تحولات اقتصادی برای خود قانونی دارند و اگر کوچکترین عنصر آن رعایت نشود، گاه میبینیم یک شرکت بسیار بزرگ ناگهان سقوط میکند! به طور مثال با مرگ یک مدیر عامل یا رییس شرکت؛ آن شرکت با تمام امکانات خود نمیتواند به مسیر خود ادامه دهد و یا وقتی جو عمومی نسبت به پساندازها تغییر کند و مردم به بانکها هجوم بیاورند که آن را پس بگیرند، هیچ راهی باقی نمیماند جز اینکه بانک اعلام ورشکستگی کند و یا هنگامیکه یک شرکت ورشکست شد، میتوان با تغییر نام آن را نجات داد. حتی ممکن است یک تغییر مکان نامناسب یا تغییر پست افراد؛ همه چیز را بر هم بریزد. البته قانون خود کنترلی یا خود تعمیری سازمان، گاهی این نقاط را کنترل میکند و سازمان را از سقوط ناگهانی نگهداری میکند؛ ولی همیشه نمیتوان به بازخورد صحیح و عملکرد مناسب در همه زمانها و مکانها مطمئن بود لذاست که تخصص لازم در این زمینه بسیار لازم و ضروری است. ممکن است این تخصص تجربی باشد و یا بر اساس مطالعات وسیع و یا تحصیلات سطح بالا به دست آمده باشد. مثلاً در شرکتهای خانوادگی معمولاً به تحصیلات اهمیت نمیدهند و یا حتی به تجربه هم اهمیت داده نمیشود؛ فقط پدربزرگها یا پدر خواندهها موقع نزدیکی مرگشان نوه یا پسر ارشد خود را فرا میخواند و چند نکته کلیدی را به آنان تذکر میدهد و سپس با خیال راحت سر خود را بر زمین میگذارد. ممکن است این تذکرات بسیار ساده هم باشد و یا حتی غیر منتظره، ولی رمز اصلی یا شیرازهی آنهمه شرکتهای بزرگ همین است. فرض کنید در ضربالمثلهای ایرانی؛ دهقانی که فرزندان خود را دعوت کرد و به دست یک یک آنها قطعهای چوب داد را درنظر بگیریم. او چند فرزند داشت که در واقع با هم اختلاف داشتند، لذا رمز اصلی از بین رفتن این اختلاف است اما در حرکت دیگری پدر تشخیص میدهد فرزندان اصلا حال کار کردن ندارند و دنبال گنج بیرنج هستند... اگر دانایی این پدر نباشد، ممکن است همه کشت و صنعت او به باد رود ولی او با درایت فرزندان را جمع میکند و از همان نقطه ضعف آنها استفاده کرده و میگوید من گنجی را دراین زمین مخفی کردم ولی نمیدانم کجاست؛ بعد از مرگ من زمین را همه جا بشکافید و آن را برای خود بردارید و فرزندان به وصیت پدر همه را کندند و ناگهان دیدند که زمین را شخم زدهاند! و اگر دانه بکارند از گنج ذکر شده بیشتر به دست خواهند آورد! این فرمولها در بسیاری از موارد کارایی خود را نشان داده است. مثلاً میگویند در همین اواخر و در دوران گذشته، یک نفر جوان زندانی سیاسی بود. پدرش نامه نوشت که من کشاورزم. زمین من منتظر توست تابیایی آن را شخم بزنی... من پیرم و نمیتوانم و پسر در نامه نوشت پدر! این کار را نکن. من در آنجا اسلحه مخفی کردهام! تمامی مأموران امنیتی ریختند و در یک روز تمام زمین را شخم زدند و بعد پسر نامه نوشت که اگر چه من نبودم ولی کارم را انجام دادم! این فرمولها و این کارکردها بعدها به نام اصول یا وظایف مدیریت و