От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

اسرار مالی خطرناک‌تراز اسرار نظامی (193)

اسرار مالی خطرناک‌تراز اسرار نظامی (193)





بسیاری از مردم تصور می‌کنند اسرار نظامی بسیار مهم است در حالی‌که بسیاری از اسرار نظامی فاش می‌شود وحادثه‌ای اتفاق نمی افتد و بلافاصله نقشه عوض می‌شود؛ ولی در مورد اسرار مالی این‌طور نیست. مثلاً چرا به کارکنان یک ادره یا یک کارخانه فیش حقوقی می‌دهند و از امضا کردن لیست جلوگیری می‌کنند؟ زیرا با این‌که همه کار گران باهم همکار هستند و بیش از نیمی از زندگی فعال خود را باهم می‌گذارنند و در نظرات بسیار زیادی با هم شریک و هم سنگر هستند ولی اگر یکی بفهمد که آن دیگری ولو پنج هزارتومان پاداش گرفته یا اضافه کاری که حقش نبوده دریافت کرده؛ می‌دانید درکارخانه چه بلوایی می‌شود؟ همین دوستان و همسنگران که با هم نان و نمک خورده و رفیقِ گرمابه و گلستان بودند، ناگهان تبدیل به جاسوس و مردم فروش و دشمن و خارجی و... می‌شوند! کم نیستند خانواده‌هایی که به خاطر اختلاف مالی سال‌هاست بایکدیگر دشمنی دارند و چه بسا به کشتن یکدیگر راضی‌تر باشند تا فامیلی. آمار قتل‌هایی که برای مسایل مالی اتفاق می‌افتد، از آمارکشتار جنگ‌های جهانی اول و دوم بیشتر است. همه می‌دانند که جنگ‌ها مقطعی هستند و گاه چندین سال ممکن است اصلاً جنگ نظامی در بین نباشد ولی جنگ مال واقتصادی آنهم باخشونت همیشه و همه جا وجود دارد. دزدی‌ها و سرقت‌ها وکف‌زنی‌ها وکیف‌زنی‌ها، هیچ‌گاه کم نمی‌شود. البته ممکن است با اجرای طرح‌های امنیت اجتماعی کمی آن را کنترل کرد ولی این فقط در آمارهاست و ماهیت موضوع عوض نمی‌شود. فرهیخته‌ای تعریف می‌کرد روزی به خدمت مهندس موسوی نخست وزیر زمان جنگ رسیدم و از فساد اداری و اخلاقی و افزایش آنها صحبت کردم! ولی ایشان لبخندی زد و گفت: 124هزار پیغمبر آمدند که جلوی این مفاسد را بگیرند و نتوانستند، تو انتظار داری من بتوانم؟ این‌که عده‌ای می‌گویند وضع بدتر شده و فساد بیشتر شده، شاید اینطور باشد زیرا طبیعت رشد جوامع بشری این است که هرچه آمار انسان‌ها بیشتر شود، آمار و درصد خطا هم بالاتر می‌رود. مثلاً اگر در گذشته 5 درصد از جمعیت بیست میلیونی مردم فاسد بودند؛ می‌شد مثلاً یک میلیون نفر. ولی اگر این 5 درصد ثابت هم باشد، از جمعیت هشتاد میلیونی می‌شود چهار میلیون نفر! اما به هرحال یکسری موانع هم وجود دارد که مانع این کاهش‌ها می‌شود و آن هم مسایل مالی است! همه حاضرند همه گونه اسرارشان فاش شود و هرگونه تهمت بخورند ولی تهمت مالی نخورند و کسی نداند که درآمد آنها چقدر است و از چه راهی است! و در بسیاری از موارد حتی افشا از سوی خود شخص است. مثلاً اعتراف می‌کند آدم مشروب‌خواری است یا آدم دروغگویی است، ولی این اعتراف او جنبه مالی دارد. یعنی با این اعتراف حواس‌ها را از موضوع اصلی پرت می‌کند. اکثر پیرمردها را شاهد هستیم که از دوران جوانی خود به حالت‌های خاص و دست نیافتی یاد می‌کنند. اینها هم همان قصه ملانصرالدین است که بلند بلند می‌گفت جوانی کجایی؟ بعد هم خودش می‌گفت: خودمانیم در جوانی هم کاره‌ای نبودیم! جوانان قدیم ایران هم هرگز از خوردن آب فاضلاب یا ته جوی و انبار کردن آب جوی در انباری‌ها و گرفتن حصبه و وبا و امثال آن حرفی نمی‌زنند و ذهن مبتکر جوانان را از علم و دانش به مسایل حاشیه‌ای سوق می‌دهند. و این‌همه خیال‌پردازی‌های دروغین فقط یک ریشه دارد که اسرار مالی آنها فاش نشود و کسی نپرسد که در جنگ دوم جهانی چرا به جای نان مثلاً خاک اره می‌خوردند و چرا در روستاها اغلب بدون کفش بودند و چرا همه سرگرمی‌هایشان الاغ سواری بود؟ نمی‌توان کسی را هم در این مورد مقصر قلمداد کرد ولی دانستن آن لازم است، زیرا همین قولی که گفته شد این‌همه پیامبر و ائمه آمدند ولی مردم راه راست را رها کردند، یک دلیلش همین حرف‌هاست. کسانی‌که نمی‌خواهند اسرارشان فاش شود ناچارند آسمان و ریسمان کنند تا کسی متوجه ایرادات نشود. اما درست مثل طاووس که با باز کردن پرهای قشنگش سعی دارد که توجه مردم را از نگاه به پاهای زشتش مانع شود خودش در دل همیشه نگران پاهایش است و همیشه گوشه چشمش برروی پاهایش است. و این امر خاص یک یا دو کشور یا یک یا دوجهان نیست. ما در زندگی بزرگان می‌خوانیم کسانی‌که ساده زیست بوده‌اند، همیشه محبوب مردم بودند ولی همین مردم که در دل آنها را ستایش می‌کردند، وقتی با آنها روبرو می‌شدند، درست درنقطه مقابل حرف می‌زدند و از سادگی آنها انتقاد کرده و آن را مایه سرشکستگی می‌دانستند! فرض کنید در عروسی جوانانِ دو مسؤول بلند پایه از تجملات خبری نبود و سکه و دلار تقسیم نشد و شام بسیار مختصری هم خوردند. از ته دل همه خوشحالند که اولاً اینها بیت المال را مصروف فامیل‌های خود نکردند درحالی‌که می‌توانستند بسیار ساده سفارش بهترین غذاها را بدهند و از سوی دیگر هم جوانانشان می‌فهمیدند که ازدواج کردن چندان هم سخت و گران نیست و این‌همه بهانه نمی‌آوردند. مثال‌هایی هم از مراسم ازدواج حضرت فاطمه (س) با حضرت علی (ع) می‌زدند ویا همانطور که دکتر شریعتی در کتاب حسن و محبوبه می‌نویسد؛ ازدواج ساده‌ی این دوجوان را سرمشق بقیه می‌دانستند... اما همین‌ها وقتی به دوستان یا خود آن آقا می‌رسند، می‌گویند تو آبروی مملکت را بردی! الّا امریکایی‌ها یا اروپایی‌ها که می‌گویند که مردم ایران آن‌قدر گرسنه‌اند که حتی مثلاً رییس‌جمهورش هم خوب نمی‌تواند غذا بخورد! و این‌همه دو دلیل واضح دارد. اول این‌که این شخص می‌خواهد به رییس‌جمهور یا آن مسؤول بالا بگوید من عرضه‌ام از شما بیشتر است. چون شما در سفرهای استانی نان و خرما می‌خورید، ولی من به خانواده‌ام چلو کباب می‌دهم! و لذا فقر خودشان را از این جهت مخفی نگهدارند زیرا امکان چنین کاری از این افراد وجود ندارد. این افراد برون فکن ممکن است برای دیگران مادر باشند ولی برای خانواده خود زن بابا هستند. آنها ممکن است چلوکباب داده باشند اما نه به خانواده خود! دومین موضوع مهم در این نوع سرزنش‌ها، تصور غلط از دشمن یا غربی‌هاست. آنها تصور می‌کنند مردم غرب از سادگی بدشان می‌آید! در حالی‌که همه غربی‌ها و مردم دنیا وقتی از خانه امام خمینی در جماران دیدن می‌کنند، از سادگی آن حیرت می‌کنند. همه مردم دنیا حضرت علی علیه‌السلام را فقط به این دلیل دوست دارند که غذای شخصی خود را به مردم می‌داد زیرا به همین دلیل آنها هم منتظرند که علی گونه‌ها بیایند