آقای راننده چرا حرکت نمیکنی! جا نیست چرا سوار میکنید! یک نفر که اتومبیل ندارد و هر روز مجبور است با تاکسی برود، از اینهمه پولی که صاحب تاکسی میگیرد، ناراحت است! اما کافی است هم او صاحب ماشین شود. مسافران غیب میزنند. هر چه میگردد، مسافر پیدا نمیکند و هر جا هم که مسافر است، تعداد ماشینهای مسافر کش از مسافرها بیشتر در صف ایستاده است. سید احمد حسینی ماهینی