اداری در غرب مطرح شد و هرکدام از مواردی که در کتب مذهبی مانند نهجالبلاغه و غیره بود بدون ذکر نام مؤلف و بدون پرداخت حقالتحقیق و کپی رایت به نام خودشان ثبت نمودند. اکنون تمامی کتب تازه منتشرهی مدیریت غربی؛ پر است از کلماتی که سالها ما آن را کنار گذاشته و به عنوان اینکه از نصیحت بدمان میآید، به آن توجه نکردیم. ولی آنها به عنوان رفتار سازمانی یا روابط انسانی یا مدیریت منابع انسانی، آن را مطرح و به خورد ما میدهند. اما به هرحال، این مردم کم کم به موضوع پی بردند و به قول شاعر رفتند سراغ آنچه خود داشتند و ز بیگانه طلب میکردند. امروز کلمه اقتصاد که خیلیها تصور میکنند کلمهای غربی است از قرآن کریم گرفته شده و از آیه «واقصد فی مشیک» برداشت شده است. انسان به عنوان ضروریترین سرمایه یک شرکت مطرح میشود. در حالی در تمامی دوران در ایران انسان به عنوان اشرف مخلوقات مطرح بوده و اهمیت آن از همه چیز بیشتر بوده است حتی در روایات داریم که امام جعفر صادق (ع) به خانه کعبه نگاهی کرد و گفت خانه کعبه بسیار محترم و دارای مقام بالایی است اما یک مؤمن و یا یک انسان مقامش بالاتر از اینهاست زیرا اینها همه سنگ است ولی قلب انسانها عرش خداوند است. به قول رییسجمهور گفت که آنها اقتصادشان را به رخ ما میکشند و ما مولانا و حافظ را داریم. سرمایه آنها بمب اتم و موشک و توپ و تانک است و سرمایه ما رودکیها و فردوسیها... شاید این حرف را 50 سال میگفتند ولی کسی باور نداشت اما امروز همه میدانند یعنی چه. آیا رودکی که 1150سال است در ذهن مردم زنده است و کتابهای او فروش میرود و شعرهایش حفظ میشود بقا دارد یا چند موشک؟ شاید تا 50 سال پیش مردم از موشک میترسیدند و یا از بمب اتم ولی امروز دیگر کسی نمیترسد. زیرا تمام هیمنه ابرقدرتها فروریخته و سرمایهداران بزرگ آن تبدیل به گداهای شب جمعه شدهاند که منتظر کمک مالی دولتها هستند که از مالیاتهای مردم کوچه وبازار به آنها کمک شود... لذا رشد معکوس آنها آغاز شده و همه ابزارهای تعریف شده آنها بر علیه خودشان به کار گرفته میشود اگر سی سال ایران را تحت محاصره اقتصادی نگه داشتند، امروز همین مسأله باعث جدا ماندن ایران از بحرانهای مالی و اقتصادی آنها شده است و اگر تا دیروز مانع دستیابی ایران به فنآوریهای بزرگ میشدند؛ امروز به عنوان یک کارنامه سیاه برایشان ثبت میشود و مردم میبینند که آنها که خود را پدر علم میدانستند، از تعلیم آن به دیگران خودداری میکردند و آنهاییکه از آزادی قلم و زبان صحبت میکردند و تحمل گوجه فرنگی و تخم مرغ را برای خود افتخار میدانستند؛ نتوانستند پرتاب یک لنگه کفش را دوام آورند و پرتاب کننده را در همان روز زیر بار ضرب وشتم کشتند و بعد ادعا کردند که زندانی است ولی کسی نمیتواند او را ملاقات کند. حتی اگر همین حرف هم درست باشد چرا باید یک خبرنگار اینهمه زندانی شود و ممنوعالملاقات هم باشد؟
روند معکوس مناقصات...