و دست آنها را بگیرند. نه تنها مردم مسیحی از ساده زیستی عیسی مسیح با افتخار یاد می‌کنند، حتی بوداییان و یهودیان با این‌که دوست دار دنیا هستند اسطوره‌هایی را که تارک دنیا بوده‌اند را بیشتر دوست دارند و این جمله امام علی علیه‌السلام است که می‌فرماید: آنهایی‌که از اجرای عدالت ناراحت هستند، از بی عدالتی ناراحت تر خواهند شد. یعنی کسانی‌که از ساده زیستی به عنوان گدا پروری نام می‌برند، خودشان می‌دانند که با تعریف آنها حضرت علی علیه‌السلام گداپرورترین افراد بود. او شبانه کیسه بردوش به خانه مستمندان می‌رفت و نان و خرما تقسیم می‌کرد. آیا حضرت علی علیه‌السلام به اندازه‌ی این آقایان نمی‌دانست که باید به مردم ماهیگیری یاد بدهد تا این‌که ماهی بدهد؟ آیا این امیرمؤمنان نبود که چاه‌ها کند و در راه مردم وقف کرد؟ پس چرا نخوردن بیت‌المال و دادن آن به دست مردم، گدا پروری نامیده می‌شود؟ اگر مردم مستقیماً پول نگیرند و به گدایی ادارات بروند، گداپروری نیست؟ همان‌هایی‌که شعار می‌دهند که چرا دولت پول نفت را سر سفره‌های مردم نمی‌برد، مانع استفاده از صندوق ذخیره ارزی برای واردات غذایی یا یارانه‌های مردمی می‌شوند؟ مگر ذخیره ارزی چیزی غیر از پول نفت است؟ مگر خرید برنج و وارد کردن گوشت و روغن و مایحتاج مردم، بردن نان بر سر سفره آنان نیست؟ چه کسی نمی‌داند که اگر کل ذخیره ارزی نان و برنج خریده شود و به مردم رایگان داده شود، همان مفهوم بردن پول نفت سر سفره مردم است. چرا باید از فهم مردم ترسید؟ چرا باید دروغی گفت که مانند قسم حضرت عباس باشد؟ یا باید اعتقاد داشت پول نفت را سر سفره نبرید و ببرید در بیابان‌ها بریزید و طرح‌های عمرانی اجرا کنید و بیابان‌ها را آباد کنید؛ یا رو راست بایستید و بگویید با پول نفت بدون یک ریال کم و زیاد فقط باید مواد غذایی خریداری و به مردم رایگان داده شود! و اجازه دهید چیزی به نام صندوق ذخیره ارزی وجود نداشته باشد. همه اینها فقط یک دلیل دارد، مردم سرگرم دولت شوند و از دلالان غافل شوند. چرا وقتی مسکن گران می‌شود، همه‌ی هجمه‌ها به دولت است؟ یعنی واسطه‌ها هیچ گناهی ندارند؟ آنها امامزاده‌هایی هستند که از روی ناچاری مسکن را گران می‌فروشند؟ یا دولت مجبورشان می‌کند که گران بفروشند؟ ما می‌بینیم در این غوغای گرانی مسکن، زمین‌های دولتی مصادره شده وکاربری‌های زیادی از مراتع و جنگل‌ها تغییر یافت. کاری که اگر قبلا انجام می‌شد، هزاران فحش و بد و بیراه نصیب دلالان می‌شد، ولی آنها ابتدا دولت را به گران کردن مسکن متهم کردند و سپس با دست همین دولت، زمین‌ها را رایگان تحویل گرفتند و تمامی پرونده‌های تغییر کاربری به نام تعاون و به کام زمینخواران از درون پرونده‌های راکد بیرون آمد. درست است که تعاونی‌ها زمین نود و نه ساله گرفتند و مردم با ثبت نام در مسکن مهر، زمین رایگان را صاحب شدند ولی اجازه ساخت ندارند و تا اجازه ساخت بگیرند و آنرا بسازند، سال‌ها طول می‌کشد و آخر عاقبت خواهیم دید که حتی 5 درصد خانه‌های مسکونیِ ساخته شده به صاحبان اولیه تعلق ندارد و همه چندین دست گشته و با قیمت‌های بالایی فروش رفته. تجربه تعاونی‌ها این را ثابت کرده است. بروید تعاونی مسکن مجلس را ببینید.
