От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

توسعه منابع انسانییا سازمان مرده (341)

مناقصه و مزایده

در حاشیه سمینار منابع انسانی منابع انسانی یعنی نیروی کار و مدیریت و طراحی متدلوژی یک شرکت یا یک مؤسسه و یا حتی در سطح کشور و جهان، تابع مقررات طبیعی است و آن این که اگر درجا بزند مانند گنداب یا مرداب از بین می‌رود ولی اگر توسعه یابد و در حال حرکت و تحول باشد، همانند دریاها در میان امواج خروشان خود، منبع عظیمی از مواد غذایی جهان را تولید می‌کند و مرکز حیات موجودات بسیاری می‌شود. لذا برخی‌ها معتقدند توسعه، تحول، پیشرفت، ذاتی یک سازمان است، یعنی اگر سازمانی دارای توسعه یا تحول و یا تغییرات به سوی تعالی و تکامل نباشد، سازمان مرده یا مؤسسه منجمد شده تلقی می‌شود. اما اگر برنامه توسعه داشته باشد و خود را در معرض تحولات قرار دهد، به عنوان یک عنصر پویا و متحرک و زنده و شاداب در جامعه مطرح است. امروزه متخصصان مدیریت در بخش منابع انسانی، تنها راه توسعه منابع انسانی را در آموزش می‌بینند و معتقدند با آموزش می‌توان تخصص و مهارت نیروها را افزایش داد و در نهایت به بهره‌وری بالاتر و بازده بیش‌تر دست یافت. مثلاً فرق بین یک نیروی کار ماهر و نیروی کار ساده در همین است. نیروی کار ساده فراوان است، در همه جا می‌توان آن را یافت، کارگر ساده از شدت فراوانی به وضوح قابل رؤیت است، بر سر هر چهارراه یا کوی و برزن می‌توان تجمع این کارگران ساده را هر روز صبح مشاهده کرد. اما این کارگران ساده از دو طریق به کارگران ماهر تبدیل ‌می‌شوند: یکی در اثر مرور زمان و تجربه کاری و با کندی روند یادگیری و دیگری با آموزش مهارت‌ها از طریق علمی، مؤسسات آموزش صنعتی و حرفه‌ای که چون مجموعه آموزش‌های حرفه‌ای خلاصه تجربیات سالیان دراز بشری است لذا بسته‌های آموزشی به سرعت می‌توانند در بازآموزی مهارت مؤثر باشند. این آموزش‌ها در مقاطع و زمان‌ها و در واقع پکیج‌ها یا بسته‌های گوناگونی عرضه می‌شوند. ابتدایی‌ترین آموزش برای هر مهارت کاری، خواندن و نوشتن است. زیرا کسی که خواندن و نوشتن بداند می‌تواند بدون حضور در کلاس نیز آموزش لازم ببیند و مهارت آن را فرا گیرد. اما انسان بی‌سواد ممکن است دراثر تکرار امری آن را فرا بگیرد اما همیشه درگیری ذهنی او مانع پیشرفت بیشتر او می‌شود و در نقطه‌ای متوقف می‌شود. این آموزش‌ها به عهده دولت‌ها گذاشته شده و قوانین اساسی کشورها، آموزش‌های ابتدایی را اجباری خوانده و آموزش‌های متوسطه را بعضاً اختیاری دانسته‌اند. مهارت خواندن، نوشتن، محاسبات اولیه و آشنایی با کامپیوتر، اینترت و امثال آن، جزو پایه‌های اولیه مهارت فنی و حرفه‌ای امروز است. مثلاً یک محقق به سرعت می‌تواند از طریق اینترنت، اطلاعات مورد نیاز خود را به دست آورد در حالی که کسانی که به این پدیده آشنایی ندارند، شاید نتوانند به این اطلاعات دست یابند و یا برای دستیابی به آن، زمان زیادی را از دست بدهند. محاسبات اولیه حتی در مسایل شخصی انسان نیز مورد نیاز است؛ برای خرید لوازم، پرداخت پول، دریافت از بانک و امثال آن که جزو ضروریات زندگی است، بدون سواد و محاسبات نمی‌توان اقدام کرد. برخی دولت‌ها، آموزش‌های پایه را به طور کلی اجباری دانسته‌اند و برخی آموزش‌های مهارتی، یعنی فنی و حرفه‌ای را نیز اجباری و ضروری می‌دانند. در برخی سیستم‌های آموزشی، اعتقاد به بازآموزی نظری به مدت طولانی