روند معکوس مناقصات، از زمان پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد. در جاییکه ایرانیها اجازه نداشتند در هیچ مناقصهای شرکت کنند و هیچ طرح عمرانی به مدیریت ایرانیها واگذار نمیشد. اکنون همه مناقصات داخلی که ایرانیزه! شده است و ایران در 36 کشورجهان، 480 طرح عمرانی را اجرا می کند و حدود 500 طرح نیز در درست بررسی دارد و این علاوه بر آن است که صنایع خودروسازی مخصوصاً ایران خودرو با خودروی ملی سمند در حال تاخت و تاز است و به تازگی سایپا نیز به ایجاد کارخانه در دیگر کشورها اقدام نموده که سومین سایت تولیدی آن در الجزایر در حال پیگیری است. این حرکات ایران در شرایطی فعال میشود که خودروسازان بزرگی مانند جنرال فورد و کرایسلر، دایماً درحال اخراج کارکنان خود و تعطیلی واحدهای آن هستند. رویکرد کشورهای جهان سوم به ایران به معنی جا خالی دادن آن به کشورهای صنعتی و بزرگ سابق است وقتی در سوریه و یا در بلاروس کارخانهای افتتاح میشود معنی آن این است که کارخانههای مشابهی که قرار بوده به جای ایران قبلاً اقدام نمایند دیگر نتوانند اقدام نمایند. در کشورهای آسیای میانه و آمریکای لاتین و حتی در آمریکای جنوبی مناقصات بسیاری است که ایران برنده آن شده است و خوشبختانه در تمامی مناقصات نام ایرانیان به عنوان برند شناخته شده است. دلیل این امر آن است که دراثر تبلیغات سی ساله غرب و صد ساله اعراب ایران به عنوان روستایی دور افتاده از عربستان که مردم آن شیر شتر میخورند معرفی شده بود. در تمام آثار تاریخی و گردشگری ما میبینیم که هرجا نام ایران است یک کویر لوت نشان داده شده با شتر و کلمهcamel به انگلیسی آن را مزین میکند... بنده خود شاهد بودم که وقتی نمایندگان کشورها را به محل سابق مجلس شورای اسلامی دعوت کرده بودند، راهنما توضیح میداد که ایران از150 سال قبل پارلمان داشته و مجلس مؤسسان و شورا داشته؛ همه تعجب میکردند! و اکنون که فضای سیاسی باز شده و رهبران و رؤسای کشورها به ایران سفر میکنند؛ با پیشرفتهای قابل توجهی که روبرو میشوند تصور می کنند که درهمین دو سه سال اخیر ایران به چنین فنآوریهایی دست پیدا کرده لذا آماده همه نوع همکاری میشوند. متخصصان ایرانی درهر نوع مناقصه که شرکت میکنند، معمولاً برنده میشوند و علت آن است که بحران اقتصادی برای همه به اثبات رسانده که شرکتهای غربی دیگر قادر به انجام تعهدات خود نیستند و چون دارای اقتصاد بازار آزاد هستند، لذا دولتهای آنها هم تعهدی درقبال آنها ندارند و دست پیمان دهندگان و مناقصهگزاران به هیچ جابند نیست. از شرکتی که ورشکست شد نمیتوان درخواست انجام تعهد نمود و یا خسارت طلب نمود و طبق قانون ورشکستگی تنها میتوان در نوبت طلبکاران ثبت نام کرد و منتظر بود تا نسبتی از طلبهای خود را از مجموع داراییهای مانده قابل تبدیل به نقد دریافت دارند و یا مایملک غیر منقول را به چند برابر قیمت بازار به جای طلب خود تصاحب کرد... مثال واضح آن مسأله بازار مستغلات دبی است در کشوری که مهد سرمایهگذاری بود و بارها برخی مسؤولین به سرمایهداران دبی غبطه میخوردند امروز هیچکس جوابگوی سرمایهگذاران ایرانی در املاک دبی نیست... اما در ایران که تابع WTO نیست دولت میتواند از تمام تجار حمایت کند و سرمایهگذاری آنها را تضمین نماید و هرگونه خسارت شرکتهای ایرانی را در صورت عدم انجام تعهدات بپردازد. جایزههای صادراتی و صندوق ضمانت صادرات، همگی این موضوع را اثبات میکنند. لذا تمامی قوانین غرب که تا دیروز چماقی بود بر سر تجارت ایران؛ امروز بر علیه خود آنان برگشته