اقتصاد آمریکا بر دو بخش عمده صنایع آزاد و اقتصاد دولت پایهگذاری شده است. صنایع آزاد معمولاً بر دو نوع هستند: صنایع غذایی و صنایع جنگی یا نظامی، و اقتصاد دولت هم آن بخش از اقتصاد آمریکاست که از درآمدهای مالیاتی بخش صنایع آزاد اداره میشود. پلیس آمریکا، ایالتهای مختلف، دانشگاههای دولتی و بسیاری از اماکن که از محل مالیاتهای مردم و صنایع اداره میشوند، در این بخش قرار میگیرند که البته سهم عمدهای هم در اقتصاد آمریکا دارند. زیرا با انتخاب هر یک از احزاب، گرایشهای صنعتی و سرمایهگذاری تغییر میکند و مردم آمریکا و به تبع آن اقتصاد آمریکا بهسوی جدیدی، راهبری میشود و یا میتوان گفت جناح قوی، حکومت را در دست میگیرد و قویتر میشود؛ مثلاً اگر حزب دموکرات را نماینده صنایع غذایی و حزب جمهوریخواه را نماینده صنایع جنگی و نظامی بدانیم، پیروزی هرکدام در انتخابات ریاست جمهوری، یعنی پیروزی آن صنعت در ایالتها و دانشگاهها و در دست گرفتن منابع مالیاتی و اخذ عوارض و هدایت امور شهروندی. بخش دولتی اقتصاد آمریکا، چون از مالیات تغذیه میکند، غالباً سخت مورد فشار بخش صنایع آزاد میباشد؛ زیرا صنایع، در مقابل پرداخت مالیات از خود مقاومت نشان میدهند و این مقاومت باعث کاهش درآمد مالیاتی میشود و دولت دچار کسری بودجه میشود، زیرا خدمات دولتی اعم از جاری و عمرانی یعنی پرداخت حقوق و توسعه زیر ساختها، نه تنها کاهش نمییابد بلکه بر اثر نیاز جمعیتی، افزایش نیز دارد و دولت برای جوابگویی مجبور به اخذ مالیات بیشتر میشوند و اخذ مالیات بیشتر، نیازمند فشار مالیاتی بیشتر و ایجاد گلوگاههای قویتر است و این امر باعث تنش میان دولت و بخش صنعت میشود. از این دیدگاه اقتصاد آمریکا، بعد سومی هم پیدا کرده است، یعنی هنگامیکه دولت با مقاومت مالیات دهندگان روبرو شد، ناچار راه جدیدی برای کسب درآمد و مبارزه با کسر بودجه برگزید و آن اقتصاد جنگی یا میلیتاریسم بینالمللی بود. میلیتاریسم بینالمللی، براساس دو پایه قرار گرفت: حضور نظامی آمریکا در جهان و مبارزه با تروریسم. این دو حرکت، در عرض هم نبودند، بلکه در طول یکدیگر بوده و هر کدام دورهای به خود اختصاص دادهاند. از آغاز پیروزی آمریکا در جنگ دوم جهانی، مرحلهی حضور نظامی آمریکا آغاز میشود و سازمانهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا، با هزینههای بسیار کم، حکومتها را در سراسر جهان سرنگون کرده و افراد مورد نظر خود را بر سر کار میگذارند تا بتوانند هزینههای کسری بودجه داخلی خود را از طریق این همدستان و عوامل خود تأمین نمایند. دخالت آمریکا در سراسر جهان در این دوره یعنی 1940 و دهه 1950 یک اقدام سودآور بود؛ یعنی با سرمایهگذاری یا هزینه نمودن مبالغ اندک به درآمدهای نفتی و اقتصادی زیاد میرسیدند. بهطور مثال، کودتای ننگین 28 مرداد 1332 در ایران (1954)، با یکصد هزار دلار آمریکایی به موفقیت رسید ولی بعداً کنسرسیومهای نفتی هفت خواهران، درآمدهای سرشاری از تملک و مدیریت منابع نفتی ایران بهدست آوردند. در رأس کمپانیهای نفتی، شل قرار داشت که هنوز هم چشم طمع خود را از ایران نبسته است. اما بعد از گذشت یک دوره که حدوداً 30 سال بود، مرحله بعدی یعنی اقتصاد جنگی، با عنوان مبارزه با تروریسم آغاز شد. شاید بتوان مبدأ این تحولات را انقلاب اسلامی ایران نامید، یعنی از سالهای 1948 تا 2008 حدود 60 