چند نفر از کارکنان مجلس در آنجا از ابتدا بوده‌اند وحالا ساکن هستند؟ به تعاونی مسکن یا شهرک‌های مسکونی تاکسیرانان سر بزنید. چند نفر آنها که ساکن هستند، تاکسی‌دارهستند؟ به شهرک دریا بروید. چند درصد دریانوردان درآن هستند؟ شهرک راه‌آهن، شهرک مخابرات، شهرک دانشگاه و تعاونی‌های هفتگانه دولتی، فقط وسیله‌ای است که دولت زمین رایگان بدهد و این زمین رایگان بسیار منصفانه ومرحله به مرحله سود آور شده و بین دست‌ها می‌چرخند. تا مدتی دولت یا مسؤولین براین موضوع سکوت اختیار می‌کردند زیرا می‌گفتند که حداقل دیگر کسی که زمین را از تعاونی گرفت، دوباره متقاضی زمین نمی‌شود و لذا کمبود مسکن فروکش می‌کند، ولی تقاضا که فرقی نمی‌کند. این شخص که زمین دولت را رایگان گرفت و قولنامه‌ای یا کلیدی به دیگری فروخت، سود سرگردانی به دست می‌آورد که در یک چرخه‌ی طمع و اعتیاد، هر روز دهان بازتر وگشادتر پیدا کرده و به دنبال راه حل‌های جدیدتری برای سرکیسه کردن دولت می‌رود و در نهایت نوکیسه‌هایی به وجود می‌آیند که بلای جان اقتصاد شده و بدون تولید و زحمت صاحب ساختمان‌ها و مغازه‌ها می‌شوند و مردمی‌که دل به صداقت بسته‌اند را می‌دوشند. این نوکیسه‌ها هرگز و هرگز حاضر نیستند راز مالی‌شان برملاشود. نه برای فرزندان وخانواده خود، نه برای دستگاه‌های قضایی و امنیتی. لذا می‌بینیم که نه تنها مشکل مسکن حل نمی‌شود، بلکه طلبکارها بیشتر می‌شوند...

اقتصاد دولتی بلاست ولی هیچ کشوری بی بلا نباشد!

اقتصاد دولتی بلاست ولی هیچ کشوری بی بلا نباشد!

مدت‌هاست که اقتصاد دانان آمریکا رفته ادعا می‌کنند که تنها راه نجات اقتصاد ایران، داشتن اقتصاد کاملاً آزاد است اما همین‌ها وقتی به اصل 44 می‌رسیم می‌گویند شرکت‌ها را به بخش خصوصی واگذار نکنید زیرا باعث بیکاری کارگران و سردرگمی آنها می‌شود. در هرصورت، اگر می‌خواهیم خصوصی‌سازی کنیم باید تبعات آن را هم بپذیریم. نمی‌شود مثلاً آمپول زد و از درد آن ننالید. بخش خصوصی بدون کنترل دولت، نتیجه‌اش همین آمریکاست که الآن همه می‌بینند با هزار میلیارد بدهی خارجی و رکود وحشتناک اقتصادی و قیمت‌های سرسام آور خوراکی و بهداشتی و افزایش بیکاری و بی‌خانمانی و ورشکستگی شرکت‌های بزرگ و... اگر اینها واقعی نیست که ما مطلب ننویسیم و زبان خود را ببندیم! ولی اگر واقعی است، باید گفت محصول دو قرن تجربه اقتصاد آزاد در امریکا نهایتاً این است.

حالا چه کسی می‌گوید باید این راه رفته را ما از ابتدا برویم؟ راهی که نتیجه‌اش جلوی چشم ماست! با این‌که اقتصاد دانان سنتی ایران هنوز دم از اقتصاد آزاد می‌زنند، ولی اقتصاد دانان آمریکایی اکنون بوش را مسؤول همه چیز می‌دانند! و مردم آمریکا از دولت می‌خواهند که کمکشان کند. همه می‌دانند وقتی شرکت فورد، 5 هزار نفررا بیکار می‌کند یعنی ندارد که حقوق بدهد و لذا فشار آوردن برآن غیر منطقی است و این همه بیکار دیگر می‌دانند راهی باز نگشتنی را طی می‌کنند. یعنی امید به رحمت و رأفت و کمک‌های انسان‌دوستانه و در یک کلمه حمایت از زندگی بیکاران را هیچ شرکت بخش خصوصی نمی‌پذیرد و لذا می‌بینیم همه به دولت فشار می‌آورند. این‌که بخش خصوصی بیاید و سود خودش را ببرد و وقتی زیان کرد همه چیز را انکار کند، امری طبیعی است. ماهیت اقتصاد باز یا اقتصاد آزاد این است: آنها گندم را در دریا می‌ریزند تا نرخ آن کم نشود. جایزه می‌دهند تا کسی گندم نکارد و قیمت‌ها بالابماند، آن وقت انتظار کمک به فقرا را به دولت ولو دولت اقتصاد آزاد حواله می‌دهند. لذا