است. لذا حمایت ایران از مناقصهگران بینالمللی ایرانی خود عامل مهمی در دریافت مناقصه و پیروزی در آنهاست به طور طبیعی کشورهای مناقصهپذیر طرف قرداد ایران؛ مطمئن هستند که ایرانیان با رعایت امانت و صداقت بر اساس ایدئولوژی اسلامی عمل میکنند و در صورت کوتاهی در کارها، دولت ایران اولین جاییست که آنها را مؤاخذه میکند و در صورت تقصیر پیمانکاران ایرانی؛ آن را ضمانت و خسارت را تأدیه مینماید. ایرانیان نیز متقابلاً از سوی دولت حمایت میشوند... یعنی دولت ضمانت میکند چنانچه سرمایهی آنان در کشورهای طرف قرارداد دچار مشکل شود آنها را بیمه نموده و ضرر و زیان را بپردازد و این علاوه بر آن است که هر ساله مبالغی به عنوان سوبسید و جایزه برای مناقصهگران خارج از کشور در نظر گرفته و تسهیلات ارزی نیز برای آنان و حتی پرداخت وام هم منظور داشته است و این امر طبیعی است زیرا ایرانیان برای شروع این کارها هنوز جوان و تازه کار هستند و نیاز به حمایت دارند. و چه کاری برای دولت بهتر از قبول مناقصههای کشورهای دیگران است؟ ایجاد اشتغال اعزام نیروی کار به خارج ازکشور جذب نقدینگی و ارز خارجی و دریافت سود ایرانیان از عملکرد خود در اقتصاد دیگران همگی عناصری است که هیچکدام از نظر مسؤولین مورد غفلت واقع نمیشود و ما همچنان منتظر توفیقات روز افزون مناقصهگران ایرانی در سطح بینالمللی هستیم
توقف یا عقبماندگی از برنامه و اهداف پیشبینی شده را میتوان مشکل یا problem تعریف کرد؛ ولی انحراف و عقبگرد را یک بحران میتوان تلقی نمود. در واقع بحران، زمانی به وجود میآید که دو جریان مخالف اقتصاد در همه شرایط مکانی و زمانی یکسان میشوند؛ به طور مثال دو جریان آب یا دو رودخانه وقتی از دو جهت مخالف به جایی برسند، همه چیزشان مساوی باشد، گرداب به وجود میآید و گرداب جایی است که نمیتوان تشخیص داد به کدام جهت یا سمت و سو حرکت کنند بهتر است. برای مدیریت این صحنهها، موارد مهمی لازم است که اولین آن احاطه بر کل منطقه است، یعنی جهتها را بهتر بشناسند، منابع را بشناسد و هرگونه حرکت و تموج را پیشبینی کند. اما تنها این مسأله نیست، زیرا دانستن این حرفها و سخنها چیزی را از بحران کم یا زیاد نمیکند. مدیریت بحران با کنار گود نشستن حل و فصل و مدیریت نمیشود، بلکه باید این دانستهها به کار گرفته شود و مدیر در داخل گردباد یا گرداب یا بحران قرار گیرد و از آنجا عناصر مثبت و کارآرا را نجات دهد و یا به سمت و سوی درست هدایت نماید. با گذشت بحران، یا رفتن گردباد و فرو نشستن گرداب، همه چیز دوباره سر جای خود مینشیند، اما به نظم جدیدی که مدیریت بحران تعریف کرده و یا آن را بیان داشته است. اگر عناصر انسانی در آن باشد، میتواند مانع از انجام نظم نوین شود، زیرا که نظم خود را بهترین نظام میدانسته است، اما گرداب میخواهد نظم جدیدی بدهد. به عبارت سادهتر، وقتی گرداب میآید، ما در خانه نشستهایم و مثلاً تلویزیون تماشا میکنیم، اما گرداب میآید و تلویزیون ما را بر میدارد و شاید خود ما را هم بردارد و هر کدام را در جای دیگری که نظم و قانون جاذبه و بار فیزیکی وتحمل آب اجازه میدهد بگذارد؛ یعنی ممکن است در نظر ما گرداب تخریب کند، ولی از نظر قانون طبیعت جابهجایی انجام میشود که لازم است، زیرا همانطور که ما برای خرید مسکن و وسایل خانه یک عمر زحمت کشیدهایم و در واقع جوانی، زندگی و شادابی ما تبدیل به چند قطعه چوب به نام مبل و چند تکه آجر به نام خانه و چند پاره آهن به نام خودرو شده است؛ طبییعت هم برای به وجود آوردن آن گرداب سهمگین زحمت زیادی کشیده است.
