От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

دکتر بهمنی رییس بانک مرکزی شد

سخن اولدکتر بهمنی رییس بانک مرکزی شد و بر جای طهماسب مظاهری نشست اما مشکلات همچنان باقی است و باید فکر اساسی برای آنان بشود. لذا به نظر می‌رسد چند موضوع مأموریت اصلی رییس بانک مرکزی جدید می‌باشد و اولین آن تقویت پول ملی است. در حالی‌که می‌رود تا تئوری آمریکایی هر هزار تومان یک دلار اجرا شود، مردم از خود می‌پرسند چه دست‌هایی در کار است که این مسأله را علی‌رغم خواست همه آحاد مردم انجام دهد؟ در حالی‌که ضعیف‌ترین پول‌های دنیا در برابر دلار تقویت شده‌اند... از افغانی افغانستان گرفته تا لیر ترکیه ولاری گرجستان و منات آذربایجان. این چه کسانی هستند که توطئه می‌کنند واین گونه پول ملی را آن هم در برابر دلار که شعار مرگ برآمریکای جنایتکار هنوز از زبان‌ها نیافتاده باید سرخم کند؟ زیرا بیش از 90 درصد بازار ارز در دست دولت است ودولت با یک درصد کم وزیاد تزریق کردن دلار به بازار می‌تواند آن را متعادل کند ولی معلوم نیست چه کسانی و با چه تئوری‌ها و استدلال‌هایی اینگونه هر روز دلار را گران‌تر می‌کنند.

لذا وظیفه بانک مرکزی شناسایی این اخلال‌گران اقتصادی است تا مانع اجرای عملیات آنها در جهت تضعیف پول ملی شود. تضعیف پول ملی علاوه بر کاهش اعتماد مردم به دستاوردها ودستمزدهای خودشان است باعث گرانی و تورم هم می‌شود. یعنی ریشه‌ی همه گرانی‌ها در افزایش نرخ دلار است زیرا وقتی نرخ دلار افزایش یابد پول ملی بی ارزش می‌شود و بابت آن هیچ کالایی داده نمی‌شود. وقتی که مردم ببینند هرروز ریال ضعیف‌تر می‌شود، انگیزه خود را برای کار کردن و حتی سرمایه‌گذاری هم از دست می‌دهند وهمین امر باعث می‌شود تا ما شاهد خروج سرمایه‌ها به سوی دبی ودیگر کشورها باشیم. آنهایی‌که از ایران می‌روند ویا سرمایه‌های خود را خارج می‌کنند، همه به دلیل بی ارزش بودن پول ملی است و آنها می‌روند تا با دلار کار کنند که در مقابل ریال هرروز بالاتر می‌رود تا از این ممر بدون کار کردن هم صاحب درآمد شوند. کسی که در سال 57، دلار را 70 ریال هم نمی‌خرید الآن اعتراف می‌کند که اشتباه کرده و فقط اگر دلار را می‌خرید وهیچ کاری نمی‌کرد، الآن سود او به 140 برابر رسیده بود وچه تجارتی پر سودتر و مطمئن‌تر از این؟ لذا می‌بینیم تولید وتجارت زیر سایه دلالی دلار رنگ می‌بازد و یک دلار فروش از همه آنها جلوتر می‌زند. کشاورز عرق می‌ریزد و زمین را شخم می‌زند. کارگر صبح تا شب، آجرها را بالا و پایین می کند ولی دستمزد او با یک سفته بازی دلالان دلار نه تنها افزایش نمی‌یابد که کاهش هم پیدا می‌کند. اگر کسی در سال 57 روزی 700 ریال یعنی ده دلار می‌گرفته، امروز حتی اگر صدهزار ریال هم بگیرد باز دستمزد او پایین است زیرا می‌داند هیچ کاری هم نکند باز ارزش پول او قهراً کاهش می‌یابد و او هر روز با استرس و ناراحتی این دستمزدها و کاهش آن را می‌بیند. حالا طهماسب مظاهری‌ها چه فکری می‌کنند که در دوران آنها دلار افزایش می‌یابد؟ واز 927 ریال به 986 ریال می‌رسد؟ ادامه این روند نه به صلاح مملکت است نه به نفع مردم لذا مأموریت رییس جدید بانک مرکزی، رفو کردن اشتباهات رییس کل قبلی است. یکی دیگر از اشتباهات رییس کل قبلی این بود که تصور می‌کرد با جلوگیری از پرداخت وام‌های به صنایع کوچک باعث کنترل تورم خواهد شد ولی دیدیم که تورم نه تنها کاهش نیافت بلکه همچنان افسار گسیخته رو به بالا رفت زیرا وقتی پول به کار نیافتد ناچار از دلالی سر بیرون می‌آورد و اگر وام به بنگاه‌های زود بازده و صنایع کوچک داده نشود، پول که بیکار نمی‌ماند لذا در دست دلالان و واسطه‌ها می‌افتد و وام‌ها از بنگاه‌های زود بازده گرفته و به کارمندان و کارکنان بانک داده می‌شود و یا دیگر کسانی که در کار تولیدی نیستند و لذا سطح تولید کاهش می‌یابد و اجناس کم می‌شود و چون پول وام‌ها در دست افراد غیر تولیدی است تقاضا بالا می‌رود و لذا تورم حتی در روزهای ماه رمضان هم افزایش نشان می‌دهد و گوشت مرغ و یا گوشت گوسفند به چند برابر می‌رسد. چرا که تولید گوشت و مرغ که اکثراً در بنگاه‌های زود بازده بوده متوقف می‌شود. حتی اگر این وام‌ها به وارد کنندگان هم داده شود و یا صادرکنند گان، بازهم بهتر از این است که داده نشود. زیرا مثلاً در گرجستان تولید دام فراوان وارزان است وبه علت بارندگی دارای مراتع فراوان. می‌توان گوشت را وارد کرد و به جای پول به آنان مواد شوینده و امثال آن فروخت. اما وقتی پول گردش نداشت و وام داده نشد، در خزانه‌ها می‌ماند و دست مردم و تولید کنندگان خالی ‌شده و جیب‌ها بی پول می‌شود. ومردم بی پول نمی‌توانند چیزی بخرند و نمی‌توانند چیزی هم تولید کنند. مسأله بعدی که بسیار مهم است، نباید تصور کرد که با کم کردن صفرها موفق می‌شویم تمام نابسامانی‌های گذشته را یک شبه جبران نماییم. باید دست‌اندرکاران بدانند که بی ارزش کردن پول ملی وقتی توقف نداشته باشد، با برداشتن دویا چند صفر حل نمی‌شود زیرا ادامه کاهش ارزش پول برای طرز نوشتن آنها نیست بلکه به واسطه سیاست اشتباه تزریق تورم به اجتماع است. از ابتدای انقلاب اسلامی، طرفداران تزریق تورم در پشت صحنه ایستاده‌اند تا با توجیهات بی ربط خود، مسؤولین را به تزریق تورم تشویق نمایند و نارضایتی آنها را موقتی اعلام نمایند. در حالی‌که تززریق تورم هزاران دلیل اقتصادی هم داشته باشد، زیبنده اقتصاد اسلامی نیست چرا باید به مردم دروغ گفت؟ در حالی‌که تورم آنها را تحت فشار قرارداده تصور کنیم برای آنها خوب است؟ ممکن است آنها بگویند دراثر تورم درآمد دولت بالا می‌رود زیرا مردم بیشتری مالیات می‌دهند، ولی این مالیات برکت ندارد زیرا بر اثر فریب مردم بدست می‌آید و لذا رییس کل بانک مرکزی در یک امتحان بزرگ الهی است تا اشتباهات گذشتگان را جبران کند وانشاء الله دراین ماه مبارک با استعانت از الطاف الهی موفق باشد.

