بسیاری از مردم تصور میکنند اسرار نظامی بسیار مهم است در حالیکه بسیاری از اسرار نظامی فاش میشود وحادثهای اتفاق نمی افتد و بلافاصله نقشه عوض میشود؛ ولی در مورد اسرار مالی اینطور نیست. مثلاً چرا به کارکنان یک ادره یا یک کارخانه فیش حقوقی میدهند و از امضا کردن لیست جلوگیری میکنند؟ زیرا با اینکه همه کار گران باهم همکار هستند و بیش از نیمی از زندگی فعال خود را باهم میگذارنند و در نظرات بسیار زیادی با هم شریک و هم سنگر هستند ولی اگر یکی بفهمد که آن دیگری ولو پنج هزارتومان پاداش گرفته یا اضافه کاری که حقش نبوده دریافت کرده؛ میدانید درکارخانه چه بلوایی میشود؟ همین دوستان و همسنگران که با هم نان و نمک خورده و رفیقِ گرمابه و گلستان بودند، ناگهان تبدیل به جاسوس و مردم فروش و دشمن و خارجی و... میشوند! کم نیستند خانوادههایی که به خاطر اختلاف مالی سالهاست بایکدیگر دشمنی دارند و چه بسا به کشتن یکدیگر راضیتر باشند تا فامیلی. آمار قتلهایی که برای مسایل مالی اتفاق میافتد، از آمارکشتار جنگهای جهانی اول و دوم بیشتر است. همه میدانند که جنگها مقطعی هستند و گاه چندین سال ممکن است اصلاً جنگ نظامی در بین نباشد ولی جنگ مال واقتصادی آنهم باخشونت همیشه و همه جا وجود دارد. دزدیها و سرقتها وکفزنیها وکیفزنیها، هیچگاه کم نمیشود. البته ممکن است با اجرای طرحهای امنیت اجتماعی کمی آن را کنترل کرد ولی این فقط در آمارهاست و ماهیت موضوع عوض نمیشود. فرهیختهای تعریف میکرد روزی به خدمت مهندس موسوی نخست وزیر زمان جنگ رسیدم و از فساد اداری و اخلاقی و افزایش آنها صحبت کردم! ولی ایشان لبخندی زد و گفت: 124هزار پیغمبر آمدند که جلوی این مفاسد را بگیرند و نتوانستند، تو انتظار داری من بتوانم؟ اینکه عدهای میگویند وضع بدتر شده و فساد بیشتر شده، شاید اینطور باشد زیرا طبیعت رشد جوامع بشری این است که هرچه آمار انسانها بیشتر شود، آمار و درصد خطا هم بالاتر میرود. مثلاً اگر در گذشته 5 درصد از جمعیت بیست میلیونی مردم فاسد بودند؛ میشد مثلاً یک میلیون نفر. ولی اگر این 5 درصد ثابت هم باشد، از جمعیت هشتاد میلیونی میشود چهار میلیون نفر! اما به هرحال یکسری موانع هم وجود دارد که مانع این کاهشها میشود و آن هم مسایل مالی است! همه حاضرند همه گونه اسرارشان فاش شود و هرگونه تهمت بخورند ولی تهمت مالی نخورند و کسی نداند که درآمد آنها چقدر است و از چه راهی است! و در بسیاری از موارد حتی افشا از سوی خود شخص است. مثلاً اعتراف میکند آدم مشروبخواری است یا آدم دروغگویی است، ولی این اعتراف او جنبه مالی دارد. یعنی با این اعتراف حواسها را از موضوع اصلی پرت میکند. اکثر پیرمردها را شاهد هستیم که از دوران جوانی خود به حالتهای خاص و دست نیافتی یاد میکنند. اینها هم همان قصه ملانصرالدین است که بلند بلند میگفت جوانی کجایی؟ بعد هم خودش میگفت: خودمانیم در جوانی هم کارهای نبودیم! جوانان قدیم ایران هم هرگز از خوردن آب فاضلاب یا ته جوی و انبار کردن آب جوی در انباریها و گرفتن حصبه و وبا و امثال آن حرفی نمیزنند و ذهن مبتکر جوانان را از علم و دانش به مسایل حاشیهای سوق میدهند. و اینهمه خیالپردازیهای دروغین فقط یک ریشه دارد که اسرار مالی آنها فاش نشود و کسی نپرسد که در جنگ دوم جهانی چرا به جای نان مثلاً خاک اره میخوردند و چرا در روستاها اغلب بدون کفش بودند و چرا همه سرگرمیهایشان الاغ سواری بود؟ نمیتوان کسی را هم در این مورد مقصر قلمداد کرد ولی دانستن آن لازم است، زیرا همین قولی که گفته شد اینهمه پیامبر و ائمه آمدند ولی مردم راه راست را رها کردند، یک دلیلش همین حرفهاست. کسانیکه نمیخواهند اسرارشان فاش شود ناچارند آسمان و ریسمان کنند تا کسی متوجه ایرادات نشود. اما درست مثل طاووس که با باز کردن پرهای قشنگش سعی دارد که توجه مردم را از نگاه به پاهای زشتش مانع شود خودش در دل همیشه نگران پاهایش است و همیشه گوشه چشمش برروی پاهایش است. و این امر خاص یک یا دو کشور یا یک یا دوجهان نیست. ما در زندگی بزرگان میخوانیم کسانیکه ساده زیست بودهاند، همیشه محبوب مردم بودند ولی همین مردم که در دل آنها را ستایش میکردند، وقتی با آنها روبرو میشدند، درست درنقطه مقابل حرف میزدند و از سادگی آنها انتقاد کرده و آن را مایه سرشکستگی میدانستند! فرض کنید در عروسی جوانانِ دو مسؤول بلند پایه از تجملات خبری نبود و سکه و دلار تقسیم نشد و شام بسیار مختصری هم خوردند. از ته دل همه خوشحالند که اولاً اینها بیت المال را مصروف فامیلهای خود نکردند درحالیکه میتوانستند بسیار ساده سفارش بهترین غذاها را بدهند و از سوی دیگر هم جوانانشان میفهمیدند که ازدواج کردن چندان هم سخت و گران نیست و اینهمه بهانه نمیآوردند. مثالهایی هم از مراسم ازدواج حضرت فاطمه (س) با حضرت علی (ع) میزدند ویا همانطور که دکتر شریعتی در کتاب حسن و محبوبه مینویسد؛ ازدواج سادهی این دوجوان را سرمشق بقیه میدانستند... اما همینها وقتی به دوستان یا خود آن آقا میرسند، میگویند تو آبروی مملکت را بردی! الّا امریکاییها یا اروپاییها که میگویند که مردم ایران آنقدر گرسنهاند که حتی مثلاً رییسجمهورش هم خوب نمیتواند غذا بخورد! و اینهمه دو دلیل واضح دارد. اول اینکه این شخص میخواهد به رییسجمهور یا آن مسؤول بالا بگوید من عرضهام از شما بیشتر است. چون شما در سفرهای استانی نان و خرما میخورید، ولی من به خانوادهام چلو کباب میدهم! و لذا فقر خودشان را از این جهت مخفی نگهدارند زیرا امکان چنین کاری از این افراد وجود ندارد. این افراد برون فکن ممکن است برای دیگران مادر باشند ولی برای خانواده خود زن بابا هستند. آنها ممکن است چلوکباب داده باشند اما نه به خانواده خود! دومین موضوع مهم در این نوع سرزنشها، تصور غلط از دشمن یا غربیهاست. آنها تصور میکنند مردم غرب از سادگی بدشان میآید! در حالیکه همه غربیها و مردم دنیا وقتی از خانه امام خمینی در جماران دیدن میکنند، از سادگی آن حیرت میکنند. همه مردم دنیا حضرت علی علیهالسلام را فقط به این دلیل دوست دارند که غذای شخصی خود را به مردم میداد زیرا به همین دلیل آنها هم منتظرند که علی گونهها بیایند و دست آنها را بگیرند. نه تنها مردم مسیحی از ساده زیستی عیسی مسیح با افتخار یاد میکنند، حتی بوداییان و یهودیان با اینکه دوست دار دنیا هستند اسطورههایی را که تارک دنیا بودهاند را بیشتر دوست دارند و این جمله امام علی علیهالسلام است که میفرماید: آنهاییکه از اجرای عدالت ناراحت هستند، از بی عدالتی ناراحت تر خواهند شد. یعنی کسانیکه از ساده زیستی به عنوان گدا پروری نام میبرند، خودشان میدانند که با تعریف آنها حضرت علی علیهالسلام گداپرورترین افراد بود. او شبانه کیسه بردوش به خانه مستمندان میرفت و نان و خرما تقسیم میکرد. آیا حضرت علی علیهالسلام به اندازهی این آقایان نمیدانست که باید به مردم ماهیگیری یاد بدهد تا اینکه ماهی بدهد؟ آیا این امیرمؤمنان نبود که چاهها کند و در راه مردم وقف کرد؟ پس چرا نخوردن بیتالمال و دادن آن به دست مردم، گدا پروری نامیده میشود؟ اگر مردم مستقیماً پول نگیرند و به گدایی ادارات بروند، گداپروری نیست؟ همانهاییکه شعار میدهند که چرا دولت پول نفت را سر سفرههای مردم نمیبرد، مانع استفاده از صندوق ذخیره ارزی برای واردات غذایی یا یارانههای مردمی میشوند؟ مگر ذخیره ارزی چیزی غیر از پول نفت است؟ مگر خرید برنج و وارد کردن گوشت و روغن و مایحتاج مردم، بردن نان بر سر سفره آنان نیست؟ چه کسی نمیداند که اگر کل ذخیره ارزی نان و برنج خریده شود و به مردم رایگان داده شود، همان مفهوم بردن پول نفت سر سفره مردم است. چرا باید از فهم مردم ترسید؟ چرا باید دروغی گفت که مانند قسم حضرت عباس باشد؟ یا باید اعتقاد داشت پول نفت را سر سفره نبرید و ببرید در بیابانها بریزید و طرحهای عمرانی اجرا کنید و بیابانها را آباد کنید؛ یا رو راست بایستید و بگویید با پول نفت بدون یک ریال کم و زیاد فقط باید مواد غذایی خریداری و به مردم رایگان داده شود! و اجازه دهید چیزی به نام صندوق ذخیره ارزی وجود نداشته باشد. همه اینها فقط یک دلیل دارد، مردم سرگرم دولت شوند و از دلالان غافل شوند. چرا وقتی مسکن گران میشود، همهی هجمهها به دولت است؟ یعنی واسطهها هیچ گناهی ندارند؟ آنها امامزادههایی هستند که از روی ناچاری مسکن را گران میفروشند؟ یا دولت مجبورشان میکند که گران بفروشند؟ ما میبینیم در این غوغای گرانی مسکن، زمینهای دولتی مصادره شده وکاربریهای زیادی از مراتع و جنگلها تغییر یافت. کاری که اگر قبلا انجام میشد، هزاران فحش و بد و بیراه نصیب دلالان میشد، ولی آنها ابتدا دولت را به گران کردن مسکن متهم کردند و سپس با دست همین دولت، زمینها را رایگان تحویل گرفتند و تمامی پروندههای تغییر کاربری به نام تعاون و به کام زمینخواران از درون پروندههای راکد بیرون آمد. درست است که تعاونیها زمین نود و نه ساله گرفتند و مردم با ثبت نام در مسکن مهر، زمین رایگان را صاحب شدند ولی اجازه ساخت ندارند و تا اجازه ساخت بگیرند و آنرا بسازند، سالها طول میکشد و آخر عاقبت خواهیم دید که حتی 5 درصد خانههای مسکونیِ ساخته شده به صاحبان اولیه تعلق ندارد و همه چندین دست گشته و با قیمتهای بالایی فروش رفته. تجربه تعاونیها این را ثابت کرده است. بروید تعاونی مسکن مجلس را ببینید.
چند نفر از کارکنان مجلس در آنجا از ابتدا بودهاند وحالا ساکن هستند؟ به تعاونی مسکن یا شهرکهای مسکونی تاکسیرانان سر بزنید. چند نفر آنها که ساکن هستند، تاکسیدارهستند؟ به شهرک دریا بروید. چند درصد دریانوردان درآن هستند؟ شهرک راهآهن، شهرک مخابرات، شهرک دانشگاه و تعاونیهای هفتگانه دولتی، فقط وسیلهای است که دولت زمین رایگان بدهد و این زمین رایگان بسیار منصفانه ومرحله به مرحله سود آور شده و بین دستها میچرخند. تا مدتی دولت یا مسؤولین براین موضوع سکوت اختیار میکردند زیرا میگفتند که حداقل دیگر کسی که زمین را از تعاونی گرفت، دوباره متقاضی زمین نمیشود و لذا کمبود مسکن فروکش میکند، ولی تقاضا که فرقی نمیکند. این شخص که زمین دولت را رایگان گرفت و قولنامهای یا کلیدی به دیگری فروخت، سود سرگردانی به دست میآورد که در یک چرخهی طمع و اعتیاد، هر روز دهان بازتر وگشادتر پیدا کرده و به دنبال راه حلهای جدیدتری برای سرکیسه کردن دولت میرود و در نهایت نوکیسههایی به وجود میآیند که بلای جان اقتصاد شده و بدون تولید و زحمت صاحب ساختمانها و مغازهها میشوند و مردمیکه دل به صداقت بستهاند را میدوشند. این نوکیسهها هرگز و هرگز حاضر نیستند راز مالیشان برملاشود. نه برای فرزندان وخانواده خود، نه برای دستگاههای قضایی و امنیتی. لذا میبینیم که نه تنها مشکل مسکن حل نمیشود، بلکه طلبکارها بیشتر میشوند...