است، یعنی فرد تا درجه دکترا فقط نظریه‌ها را مطالعه می‌کند، مانند دوره فیزیک نظری یا فلسفه و ادیان و غیره، اما برخی لازم می‌دانند وارد عمل نیز بشوند لذا دوران کارآموزی، دوران بازآموزی و یا دوران کارورزی و یا طرح را مطرح می‌کنند و در واقع پس از یک دوره طولانی نظری، به سراغ ارتباط آن با زندگی، صنعت، تولید و اشتغال می‌روند. دلایل طولانی شدن آموزش‌های نظری آموزش های نظری خیلی مورد توجه نیستند و معمولاً کسی تمایل ندارد تا آخر عمر به آموزش‌های نظری بپردازد. مثلاً یک معلم ریاضی چه می‌کند؟ ریاضیات را به دانش آموزان خود یاد می‌دهد تا آنان نیز به نوبه خود به دانش آموزان خود یاد دهند، در واقع می‌توان گفت از زمان یونان باستان، یعنی زمان اقلیدس، فیثاغورث و امثال آن نسل اندر نسل، کارشان یادگیری و یاددهی ریاضیات و دوران بازآموزی آن در کلاس‌های تقویتی، آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها فقط یک دور باطل یا دور تسلسل بوده است؛ ما ریاضی یاد می‌گیریم تا آن را به دیگران یاد بدهیم. اما با تمام مبارزاتی که با طولانی شدن دوره آموزش‌های نظری صورت می‌گیرد، این روش معمول است و هر روز بیش‌تر می‌شود. دلایل عمده آن عبارتند از: 1- نبود امکانات برای آموزش‌های عملی یا در واقع فنی و حرفه‌ای، نیاز به ابزار، لوازم و امکانات است. یک کارگاه آهنگری، ساختمانی، اتومبیل و یا یک لابراتوار شیمی، آزمایشگاه فیزیک و امثال آن از از اولین نیازهای یک آموزش کاربردی یا عملی و تخصصی است در حالی که برای ریاضیات محض، یا ادبیات و تاریخ و فلسفه و امثال آن یک کتاب و یک استاد کافی است! طوری که می‌توان غیر حضوری نیز آنان را آموزش داد. گسترش دانشگاه‌هایی چون دانشگاه پیام نور یا دانشگاه‌ها و مدارس دیجیتالی یا مکاتبه‌ای هم از این روش استفاده می‌کنند. علوم ریاضی محض، علوم تجربی و علوم انسانی در صورتی که امکانات آموزشی کم باشد، به سرعت رشد می‌یابند و بالا می‌روند و لذا کسانی که این آموزش‌ها را می‌بینند در اثر تداوم تئوری‌ها به خیال پردازی، غیر‌ واقعی بودن تمام امور مبتلا می‌شوند و نقش جامعه‌پذیری خود را از دست می‌دهند و به عبارت ساده‌تر در پیدا کردن شغل به بن‌بست می‌رسند. 2- کمبود شغل: وجود محدودیت‌ها برای استخدام و لزوم کاهش دستمزدها و یا افزایش آن، دوران آموزش‌های نظری را افزایش می‌دهد؛ به عبارت دیگر پدران در گذشته برای کارهای کشاورزی خود از فرزندان استفاده می‌کردند اما دولت‌ها برنامه‌ای ریختند تا فرزندان به مدرسه بروند و در روند طولانی آموزش تا 20 یا 30 سالگی شرکت نمایند و از این طریق راه برای استخدام کارگران بزرگ‌تر فراهم شد و اشتغال مولد بیش‌تر شد. گرچه هنوز هم از کودکان زیر 18 سال یا 15 سال کار می‌کشند و بسیاری از آنان به دلیل گرفتاری‌های مالی و خانوادگی ناچارند مدرسه را رها کرده در مزارع و کارخانجات مشغول کار شوند ولی روند برنامه‌ریزی بر کار گریزی است و دانش آموزان و دانشجویان در سراسر جهان تعهد می‌سپارند که تمام وقت، تحصیل نمایند و از اشتغال به کار منع می‌شوند. در برخی کشورها تا درجه دکترا، شخص از اشتغال منع می‌شود و اگر خدمت سربازی شخص را هم محاسبه کنیم که باز یک دوران غیر مولد است. تقریباً می‌توان گفت تا سن 28 یا 30 سالگی، افراد از کارکردن منع میَ‌شوند و اگر بیکار باشند، جزو آمار بیکاران محسوب نمی‌شوند و این به معنی حذف و خروج بخش اعظمی از نیروی