تعادل اقتصادی

سخن اولتعادل اقتصادی مفهومی در اقتصاد است که تا انسان وارد اجتماع نشود آن را متوجه نمی‌شود زیرا از درس‌هاییست که باید تجربه شود. اینهمه صحبت از بیکاری وگرانی می‌شود، نشان می‌دهد که اطلاعی از این تئوری در دست نیست البته مردم عادی که جای خود دارند اما از آنهایی‌که دکترای اقتصاد دارند، بعید است! همه مشکلات هم از همین جا شروع می‌شود که اقتصاددانان بدون درک مطالبی که خوانده‌اند، خود را عقل کل می‌دانند. اظهار نظر آنان در اقتصاد؛ مخصوصاً در روزنامه‌های تخصصی اقتصادی، نشان می‌دهد از این دروس چیزی نفهمیده‌اند. این تئوری مثلاً در باب قیمت‌ها وعرضه وتقاضا می‌گوید که قیمت هرچیزی، نقطه تعادل آن چیز در بازار است و اگر این تعادل بر هم بخورد یعنی یا عرضه کم شود یا تقاضا افزایش پیداکند، چیزی که قبلاً وجود نداشته به وجود آمده و لذا همین حادثه خود تعادل بازار را بر هم می‌زند و البته بازهم به این معنی نیست که جامعه از حالت تعادل خارج می‌شود، بلکه به نقطه تعادل جدیدی شیفت می‌کند و این تعادل پایدار همیشه وجود دارد. این فرمول یا این تئوری یک هارد ساینس یا یک فرمول غیر قابل انکار است. یعنی در اقتصاد هنوز این نظریه وجود دارد و تردیدی در مورد آنهم نیست و دانشجویان اقتصاد که می‌دانند، ولی آنهایی‌که هم نمی‌دانند می‌توانند به کتب اقتصاد مراجعه نمایند و فرمول‌ها و نمودارهای عرضه و تقاضا و تعادل در اقتصاد را ببینند و بخوانند. درهمین راستا، مسأله اشتغال هم مطرح است زیرا اشتغال هم یک بازار یا مارکتینگ است و بازار هم همیشه در حال تعادل. یعنی به میزانی که موادغذایی مثلاً لازم است، تولید می‌شود و به تعداد مورد نیاز کارگر هم مشغول به کار است.

به محض این‌که بیکاری بوجود آید، معنی‌اش این است که بخشی از تولیدات انجام نشده و تنش در سطح کلی جامعه مانند زنجیرهای یک چرخ یا بازی دومینو همه جا را فرا می‌گیرد که آن‌هم خیلی زود ازبین می‌رود، زیرا که نقطه تعادل جدید ایجاد می‌شود. به زبان ساده؛ همه کارها بدون ما هم انجام می‌شود و هیچ کاری برروی زمین نمی‌ماند. فرض کنید شما درجایی مشغول هستید و در آنجا کارهایی صورت می‌گیرد. اگر یک روز شما نباشید، آیا کارها می‌خوابد؟ بدیهی است در یک جامعه متعادل چنین کاری دور از ذهن است یعنی با نبود یک نفر، کارها نمی‌خوابد. بلکه سیستم خودکفا ست و خود تنظیم است و بلافاصله راهکار جدید را برمی‌گزیند. یک نفر جای شما را می‌گیرد یا به جای دو نفر کار می‌کند . زیرا به محض این‌که نبود شما مشکل ایجاد کند، کارهای آن شرکت دچار عدم تعادل می‌شود اما مدیریت سیستم برای چنین مواقعی سیستم خود را طراحی کرده است. بلافاصله که می‌بیند سر و صدای ارباب رجوع در آمد، یک نفر را جایگزین می‌کند یا حتی خودش آن کار را انجام می‌دهد و به اصطلاح عامیانه، هیچ کاری برجا نمی‌ماند و هیچ باری روی زمین نمی‌ماند. اما چرا درک این مسأله مشکل است؟ برای این‌که مسأله اختیار انسانی مطرح است و تا موقعی‌که مشکلی در جامعه است همه دوست دارند همه چیز را نادیده بگیرند و برعلیه دیگران شعارهای کوبنده بدهند. وقتی گرانی می‌شود، انگشت اشاره همه به سوی دولت است. در حالی‌که از آن طرف شعار خصوصی‌سازی می‌دهند، گرانیِ بخش خصوصی را تقصیر دولت می‌دانند. خصوصی‌سازی بدون درد! و بدون خونریزی! اگر خصوصی‌سازی است، باید صاحبان سرمایه اختیار داشته باشند که هرچه سود می‌خواهند ببرند. پس چرا نمی‌گذارند با گران کردن کالاها سود بیشتری ببرند؟ این شیر بی یال و اشکم چیست؟ بیکاری، لازمه‌ی خصوصی‌سازی است. نمی‌توان خصوصی کرد و بعد آنها را مجبور کرد که کارگران را اخراج نکنند! تعادل اقتصادی حکم می‌کند که حداقل ده درصد جامعه بیکار باشند زیرا اگر هیچ بیکاری وجود نداشته باشد، کاری هم وجود ندارد. اگر کارگرها اطمینان داشته باشند که چه خوب کار کنند یا بد و یا اصلاً کار نکنند، باز هم سرکار می‌مانند چه زحمتی به خود می‌دهند؟ اگر ترس از بیکاری نباشد، آیا کسی به کارهای سخت تن می‌دهد؟ این‌که همه دنبال کار راحت می‌گردند، همین است. چون خیالشان راحت است که بالاخره پارتی پیدا می‌کنند و بیکار نمی‌مانند. فقط کسانی‌که پارتی ندارند و می‌ترسند که بیکار بمانند، به کارهای سخت راضی می‌شوند. طرح بسیار ساده است، ولی قبول آن برای همه مشکل است. همه چیز متضاد را نمی‌توان باهم داشت. سرمایه دار وقتی به بازار کار رجوع می‌کند، باید بتواند انتخاب کند یعنی بتواند یک نفر را کار بدهد و یک نفر را ندهد. و الّا نمی‌تواند از آن یک نفر کار بکشد. فرض کنید در یک جامعه همه مشغول به کار هستند. آیا شما می‌توانید کار جدیدی شروع کنید؟ از کجا نیروی کار می‌آورید؟ همه مشغول به کار هستند. عین همین مسأله در همه جا هست. اگر تعدادی بیکار نباشند، کارآفرینی معنی ندارد و تعیین دستمزد، بی‌معنی است

دکترین ایرانیان در مقابله با دکترین بوش (225)

دکترین یا نظریه تعاریف زیادی دارد. به طور کلی دکترین، نظریه‌ای نو و خلاقانه برای حل مشکلات جوامع بشری براساس مفید بودن است که براساس آن عمل نیز می‌شود. البته برخی تصور می‌کنند هرکس دکترینی دارد، خود نیز باید به آن عمل کند و برخی نیز این دو را جدای از هم می‌دانند! مثلاً در طول تاریخ آمریکا، هر کدام از رییس‌جمهورهای آن روش و راه حل مخصوص به خود را در پیشبرد اهداف آمریکا در جهان داشته‌اند. برخی با زور اسلحه و برخی با کلمات دموکراتیک، اما همه یک جهت داشته و آن اثبات برتری و سروری آمریکا بر جهان بوده است. به خصوص این کار پس از جنگ دوم جهانی شدت گرفت و تئوری‌پردازان بزرگی برای توجیه این نظریات به کار گرفته شدند. اولین اقدام آنها فراخوان عمومی دانشمندان بسوی جزیره رویایی و قاره ثروت و شهرت بود. اما همه آنهایی‌که می‌آمدند، برعکس انتظارات تبلیغات کندگان بودند. آنها می‌آمدند تا چیزی از آمریکا بگیرند نه آن که به آن اضافه کنند و لذا قانون مهاجرت که تا مدت‌ها قانونی زیبا و دوست داشتنی بود تبدیل به قانون ضدمهاجرت شد و مهاجران که همه رویایی بودند و در آرزوی آمریکاییان، تبدیل به واژه بد و جرم‌خیز و ضدقانونی شد. استرالیا، کانادا، آمریکا و حتی جزایر اسکاندیناوی و نیوزیلند، در دهه‌های قبل از 1950 یعنی قبل