بحران و باز تعریف اقتصاد
بحران در ماهیت خود یک جریان طبیعی برخاسته از علل و معلول موجود است، یعنی زاییده رفتار، حرکات، عقاید و عملکرد ماست؛ لذا ماهیتاً نه خوب است نه بد، مانند این است که کسی آب آلوده بنوشد و بعد بیماری انگل روده و معده در او ظاهر شود. هیچ عقل سالمی این را بد یا خوب نمیداند، بلکه اگر چنین نمیشد تعجب میکرد و با خود میگفت مگر او انسان نبود! همه بحرانها، خوب است؛ به همین دلیل ما میبینیم حضرت زینب (س) در اوج مصیبت و درماندگی بشری میفرماید: «ما رأیت الا جمیلا، من چیزی جز زیبایی ندیدم» و این جمله درست مقابل جمله یزید است که میگوید: دیدید که خداوند بالاخره شما را ذلیل و اسیر کرد. بنابراین چنین کسی که بحران را زیبا میداند و خود را در مقابل آن نمیبازد، میتواند آن را مدیریت کند و برعکس کسی که اسیر بحران شد و در گرداب افتاد و دست و پا زد، به ناچار غرق میشود و از بین میرود. اما چرا حضرت زینب (س) همه چیز را زیبا میبیند؟ این برای این است که میداند همه اینها پایه و مایه حرکتهای جدیدی برای بیداری ذهنها و وجدانهای بشری خواهد شد؛ زیرا برخی ذهنهای بشری قفل شده است، وجدانها کور شدهاند و تنها راه باز کردن آنها، دیدن مصیبت خود یا دیگران است و به اصطلاح عامیانه، انسان تا سرش به سنگ نخورد، برنمیگردد. حضرت زینب (س) میبیند که تنها راه بیداری وجدانها و نجات بشریت و اصلاح افکار عمومی، نمایش واقعی یک صحنه تکاندهنده است و همینطور هم میشود. در جلسه مهمی که یزید برگزار کرده بود، مشاوران مسیحی، سفرا و کارداران کشورهای رومی و چینی و همه عقلا و اندیشمندان موجود جمع بودند و شاید هیچ نمایشی هرچند فجیع اما ساختگی، این همه تأثیر نمیگذاشت. مانند یک صحنه تئاتر و یک نمایش که معمولاً در دربارها اجرا میشد، این صحنه هم اجرا شد، ولی بازیگران آن واقعی بودند و کسانی که اسیر شده بودند و کتکخورده بودند، پاهایشان زخمی بود و گرسنه و تشنه بودند؛ آن در حقیقت واقعاً گرسنه و اسیر بودند، نه آنکه نقش گرسنه و اسیر را داشته باشند و این بود که بعد اثبات واقعی بودن صحنه، همه حضار به گریه افتادند و یزید را سرزنش کردند و یزید دستور آزادی و بازگشت اسرا را داد. این است شناخت عوامل بحران و مدیریت آن از داخل نتیجه داد.
آسیبهای اقتصادی یک فرصت
ممکن است بسیاری از اقتصاددانان فریاد برآوردند که بحران اقتصادی است، پایان جهان است، همه خواهند مرد، همه از بین خواهند رفت؛ اما اینطور نیست، بحران اقتصادی یک فرصت است نه یک تهدید. زمانی است که جای فرصتها و تهدیدها عوض خواهد شد؛ یعنی کسانیکه تا دیروز فرصت نداشتند عرض اندام کنند، امروز فرصت مییابند و برعکس کسانی که تهران تا دیروز تهدید میشدند، امروز تهدید محسوب نخواهند شد.