تجربه 17 هزار ساله کار و کارگری در ایران نشان می‌دهد که برخلاف تصور نوکیسه‌های آمریکایی و آمریکا رفتگان باید اقتصاد دولتی یا تحت حمایت دولت باشد. می‌توان پا را روی پا انداخت و در کلاس دانشکده و در میان کسانی‌که از تاریخ خبر ندارند، صحبت از اقتصاد باز نمود ولی این فقط گول زدن خود است. زیرا اقتصاد باز رحم ومروت ندارد و مانند چرخ‌های صنعت کارگر و برزگر را زیر خود له می‌کند و از آنها کارخانه‌های جدید می‌سازد و این‌که می‌گویند در ساخت دیوار چین، کارگران اگر می‌مردند، از آنها به عنوان ملاط استفاده می‌شد و محکم‌ترین ملاط هم ملاطی بود که گوشت و خون یک انسان در آن ممزوج شده بود. حرف دور از ذهنی نیست؛ چه آنها که دیوار چین را ساختند و چه آنهایی‌که اهرام مصر را ساختند همین عقاید اقتصاد باز را داشتند. آنها به اهدافی بالاتر از جان انسان‌ها فکر می‌کردند و نتایجی فراتر از مردن چند کارگر می‌خواستند. در این نوع سیستم‌ها، حتی اگر سندیکای کارگری هم تشکیل می‌شد در رأس آن سرمایه‌داران اما در لباس کارگران وجود داشتند. چه کسی می‌توانست حقوق کارمندان سندیکاها را بدهد؟ کارگری که خود به نان شب محتاج بود و بنابر تعریف، کارگر کسی است که پول بازوی خود را می‌خورد و اگر یک روز کار نکند، نمی‌تواند زندگی کند. آنوقت این کار گر چطور می‌توانست در جلسات طولانی چانه زنی با کارفرماها بنشیند؟ در واقع به محض این‌که کارگر از کار خود جدا می‌شود، سرمایه‌داراست ولو این‌که لباس او مندرس باشد... زیرا همین که می‌تواند بدون کار کردن در جلسات شرکت کند، بیانیه بدهد و سخنرانی نماید؛ نشان می‌دهد پرولتر نیست. او یک بورژواست در لباس پرولتر! و لذا دولت به عنوان کسی که از سوی مردم انتخاب می‌شود، حامی کارگر هم هست. ذات وجود دولت برای این است و اگر کسی این کار را نمی‌کند، باید او را خائن یا بی‌توجه دانست. مثل این است که شما را استخدام کرده‌اند که تایپ کنید؛ دو سه صفحه‌ای که تایپ می‌کنید، خسته می‌شوید و رها می‌کنید. نباید رها شود. وظیفه، وظیفه است. حال اگر مفسده یا مسأله یا مشکلی هم هست، این مشکل باید حل شود نه این‌که صورت مسأله پاک شود. گرانی نمونه‌ای است. همه کس دولت را مسؤول می‌دانند و این طبیعی است زیرا دولت نماینده ملت برای رفاه و امنیت جامعه است. اگر غیر از این باشد، صحیح نیست. اما ممکن است ما دولت را بر سر دوراهی قرار دهیم. اختیارات اورا بگیریم به بخش خصوصی بدهیم ولی مسؤولیت‌های اورا همچنان بر گرده‌اش بگذاریم. طبیعی است که یک بام و دو هوا نمی‌شود. همانطور که مقام معظم رهبری در شیراز بیان داشتند، مردم باید از اسراف دوری گزینند تا قیمت‌ها کاهش پیداکنند چون سزای گرانفروش، نخریدن است. درحالی‌که اسراف در تمامی سطوح وجود دارد و مردم خواهان کاهش قیمت هستند. در مصرف بنزین، ایران بالاترین درصد را دارد. در مصرف گوشت، برنج و... سرانه ایران در ردیف‌های اول است و همیشه بالاتر از میانگین جهانی قرار دارد و لذا می‌بینیم مردم خودشان را درمصرف حتی در اسراف آزاد می‌دانند و بعد دولت را مسؤول گرانی می‌دانند. این همان است که اختیارات را از دولت می‌گیرند ولی مسؤولیت‌های اورا برجا می‌گذارند در حالی‌که باید اختیارات معادل مسؤولیت‌ها باشد یعنی دولت را در مواردی مقصر بدانیم که دستورات او را به طور کامل اجرا کرده باشیم. و به همین خاطر است که می‌گویند فسادِ بخش دولتی عیان‌تر از فساد بخش خصوصی است زیرا ما می‌توانیم دولت را استیضاح کنیم ولی بخش خصوصی قصر در می‌رود...