از پیروزی آمریکا در جنگ دوم جهانی پر بود از شعارهایی که مهاجران را به خود می‌خواند. هرکس به این سرزمین‌ها می‌رفت، کار و خانه و زمین کشاورزی و دیگر امکانات به صورت رایگان درانتظارش بود و آنها می‌توانستند پس از مدتی کار چنان ثروتمند شوند که بخش اعظم آن را برای کشورهای خود بفرستند. در این مورد هیچ فرقی بین سفید و سیاه و ثروتمند و فقیر نبود و به همین دلیل این کشورها به نام مهد آزادی و ثروت معروف شده بودند. اما بعداز دهه 50، همه چیز برعکس شد. آمریکا و استرالیا و بعد هم کانادا و نیوزیلند، درهای خود را به روی مهاجران بستند و مهاجرت غیر قانونی شد. البته به صراحت اعلام نشد بلکه قوانینی به وجود آمد که فقط مهاجرت برای نخبگان آزاد شد. یعنی آمریکا و کانادا و استرالیا فقط به کسانی ویزای قانونی می‌دادند که جزو نخبگان مالی سیاسی و یا اجتماعی و علمی بودند. در بسیاری از موارد حتی به صورت اجبار و دزدی این موضوع اتفاق می‌افتاد مثلاً برای دانشمندان آلمان شکست خورده در جنگ دوم جهانی تنها راه نجات، مهاجرت به آمریکا عنوان شد و در بسیاری از موارد، دانشمندان ربوده و به آمریکا برده شدند. عملیات جذب مهاجران نخبه که در دیگر کشورها به نام فرار مغزها مطرح شد یک نوع اصلاح ن‍ژاد در بین مهاجران بود. اما هربار برروی یک موضوع تکیه می‌شد و براساس دکترین موجود عمل می‌شد. در ابتدا دانشمندان هسته‌ای که قادر بودند سلاح‌های اتمی و نوترونی بسازند مورد توجه واقع شدند که نهایت آن انفجار بمب‌های قوی در هیروشیما بود که گرچه پدر علوم هسته‌ای اروپایی بودند، ولی کاملاً در اختیار آمریکا قرار داشتند و دولت آمریکا با تکیه بر همین دکترین در جنگ دوم جهانی پیروز شد. در این زمان انیشتین و آلمان بیش از همه جا مورد توجه بودند و حتی در ایران نیز می‌بینیم شاعر شهیرمان شهریار برای انیشتین شعر می‌سراید و او را از این‌که به خدمت زورگویان درآمد و علم خود را در اختیار جباران قرارداده است نکوهش می‌کند. اما پس از تسلیم دنیا در برابر زور اتمی آمریکا، دیگر ترساندن آنها معنی خود را از دست داده بود زیرا آمریکا به برتری نظامی دست یافت. دوران جدید دانشمند ربایی برای سازمان‌های فضایی آغاز شد و روسیه مورد توجه قرار گرفت... دانشمندان روس به دنبال دانشمندان آلمانی به سرزمین رویاها رفتند و دانش خود را در اختیار کاخ سفید نشینان قرار دادند. با اختراع ساعت کامپیوتری و ماشین‌های محاسب وکامپیوتر، زمان دزدیدن نیروهای الکترونیکی فرارسید و ژاپنی‌ها مورد هدف قرار گرفتند و به همین ترتیب تا به امروز که تاچندی پیش دنیای آی تی و اطلاعات و اینفورمیشن بود و ایرانی‌ها مورد توجه قرار گرفتند زیرا ایرانی‌ها توانسته بودند درعصر جاسوسی کاری کنند که تمامی سازمان‌ها انگشت به دهان بمانند. آنها انقلاب اسلامی را به دوراز سازمان‌های اطلاعاتی ساخته و پرداخته و به پیروزی رسانده بودند و هنوز هم ماهیت این حرکت برای هیچکس کاملاً روشن نیست زیرا اگر روشن بود، قدرت و پول وثروت ثروتمندان به زودی بدل آن را می‌ساخت و نابود می‌کرد. دکترین ایران ستیزی یا