سال، دو دوره 30 ساله داریم. یکی دوران حضور نظامی آمریکا و وسعت یافتن ارتش آمریکا در سراسر جهان و دیگری جمع کردن این وسعت و پایان یافتن حضور نظامی آن در سراسر جهان است. در واقع دوران مبارزه با تروریسم بهمعنی پایان دوره حضور نظامی آمریکا و اجبار آنان به خروج از پایگاههایشان بود. در ابتدا ایران چنین کاری را با ظهور انقلاب اسلامی انجام داد و ادوات جنگی آمریکا را مصادره و خود آنان را اخراج کرد، بعداً کشورهای دیگر هم کم کم حالت تعرض گرفتند که این امر از سوی آمریکاییها، تروریسم لقب گرفت. کشورهایی چون: لیبی، فلسطین اشغالی، عراق، سوریه، کره شمالی و امثال آن در لیست سیاه قرار گرفتند و این لیست هر روز بیشتر و بیشتر شد و آمریکا تنگنای خروج از پایگاههای نظامیاش، در کشورهای دیگر قرار گرفت. تفاوت عمده دو دورهی 30 ساله اقتصاد آمریکا، در جهتیابی درآمدها و هزینههاست. در 30 سال اولیه، معمولاً دولت آمریکا کمکهای مالی ارایه میداد، یعنی هزینهها را تقبل و پرداخت مینمود؛ لذا میبینیم مثلاً طرح مارشال برای کمک به کشورهای جنگزده اروپایی و یا کشورهای عقب مانده مثل ایران اجرا میشود. برنج، روغن، مواد غذایی و پوشاک بین مردم فقیر جهان تقسیم میشود و اصل ترومن اجرا میگردد. در سیستان و بلوچستان ایران در آن زمان با هلیکوپتر، برنج و روغن رایگان تقسیم میکرد، حتی در تهران، تغذیه رایگان دانشآموزان مستقیماً از آمریکا میآمد و یا از طریق سازمان تأمین اجتماعی اقلام کمکی توزیع میشد. این روند، روند هجومی یا تهاجمی بود. یعنی آمریکا تمایل داشت در جهان حضور فعال داشته باشد. توانایی و امکانات آن را هم داشت، زیرا اقتصاد بر مبنای چاههای نفت و هفت خواهران نفتی و گنج و طلاهای معادن زرخیز طلا در آلاسکا و دیگر ایالات، این امکان را به آمریکا میداد تا با دستی پر، به جهانگشایی دست بزند و امپراطوری جهان را در دست بگیرد. اما در دوران 30 ساله بعدی درست برعکس است. آمریکا نه تنها نمیتواند کمک مالی انجام دهد، حتی نمیتواند هزینههای لشکرکشی خود را پرداخت نماید. اولین اقدام که نمایانگر این بعد حرکتی آمریکاست، بلوکه داراییهای ایران است. کشوری که خود را مهد سرمایهداری آزاد میدانست، ناچار میشود همه آرمانهای خود را زیر پا بگذارد و با دزدی آشکار، اموال ایران را برای خود بردارد و حتی بسیاری از قراردادهایی که مبالغ آن تأدیه هم شده بود، یکطرفه فسخ کند و پول آن را هم بالا بکشد و هرچه خواست که 28 مرداد را تکرار کند، نتوانست و حملات او از دریا و هوا و زمین با شکست مواجه شد. شکست او در ایران سرمشقی برای دیگر کشورها شد و آنها نیز یکی پس از دیگری در مقابل آمریکا و متحدانش ایستادگی میکردند و جهان، صحنه آشوب علیه آمریکا و متحدانش گردید که آمریکا آن را محور شرارت با تروریست نام نهاد. البته بهطور طبیعی عدهای از درک این دو مقطع و تفاوتهای آن عاجز بودند، لذا هنوز انتظار کمک مالی و نظامی از آمریکا داشتند. اما این کمکها هیچگاه تحقق پیدا نکرد و حتی باعث سقوط کمک خواهان شد. روسیه بهعنوان قدرت بزرگ آن موقع، تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی کاملاً به کمکهای آمریکا وابسته بود و همیشه در انتظار کمک بود. یلتیسن، رهبر مهم این کشور، بارها اعلام کرده بود که اگر آمریکا نباشد، آنها در مقابل فروپاشی، قدرتی نخواهند داشت. عاقبت هم بر سر نرسیدن