نگرش سیستمی نظریه منسوخ

نگرش سیستمی نظریه منسوخ

بسیاری از اندیشه‌های اقتصادی بر پایه و نظریه‌های گذشته مطرح می‌شود لذا یک فاجعه به نظر می‌رسد. درست مثل این‌که ما بخواهیم با قدم زدن دور دنیا بگردیم؛ کسانی‌که اختراع ماشین را قبول ندارند و نمی‌خواهند سوار بر تحولات اجتماعی بشوند و از سوی دیگر می‌خواهند بهترا ز خودرو هم راه حرکت کنند، خود به خود رفتن از این شهر به آن شهر فاجعه آمیز است چه رسد به رفتن از این کشور به آن کشور. حتی از این خیابان به آن خیابان هم فاجعه است زیرا با خودرو به راحتی می‌توان در عرض چند ثانیه این راه را پیمود یا باهواپیما به سرعت از این کشور به آن کشور رفت. پس علت این‌که پیشرفت را بسیاری دردناک تصور می‌کنند همین است. مثلاً خانم دکتر شهیندخت خوارزمی در همایش روابط عمومی‌ها ضمن مطرح نمودن نظریه نگرش سیستمی همه چیز را نادرست وفاجعه آمیز معرفی کرده و روند پیشرفت در ایران را دست نیافتنی اعلام نمود...
در حالی‌که در نظریات جدید، نظریه سیستمی تبدیل به نظریه اقتضایی شده زیرا در نگرش سیستمی ما به عوامل امتیاز مساوی می‌دهیم درحالی‌که نظریه اقتضایی، اولویت‌ها را بررسی می‌کند. البته این هم جدیداً مردود شده و نظریه مدیریت زمان یا مدیریت آنی جای آن را گرفته است به این صورت که مدیران یک دقیقه‌ای مطرح شدند زیرا تصمیم گیری به یک دقیقه و یا کمتر بستگی دارد. مثلاً در مربیگری فوتبال ما شاهد هستیم بلافاصله بعد از هرباخت، مربی تعویض می‌شود زیرا نتوانسته در لحظات حساس تصمیم درستی بگیرد.
هرسی بلانچارد (HERSEY BLANCHARD) که بسیاری از نظریات او به فارسی ترجمه شده، از پیشگامان تئوری اقتضایی است. او با طرح سبک‌های بی‌نهایت و گوناگون رفتارهای اقتصادی و رهبری و مدیریت، ثابت می‌کند حتی در شرایط مساوی با تغییر یک یا دو عنصر؛ مطابق فرمول دو به توان آن راه‌ها و عملکردها و سبک‌ها تغییر می‌کند. برای مثال شما فرض کنید در نگرش سیستمی به توپ به عنوان یک سیستم نگاه می‌شود و برای تمام عناصر آن ارزش یکنواخت قایل می‌شویم، اما به هرحال یک نقطه‌ی آن به پای فوتبالیست می‌خورد! و یا وقتی در هواست، همه نقاط آن یکجا به زمین نمی‌رسند و لذا باید دانست که اولویت کدام است. همه نقطه‌ها ممکن است دارای اولویت مساوی نباشد. ما اگر فرصت و امکانات داشته باشیم، آنهم به صورت بی‌نهایت، می‌توانیم به همه ابعاد و نیازهای بشری بپردازیم ولی امکانات محدود است و ما ناچار از انتخاب هستیم. درسیاست‌های کلان در قانون اساسی پیشنهاد می‌شود برای همه آحاد حقوق مساوی و امکانات مساوی داده شود که این یک نگرش سیستمی است. ولی وقتی وارد عمل می‌شویم دولت از کجا بیاورد این‌همه امکانات را؟
در غرب یا آمریکا این مسأله‌ی ساده رفع شده است. دولت از مردم مالیات می‌گیرد و لذا به محض این‌که کسی به نبود امکانات اعتراض کند می‌گویند بیشتر مالیات بدهید تا بیشتر رسیدگی شود و مردم هم کوتاه می‌آیند! اما در ایران و برخی کشورهای حاشیه خلیج فارس، موضوع چیز دیگری شده است: دولت نفت دارد. مردم نه تنها مالیات پرداخت نمی‌کنند، بلکه سهم نفت را هم می‌خواهند. در عربستان به عنوان مثال دولت مجبور است تمام قیمت‌ها را ثابت نگهدارد و لذا سوبسید و یارانه بسیار زیادی بابت تثبیت قیمت‌ها می‌پردازد یعنی از هنگامی‌که این سیاست‌ها اجرا شده شاید قیمت‌ها از50 سال پیش تاکنون در برخی اقلام تغییری نکرده و این را کلیه اقتصاددانان می‌دانند به چه معنی است. مثلاً بنزین که در بازار آزاد تا سه دلارهم می‌رسد، در این کشور به دو دلیل باید ارزان و ثابت باشد! یکی آن‌که این دولت