ایرانی‌ربایی شاید درازترین دکترین آمریکا از زمان آغاز دوران طلایی‌اش بوده است. ایران ستیزی از زمانی شروع شد که ایرانی‌ها به طبع حماسه‌های تاریخی خود دست دشمن را خواندند و درست بر ضد آن عمل کردند! خیلی‌ها ممکن است منافقین یا مجاهدین را ضد اسلامی بدانند، ولی ضد ایرانی نمی‌توانند بخوانند زیرا که همه اطلاعاتی که آنها به سازمان‌های جاسوسی می‌دادند، اشتباه بود و این نه از عدم اطلاع آنان که از سیاست‌های ایرانی و عرق ملی آنها سرچشمه می‌گرفت. ممکن است مثلاً نقشه بنی صدر را در دوران ریاست جمهوری‌اش به خاطر شکست خوردن طرح آن خائنانه بدانند ولی همان‌ها که بر بنی‌صدر ایراد می‌گیرند، خودشان طرح‌های شکست خورده بسیاری داشتند. چرا جنگ بعد از سوم خرداد ادامه یافت؟ چرا 6 سال تمام اینهمه هزینه به مردم ایران وعراق تحمیل شد؟ چون‌که همین منتقدان بنی‌صدر قول داده بودند که بعد از فتح خرمشهر، بغداد راهم فتح کنند ولی نتوانستند! حالا چرا آن شکست محکوم ولی این شکست محکوم نمی‌شود؛ جای سؤال دارد. تا حالا بسیاری تصور می‌کردند که ایرانیان مهاجر به آمریکا و انگلیس، خائن هستند و البته سازمان‌های جاسوسی و ماهواره‌ها و بنگاه‌های سخن پراکنی آمریکا و اسراییل نقش مهمی داشته‌اند. اما ما می‌بینیم اولین مهارتی که یک ایرانی به دست می‌آورد فوری آن را در اختیار کشورش قرار می‌دهد. و این سؤال همیشه در ذهن غرب باوران است که چرا آمریکا که هر روز شعار حمله به ایران را می‌دهد هرگز این کار را نکرده و نخواهد کرد. دلیلش همین دکترین خاص ایرانیان در مقابله با دشمن است. مردم در مصاحبه‌ها و یا در صحبتهایشان ازهمه چیز اظهار نارضایتی می‌کنند ولی به موقع در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کنند و به موقع از میهن وکیان اسلامی دفاع می‌کنند. چرا؟ چون دکترین ایرانیان برخاسته از دکترین رستم است. رستم در شاهنامه فردوسی وقتی با اکوان دیو روبرو می‌شود، می‌داند که کار او برعکس عمل کردن است اما این را به او نمی‌گوید. ولی مورد توجه قرار می‌دهد. یعنی دست دشمن را خوانده است ولی به او نمی‌گوید که من می‌دانم و لذا وقتی اکوان دیو از او سؤال می‌کند که به دریا بیاندازم یا به خشکی؟ رستم خشکی را می‌گوید و به دریا فتاده شنا کنان نجات می‌یابد. هنوز هم خیلی از حوادث ایران است که قهرمانان آن نشناخته مانده‌اند. فقط به دلیل آن که مسأله امنیتی داشته و ممکن است باز گویی آن برضد مصالح ایران و اسلام باشد و لذا قهرمانان سوم خرداد، 15 خرداد یا موضوعات دیگر هنوز معرفی نشده‌اند و آنها نیز گمنامی را برای خود بهتر می‌دانند تا افشای مطالبی که دشمن بتواند دکترین ایرانیان را از روی آن بخواند و سوء استفاده کند. همین مثال آخری در مورد انفجار حسینیه‌ای در شیراز. دست‌اندرکاران ترجیح دادند مورد هجوم مطبوعات و بنگاه‌های سخن پراکنی قرار گیرند ولی اصل موضع را تا دستگیری کامل اعضای آن به رسانه‌ها نکشانند. زیرا کافی بود که عناصر متوجه شوند که طرح یا نقشه آنها لو رفته، لذا خیلی سریع تغییر استراتژی داده و افراد و سرپل‌ها را تعویض می‌کردند.