کمکهای مالی آمریکا، این دولت فرو پاشید و به 16 کشور جدید تبدیل شد. اروپاییان هم که قبلاً به کمکهای مالی آمریکا عادت کرده بودند، باز هم انتظار کمک از آمریکا داشتند. پیروی انگلیس و آلمان از آمریکا فقط به خاطر دریافت کمکهای مالی از آن بود. کمکهایی که هرگز به وقوع نپیوست و اروپا را دچار بحران کرد و بحران به وجود آمده بلافاصله همهگیر شد و آمریکا و متحدانش ناچار به اعتراف آن در پایان 30 سالگی دوم خود شد. خروج نظامیان آمریکایی از پایگاههای مختلف و اخیراً خروج آنها از عراق از دو جهت به بحران اقتصادی آمریکا شدت میداد. یکی از آن جهت که مقاومت مردم جهان را در برابر توسعه طلبیهای آمریکا نشان میداد و ثابت میکرد امپراطور بدون پول یعنی امپراطور مرده و از سوی دیگر برگشت این نیروها به داخل آمریکا، خود بر بحران بیکاری میافزود. زیرا در آمریکا لشکرکشی آمریکاییان تنها منبع اشتغال جوانان بود. اقتصاد آمریکا کاملاً وابسته و پیوسته به این لشکرکشیها بود. چه آنان که مستقیماً استخدام ارتش میشدند و برای دریافت مبالغی حقوق یا خونبها به کشورهای مختلف اعزام میشدند و چه خانواده آنان که از این خونبها بهرهمند میشدند و حتی از قبل این اشتغال، اشتغالهای جانبی هم زاییده میشد، یعنی ساخت ادوات جنگی این لشکرکشیها، امکانات و تولیدات مورد نیاز سربازان، صنایعی را به وجود میآورد و یا حمایت میکرد که اشتغالزا هم بودند، اما بازگشت سربازان به معنی تعطیلی کارخانجات و بیکار شدن سربازان و قطع درآمدهای خانوادههای سربازان و وابستگان آنها. گرچه اکنون ارزشهای مردم تفاوت کرده است وانسانهای مستضعف حتی در آمریکا ترجیح میدهند گرسنه باشند ولی نان جنایتکاری نخورند. اکنون نیز خانوادههای سربازان به بلوغ فکری رسیدهاند که فقر خود را بر کشتن انسانها و دریافت بودجه کلان ترجیح دهند. و جالبتر اینکه آنها در این کار از شرق نیز جلو افتادهاند با اینکه بزرگترین کارخانجات سلاح اتمی و سنگین و سبک در غرب است ولی تصور میکنند که این کشورهای بدون سلاح هستند که جنایت میکنند! گاه اگر آمار کشور خودشان را به خودشان بازگو کنند بسیار ناباورانه به آن گوش خواهند داد. امروزه کشورهای تولید کننده ماری جوانا و کراک و شیشه، دم از مبارزه با موادمخدر میزنند و در واقع مانند ضربالمثل ایرانی جانماز آب میکشند. لذا دانستن اینکه ارتش آمریکاست که موادمخدر را از افغانستان به آمریکا حمل میکند مطلبی است که باید شفاف سازی شود و یا تولید موادمخدر صنعتی در کشورهای اسکاندیناوی باید به مردم آنها گوشزد شود و رسانه چنین مأموریتی دارند گرچه اکنون درست در نقطه مقابل عمل میکنند و به اصطلاح روانشناختی، سیاستمداران ما فرافکنی میکنند. اما گفتن اینکه آنها فرافکنی میکنند کافی نیست زیرا فرق ملت ایران با غرب این است که ملت ایران بسیاری از حقایق را باور دارد ولی غربیها با آن فقط جدل میکنند. کلماتی نظیر: صلح و آرامش و دوستی و مبارزه با فساد، از اعتقاد و قلب ملت ایران بر میخواهد ولی غربیها تصور میکنند این یک نمایش است و به دنبال جواب دادن بهتر از ایرانیها هستند! و همین باعث شده که در سی سال گذشته هر کاری غرب بر علیه ایران انجام داده درست برعکس شود مانند تبلیغات منفی در مورد شرکت مردم در انتخابات که باعث شور بیشتر مردم شده و به قول مولانا از قضا سرکنگبین صفرا فزود! سید احمد حسینی ماهینی