به عبارت روشنتر، اقتصاد در گذشته یک تعریف داشت، آن هم سودآوری به هر قیمتی، اما امروز این تعریف شکست خورده است و سودآوری به شرط مشروع و مقبول بودن به جای آن آمده است. در لغت بسیار ساده است، ولی در عمل یک قرن تجربه بشری را به دنبال دارد. از لحظه کشف آمریکا و معادن طلای آن تا به وجود آمدن مکتب سوداگران و مرکانتیلستها، دغدغه جدیدی برای بشریت ایجاد شد که بعدها با کمک آدام اسمیت، یک قرن مردم به دنبال سود دویدند و چون سود به هر قیمتی شده، ما شاهد بودیم که اساس این سودآوری هم بر مبنای قاچاق اسلحه، مواد مخدر، اعضای بدن و مبادله و تجارت انسان بود. یعنی در قرن بیستم فروش اسلحه بالاترین تجارت بود و بعد از آن فروش مواد مخدر و بردهداری و... هیچگاه بشریت نتوانست خود را از دامن این همه آلودگی بیرون بکشد. نهایت آن را هم میبینیم که ترغیب بشر به اشغال عراق برای فروش اسلحه بیشتر، اشغال افغانستان برای فروش بیشتر مواد مخدر، اشغال سومالی برای دزدان دریایی و اشغال کویت و امارات برای فروش زنان و دختران بیشتر و لذا، تنها راه رهایی از این گرداب هولناک که بشریت را میبلعید یک بحران اقتصادی بود. مردم به مواد مخدر باید نه میگفتند، باید به اسلحه نه میگفتند و بهای آن هم بیکاری و اخراج از محل کار بود. ما میبینیم که میلیونها انسان در غرب بیکار میشوند ولی خوشحال هستند. انتظار مارکسیستها از انفجار کارکنان یک انتظار بیهوده است. آنها راضی هستند که از عمال ظالمه جدا شدهاند. آنها خوشحال هستند که اگر گرسنه هستند و اگر در خیابانها میچرخند، عامل توزیع مواد مخدر نیستند. آنها میدانند اگر در کارخانجات بزرگ کار نمیکنند برای این است که دیگر نمیخواهند برای قاچاقچیهای اسلحه و مواد مخدر، خودرو، تفنگ و یا لوازم دیگر تولید کنند.
ساماندهی و مدیریت بحران
ساماندهی و مدیریت بحران فقط به دست ایران است، زیرا ایران توانسته در مبارزه با مواد مخدر، مقابله با جنگ و جلوگیری از معاملات نامشروع قدمهای مهمی بردارد.
ایران توانسته اقتصاد را باز تعریف کند. کلمه سود را به سود مشروع تغییر داده است، امکانات تغییر جهان را بر اساس همین امر دارد، زیرا تئوری سود مشروع بر اساس قرآن مجید است که حلال و حرام را بیان داشته است. مبانی تئوریک آن بسیار قوی و دارای تجربه عملیاتی 1400 ساله است (احل الله البیع و حرم الربا)... مثلاً یکی از مواردی که قرآن سود را حرام میداند، سود خالص از گردش و بهره بدون تولید است و همین امر، امروز بزرگترین بحران اقتصادی غرب را به وجود آورده است، زیرا ابتدا بانکها و مراکز بورس و مؤسسات مالی ورشکسته شدند؛ چراکه اساس همه آنها بر مبنای سود و محاسبه و بهره بوده است. دیگر از موارد که سالیان سال فقها و علما در آن بحث کرده و کتابها و رسالههای زیادی را نگاشتهاند و پایگاه تئوری و نظریهپردازی قوی بر آن بنا کردهاند، مکاسب است. مکاسب همان تجارت است که مکاسب محرمه در آن تعریف شده است. یعنی هر نوع بیزینسی از نظر اسلام جزو مکاسب حلال محسوب نمیشود؛ لذا گفته شده است شخص قبل از اینکه وارد تجارت و یا بازار کار شود، فقه یا اصول تئوری و نظری تجارت و کار را فرا بگیرد و دلیل آن هم اعلام شده است که ندانستن اصول اقتصاد اسلامی باعث غلطیدن به حرام در تجارت میشود. ایران دارای منابع گازی و نفتی زیادی است که جهان به آن نیاز دارد. لذا گازکشی، لولهکشی و گازرسانی جهانی میتواند جایگزین اسلحهسازی و تولید مواد مخدر شود. صنایع و معادن ذخایر عظیم جهان منتظر استخراج و اکتشاف هستند، فقط باید انسانها تربیت شوند تا کار کنند. تنها تفاوت انسان اسلامی و موردنظر قرآن در همینجاست که انسان سرمایهداری و کمونیستی و... یک انسان عجول است که به سرعت میخواهد به همه چیز برسد و گنج بیرنج میخواهد. تمام آموزههای اسلامی فقط بر این اساس است که انسان را به کار و تولید سازنده وا دارد. بنابراین عدم تولید و یا تولیدی که باعث نابودی بشر شود. از دوره انقلاب اسلامی بیرون میرود و لذا اشتغال جهان، یک اشتغال مولد و سازنده و مثبت میشود نه مانند بمب اتم یا مواد مخدر کشنده و نابود کننده...