دارای منابع نفت است و لذا مردم می‌گویند حداقل بنزین آن باید ارزان یا رایگان باشد. و دلیل دوم این است که مالیات هم نمی‌دهند... یعنی مثل کشور امریکا یا دیگر کشورها بلافاصله مالیات محاسبه و به مبلغ درحال شناور بنزین اضافه نمی‌شود و این امر در کشور کویت به صورت دیگری است. دراین کشور مبالغی به صورت نقدی پرداخت می‌شود و این پرداخت‌ها از دوجهت به ضرر صنایع این کشور است و می‌بینیم این کشورها با این‌که سال‌هاست ثروتمندترین مردم دنیا هستند، ولی از لحاظ صنعت و تولید ازهمه عقب ترهستند. زیرا مردم از یکسو درآمد حداقلی را دارند لذا نیازی به کار وتلاش نمی‌بینند و از سوی دیگر دولت هم مالیات نمی‌گیرد تا بتواند بدون نفت زندگی کند. اما اینها آثار خود را در زندگی مردم دنیا نشان می‌دهد و دنیا تبدیل به جهنم می‌شود و تروریسم در آن رشد می‌کند. مردم می‌بینند که مثلاً کشور عربستان و کویت به دلیل داشتن نفت همه چیزهای خوب دنیا را خیلی راحت می‌خرند و لذا می‌بینیم تنش در جهان بالامی‌گیرد و مبارزه مخفی و علنی آغاز می‌شود و بیشترین مبارزه با اعراب را همین همسایگان و کشورهای قربانی شروع می‌کنند و عراق و پاکستان و افغانستان تبدیل به مأمن تروریست‌ها می‌شود. و اینها همه نتیجه همین نگرش سیستمی است که در دهه شصت مطرح شد و برنامه‌ریزان را به خود مشغول کرده است و هنوز این سیستم در ایران هوادران فراوانی دارد.
برای حل این مشکلات نیز نگرش سیستمی به کار گرفته می‌شود و لذا برعکس نتیجه می‌گیرند. همیشه گفته می‌شود که رفاه به همراه همه عناصر خودش باید به کشورهای جهان صادر شود و لذا در کنار کالا فرهنگ و سیاست هم به کشورهای دیگر صادر می‌شود و این امر باعث می‌شود تاتئوری خوب جهانی شدن به عنوان یک اژدها یا شبح وکابوس وحشتناک جلوه کند. مردم می‌گویند ما تکنولوژی را می‌خواهیم ولی تمدن غرب را نمی‌خواهیم و لذا یک نزاع دائم به وجود می‌آید. نزاع در سینما با فرهنگ مردم؛ نزاع در اقتصاد با بنیان‌های تولید سنتی ملت‌ها و نزاع درسیاست برای تغییر حکومت‌ها. اما اگر به نظریه اقتضایی برگردیم، قبول خواهیم کرد که بسته‌های تکنولوژی می‌تواند فقط بسته تکنولوژی باشد و بسته‌های سیاسی همان سیاست را در خود باید داشته باشد نه آنکه مثل بقالی‌های ایرانی مثلاً برنج یارانه‌ای را مشروط به خرید دائم مشتری ازآن فروشگاه کنیم! بسیار ساده است که این نگرش را در سراسر جهان رصد کنیم: مثلاً میکروسافت بسته‌های خود را به کسانی می‌فروشد که تمامش را از آنجا بخرند. حتی تحمل خرید برخی از آنها را از لینوکس یا ای بی ام ندارد! و برای همین کار آدم‌کشی‌ها و جنایت‌های اقتصادی مخفی صورت می‌گیرد که هیچکس دلیل آن را نمی داند و یا مثلاً گندم تولیدی را به دریا می ریزند ولی به کشورهای اسلامی نمی فروشند و می گویند آنها تروریست هستند و منظورشان این است که در کنار برنج باید سیاست و فرهنگ را هم بخرند! در بسیاری از موارد این نگرش جنبه کاملاً استعماری هم می‌شود مثلاً عضویت ترکیه در پارلمان اروپا سالیان سال در دست بررسی است زیرا در ابتدا فقط شرط زمین بود و چون بخشی از ترکیه در اروپاست، قبول کرده بودند و او هم درخواست داده بود؛ ولی بعد که نگرش سیستمی صورت گرفت، گفتند اگر ترکیه می‌خواهد اروپایی شود باید از دین خود دست بردارد و بعد هم شرایط دیگر. استعماری‌ترین شرایط را بانک جهانی دارد. اگر یک ریال بخواهد وام بدهد باید تمام بسته‌های پیشنهادی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی پیشنهاد ی آن اجرا شود تا مثلاً به ایران پول بدهد که فاضلاب شمال یا جنوب را بهداشتی نماید.