جالب است بدانید که در کنفرانس‌های بین‌المللی وقتی دانشمندان خارجی به ایران می‌آیند، دو حس متضاد در کنار هم است. ایرانیان تصور می‌کنند که آنها پیشرفته‌ترند، در حالی‌که آنها میبینند ایرانیان هستند که یک گام جلوترند. در سومین همایش بین‌المللی پل که در دانشگاه صنعتی امیر کبیر برگزار شد این موضوع کاملاً روشن بود. رییس دانشگاه و برخی مسؤولان قدیمی که جوانان را باور ندارند از دانشندان خارجی دعوت کرده بودند تا از نظرات آنان استفاده کنند ولی همه آنها در صحبت‌های خود مکرراً می‌گفتند که این موضوع برای ایرانی‌ها بسیار ساده است. پروفسوری که استاد دانشگاه برکلی آمریکا بود اعتراف کرد که ما در موضوعی در آمریکا بسیار کوشش کردیم ولی به نتیجه نرسیدیم ولی الآن که به ایران آمدم، دیدم دانشجویان ایرانی بدون هیچ ادعایی آن را حل کرده وعمل می‌کنند! وی حتی گفت ما با مسؤولین آمریکایی بسیار چانه زدیم تا موضوع آتش گرفتن پل‌ها راهم به آنان بقبولانیم و راه حل‌های آن را در ساخت پل مورد توجه قرار دهند، ولی نه مسؤولین آمریکایی و نه استادان زیر بار نرفتند... ولی در ایران دیدیم که دانشجویان وقتی پلی را طراحی کردند، برای اطفای حریق هم پیش‌بینی‌های لازم را انجام داده‌اند. با تمام این اوضاع و احوال، برخی نیز هنوز در دوران دکترین کیسینجر و یا برژینسکی هستند و با این‌که ایرانی‌اند ولی از گفته‌های آنان برتر از آیات قرآنی نام می‌برند. مثلاً در همین سمینار بانکداریِ دفتر پژوهش‌های پولی و بانکی بانک مرکزی می‌توانید ملاحظه کنید که رییس این دفتر ایران را کشوری کمتر توسعه یافته عنوان می‌کند و در مقاله خود همه تئوری‌های بانکداری اسلامی را به عنوان نظرات یک کشور فقیر زیر سؤال می‌برد! وی در یک اظهار نظر غیر کارشناسانه، بانک جهانی را متولی دولت‌های جهان می‌داند و می‌گوید که بانک جهانی طرح کوچک‌سازی دولت‌ها را در دستور کاردارد. البته این‌که بانک جهانی بخواهد همه دولت‌ها را ساقط کند و آنها را دوباره با نظم خودش ایجاد نماید، کار خوبی است ولی چه کسی به او این اجازه را داده است؟ پس نقش مردم و دموکراسی چه می‌شود و سازمان ملل و میثاق‌های بین‌المللی عدم مداخله کجا می‌رود؟ این مردم هر کشوری هستند که در مورد دولت خود تصمیم می‌گیرند نه یک بانک. آنهم بانکی که خود را حجیم‌تر از هر دولت دیگری ساخته و در کوچک‌ترین مسایل داخلی کشورها دخالت می‌کند. به هرحال باید بیدار بود و این دو دکترین یا دو نوع نظریه را شناخت. نباید در ایران بود و برای آمریکا کار کرد. نباید مرکزی که از دولت جمهوری اسلامی بودجه می‌گیرد، تبلیغاتچی مداخله‌گران بین‌المللی باشد. مداخله‌گرانی که همه نوع کودتا را درکشورهای اسلامی به نام دموکراسی بر پا‌ می‌کند. در عراق، در لبنان و در فلسطین؛ ما می‌بینیم براساس اصول ادعایی همان‌ها، دولت‌ها با رأی مردم انتخاب شدند ولی بالاترین تحریم‌ها برعلیه آنها اجرا می‌شود تا ساقط شوند! کودتاهای سیاسی و نظامی مانند رگبار مسلسل به سوی اینها شلیک می‌شود. اخیراً درترکیه نوع جدیدی از کودتا را به اجرا گذاشته‌اند. کودتای قضایی! یک قاضی دادگاه قانون اساسی، بر علیه تمامی آرای ملتش اعلام جنگ داده است. او می‌خواهد حزب عدالت و توسعه را غیر قانونی اعلام و افراد آن را ازهرنوع عمل سیاسی منع کند. در حالی‌که مردم بارها نظر خود را در دفاع از این حزب و سران اسلامی آن اعلام داشته‌اند. پس کجاست دموکراسی‌ای که دکترین آقایان اعلام می‌کند. جالب است وقتی اعلامیه دولتی کاخ سفید را بر روی سایت می‌خوانید، جرج بوش هنوز هم شما را به کشوری دعوت می‌کند که دنیای آزاد است و مردم در آن احساس خوشبختی می‌کنند