تاکنون درباره مدل تاریخی فروپاشی آمریکا و نیز مدل ریاضی این فروپاشی مقالاتی ارایه شده است. اما همانطور که میتوان فهمید این فروپاشی به دامنههای دیگری نیز سرایت کرده است که محکم بودن تئوری را نشان میدهد و امروزه این فروپاشی در دایره اقتصادی از همهی ابعاد آن روشنتر و شفافتر است. ممکن است تا یکماه پیش صحبت از فروپاشی نظام اقتصادی آمریکا یک افسانه بود و همه به آن میخندیدند ولی امروز پس از مدتها سقوط بازار بورس زنجیرهای آمریکا و اروپا و نظام سرمایهداری هیچ جای تأملی یا انکاری فرو نگذاشته است.
حتی در اوایل آشکار شدن این فروپاشی اقتصادی بسیاری از تحلیلگران اقتصادی ناباورانه آن را یک شوک میدانستند و بسیاری دیگر که سرمایهدارتر از سرمایهداران بودند میگفتند این یک بازی آمریکایی است تا توجه جهانیان را به خود جلب کند و بعد ناگهان همه چیز را جبران کند! اما ریشهی اقتصادی این فروپاشی اکنون به تمام شریانها نفوذ کرده و هیچ راه گریزی برای آن نگذاشته و امکان هر نوع توجیه یا نادیده گرفتن آن را از بین برده است. عده ای خواستهاند آن را همچون رکود سالهای 1930 نشان دهند که دوباره اقتصاد آمریکا جان گرفت و رشد کرد. اما این تئوری با اینکه در سال 2003 تاکنون قویاً حاکم بود ولی دیدند که حقیقت ندارد و به ورشکستگی به تقصیر سرمایهداری صهیونیستی غرب باید اعتراف نمایند. جمع شدن 20 کشور صنعتی که در جلسات آنان فقط کلیگویی شد و طرحهای درازمدت داده شد دیگر آخرین نقطه امید سرمایهداری را کور کرد. در همان هنگام که برجهای دوقلو را منفجر کردند کارشناسان طی مقالات متعدد در سایتهای گوناگون به زبانهای انگلیسی و عربی و ترکی و فارسی این موضوع را یک خودزنی اقتصاد آمریکا اعلام کردند. زیرا شواهد نشان میداد که انفجارات نه از سوی هواپیما و نه از سوی تروریستها بلکه از داخل بوده و هواپیما فقط یک انیمیشن ناشیانه بوده است. این گمان از همان روز و ساعات اولیه، موقعی قویاً مطرح شد که همه فهمیدند قبل از انفجار به سرمایهداران یهودی آن ساختمان اطلاع داده بودند که در آنجا حاضر نشوند. دستگیر نکردن بن لادن و تبدیل شدن او به یک افسانه که حتی سازمان سیا و موساد و ارتش سری آمریکا و اسراییل و «اینتلیجنت سرویس» و «اف بی آی» از پیدا کردن آن عاجز شدند، دروغ بودن این ادعا را ثابت کرد. گرچه بعدها با تجزیه و تحلیل فیلمهای پخش شده از صحنهی انفجار نکات جدیدی روشن شد. اما حملهی ناشیانه به عراق برای در اختیار گرفتن تولید نفت آن و همچنین هجوم به افغانستان برای منوپل نمودن و افزایش تولید و توزیع مواد مخدر خود نشان میداد که دروازههای درآمدزایی کلاً برای آمریکاییها بسته شده و فقط دزدی و قاچاق برایشان باقی مانده است. کاری که گاوچرانهای آمریکایی در مزارع آمریکا انجام میدادند. از