بی صداقتی طرفداران این نظریه موقعی روشن می‌شود که می‌بینیم خودشان در دریافت همه چیز پاستوریزه عمل می‌کنند! مثلاً بانک جهانی برای دریافت حق السهم یا بودجه خود هرگز نمی‌گوید که فلان کشور سیاه است یا کمونیست است یا توسعه نیافته است. سازمان ملل به عنوان بزرگ‌ترین حامی تبعیض، یک نماد سیاه از نا اعتقادی به نگرش سیستمی در اخذ امکانات را به نمایش می‌گذارد و از کشورهای فقیر با تهدید به خروج از عضویت، کمک‌های مالی دریافت می‌کند ولی از آمریکا نه تنها قادر به دریافت حق عضویت نیست بلکه همه نظرات آنها را اجرا می‌کند آنهم با پول اعراب و دیگران... کسانی که موقع پرداخت، آدم‌های ثروتمند و پیشرفته و مبادی آداب و قابل شراکت و تأسیس شرکت و شریک شدن هستند؛ به محض این‌که درخواست وام یا اعتبار کنند، می‌شوند عقب‌افتاده و توسعه نیافته و عربِ وحشی و ایران تروریست! در دنیا ازنظر بوش همه تروریست هستند مگر خلاف آن ثابت شود! و در خود آمریکا هم همه مجرم هستند مگر خلاف آن ثابت شود. نه تنها در آمریکا بلکه در انگلیس هم ما می‌بینیم تعداد دوربین‌های مدار بسته بیش از جمعیت آن کشور است و این بی اعتمادی تاکی ادامه خواهد داشت؟
بدیهی است دوحالت بیشتر وجود ندارد یا این‌که این استعمارگران دانشمند! دست از تئوری‌های غلط خود بردارند و حقوق ملت‌ها را بپذیرند و این گزینه با غرور آمریکایی و انگلیسی بعید به نظر می‌رسد و لذا راه دوم حذف فیزیکی آنان از تاریخ است و همان‌طور که خداوند قول داده، اگر قومی خوب عمل نکنند برای خدا بسیار راحت است که آنها را ببرد و یک قوم جدید بیاورد. الآن اروپا با تئوری‌های فساد خود مانع ازدواج جوانان شده لذا نسل آن رشد منفی دارد و بدیهی است که روزی منقرض خواهد شد و به جای آن نسل ترکیه‌ای و عرب و ایرانی که اکنون اکثریت را دارند جایگزین خواهند شد و از نسل اروپا در موزه‌ها دیدار خواهند کرد و خواهند گفت اینها قومی بودند که در عصر برهنگی به دنیا آمدند و با فسادهای اخلاقی باعث نابودی نسل خود شدند!
و تازه این اول راه است... یعنی نگرش سیستمی به همه چیز از نظر خود غربی‌ها باعنوان تئوری اقتضایی رد شده ولی اینهم مربوط به خیلی سال است و نظریات جدید در راه است. در غرب امروزه تئوری مدیریت زمان یا مدیریت آنی مطرح است و در کتبی نظیر آن قورباغه را بخور یا چه کسی پنیر مرا دزدید، از یک تئوری نوین بنام مدیریت آنی صحبت می‌کنند. البته هرچه تئوری‌ها تازه‌تر می‌شوند به تئوری‌های اصیل واسلامی که از سوی خداست نزدیک‌تر می‌شوند. اخیراً در دانشگاه تهران سمیناری بود با نام پیامبر اسلام و معنویت نو! معنویت و عرفان‌های جدید غرب را باور نداشتند و مانند همیشه از این نوها وجدیدها با ترس و لرز یاد می‌کردند که مثلاً شیطان پرستان ال و بل... اما این خود یک قدم به جلو است. مردمی که تا دیروز جز مادیات چیزی را قبول نمی‌کردند و می‌گفتند خدا باید زیر تیغ جراحی مابیاید تا قبول کنیم، امروز یک قدم جلو آمدند وحالاباید هدایت شوند نه آن‌که برخورد شوند. این برخوردها مرا به یاد برخورد باموضوع تلویزیون و ویدیو و ضبط صوت انداخت که همه می‌دانند روز اول چقدر با اینها مخالف بودند و الآن هرکانال را که می‌زنی، همین آقایان هستند که صحبت می‌کنند...