نظر روانشناختی نیز انسانهایی که توان کار را از دست میدهند به دوران کودکی خود و اعمال نوجوانی روی میآورند. زیرا از روشهای قدیمی بهتر میتوانند به نتیجه برسند. به هر حال علایم فروپاشی اقتصادی فراوان بود، ولی لشکر جدیدی به میان آمده بود و این موضوع را پوشش میداد و آن لشکر رسانهها بود. رسانهها نیز که درآمدهای افسانهای هالیوودی و غیره را از دست داده بودند ناچار بودند به این پیروی تن دهند. ساخت فیلمهایی در باب مبارزه با تروریسم و ایجاد وحشت از جهان غیر آمریکایی همه ریشه در شکست غرور کاذب این قوم وحشی داشت. همه مردان قوی آمریکا در تمام بازیها و فیلمها از یک نفر تنهای رنجور و لاغر اندام میترسیدند. سوپرمنها و رمبوها با تمام سلاحهای پیشرفته قادر نبودند با پیروزیهای خود در سینماها ترس از یک مرد لاغر اندام بیمار ریشو را از دلها ببرند! همهی چاقها در مقابل یک لاغر آن هم لاغری ساخته خودشان درمانده میشدند و همین فیلمها باعث شد تا سالیان بعد همه ترسها از آن مرد لاغر اندام تبدیل به اسطوره شود و دیگر کسی از هیچ چیز نترسد! زیرا آن مرد، خود به خود مرد و نیازی به تانک و توپ و اتم و نبود و این جا بود که ناگهان پشتوانه رسانهای از بین رفت و ورشکستگی آمریکایی، عریان و برهنه در مقابل چشمها ظاهر شد. حمله به عراق که برای دست یافتن به سلاحهای کشتار جمعی عنوان شده بود با پیدا نشدن این سلاحها واضح و روشن داستان دزدی نفت را بیرون ریخت و مردن تبلیغی بنلادن و مذاکره علنی آنان با طالبان نیز افسانهی مبارزه با تروریسم را پاک کرد و به جای آن حقیقت قاچاقچیگیری مواد مخدر این ینگه دنیاییها را به نمایش گذاشت. لذا خیلی ساده رسانهها عقبنشینی کردند. افشاگریها آغاز شد و نیروهای ضد جنگ تقویت شدند. بحران و بیکاری که تا آن موقع زیر لوای ترس از حملهی تروریستها مخفی مانده بود دیگر پردهای برای مخفی شدن نداشت. آن عروسکهای کوکی که هر صبح و شام کوک شده بودند تا بگویند من خوشبختم، دیگر کوک نبودند! ستارههای هالیوودی این بار به افشای دروغها پرداختند. سینمای غرب رنگ شرقی گرفت و راه رفته بازنگری شد. همه فهمیدند که اقتصاد دورانی یا ادوار اقتصادی رکود و رونق اگر هم صحیح باشد اینطور نیست که رکود یک روزه و رونق هزار روزه باشد! به همان میزان که رکود هست، رونق هم هست و به همان میزان که رونق بوده بود رکود هم باید باشد! اگر آمریکا ادعا میکند که از سال 1932 تاکنون رونق اقتصادی داشته، از امروز هم تا 75 سال دیگر رکود اقتصادی خواهد داشت و این عمری به بلندای چند نسل است و باید نسلهای آینده همه ریاضتها و سختیهایی را که دیروز آمریکاییهای مغرور آن را به پای خوشی خودشان ریختند را تحمل کنند و بدانند روزگار سختی در پیش است اگر فقط به تئوریهای اقتصادی خودشان متکی باشند.