کار از بازار ‌کار و آمادگی بازار ‌کار برای پرداخت دستمزدهای بالاتر و تخصصی‌تر. 3- سومین دلیل علاقه انسان به امور ماورائی، متافیزیک و عقلانی است. بشر در ذات خود تنبل و کم کار است و اگر بتواند درآمدی داشته باشد که به سرکار نرود، این کار را ترجیح می‌دهد، لذا دریافت شهریه یا وام و یا کمک هزینه تحصیلی برای انسان، کافی است تا او را قانع کند، نیازی به اشتغال و یا داشتن تخصص حرفه‌ای ندارد. طبیعی است انسانی که 28 یا 30 سال زندگی خود را چنین بگذراند بعد از آن نیز در تطابق خود با محیط دچار مشکل می‌شود؛ لذا می‌بینیم ضریب همبستگی بین درآمد و تحصیلات منفی است، یعنی کسانی که درآمد بیش‌تری دارند به واسطه ترک تحصیل است و ادامه تحصیل باعث دوری آنان از بازار‌ کار می‌شود. توسعه منابع انسانی از طرق دیگر آموزش تنها راه توسعه منابع انسانی نیست و این امری است که باید مورد توجه مدیران شرکت‌ها و مؤسسات مالی واقع شود. زیرا ممکن است افرادی آموزش‌های سطح بالایی هم داشته باشد ولی توانایی کاربرد آن را نداشته باشد و یا اصلاً در محیط کاری، محل ظهوری نداشته باشد. چه بسا پزشکانی که در سیاست، موفق عمل کرده‌اند و چه سیاستمدارانی که در ساخت و ساز، خوب رشد کرده و چه مهندسانی که در پزشکی خود را نشان داده‌اند. این امر به دلایل زیادی صورت می‌گیرد: 1. متغیر بودن بشر 2. عدم کشف استعدادها در موقع مناسب و ادامه ندادن آن 3. تظاهر انسان‌ها به موضوع واحد در حالی که به آن علاقه‌ای ندارند 4. عدم امکان انتخاب رشته تحصیلی مناسب یعنی بشر ممکن است در کودکی به پزشکی علاقه داشته باشد ولی وقتی وارد مدرسه می‌شود با دیدن رفتار معلمان دوست داشته باشد، معلم شود ولی در سن جوانی به دلیل نیاز به مسایل مالی و تشکیل خانواده به شغل‌های پست تن در دهد. مسافرکشی معلمان، ساخت و ساز پزشکان، سیاستمداری مهندسان چیزی است که همه شاهد آن هستند، در واقع انسان‌ها در طول زندگی خود، آموزش‌های متفاوتی می‌بینند. در ابتدا آموزش اجباری خواندن و نوشتن، در اواسط آن آموزه‌های تئوریک، موقعی که وارد اجتماع می‌شوند، آموزش‌های تجربی و بالاخره برای انتخاب شغل باید آموزش‌های ویژه ببیند! هیچ کس به یاد ندارد که تمامی آموزه‌های او در تمامی زندگی‌اش مورد نیاز باشد بلکه همیشه برای هر دوره از زندگی خود لازم بوده و آموزش‌هایی را ولو مختصر ولو با هزینه زیاد ببیند. مثلاً پزشکی که ساختمان ساز شده است و در واقع برای ساختمان‌سازی آموزش دیده، ممکن است این آموزش او کلاسیک نباشد، فقط از طریق دوستی با چند معمار یا مهندس و بساز و بفروش این اطلاعات را کسب یا روش کاری آنان را یاد گرفته باشد. لذا در توسعه منابع انسانی باید وجدان کاری، اخلاق انسانی و استعدادها و بینش‌ها، ارزش‌های اجتماعی و فردی هم مد نظر باشند. ممکن است کسی سال‌ها درس مدیریت بخواند، تئوری‌های مدیریت را به طور کامل حفظ باشد ولی قدرت اداره یک کارخانه یا مدرسه را نداشته باشد. این البته تقصیر آموزش‌های اوست. اما ممکن است اصلاً اعتقاد به این کار نداشته باشد، یعنی اصلاً جاه طلبی، زور گفتن، دیگران را به کاری وادار کردن و حتی رییس شدن را دوست نداشته باشد. این مجموعه ارزش‌های فردی هر‌کس است. کسی که دکترای پزشکی دارد اما طبابت نمی‌کند، او به این امر اعتقاد ندارد. از نظر این پزشک، پزشکی یعنی بیمار را به دروغ فریفتن و او را دچار بیماری‌های زیاد نشان دادن و از ترس این بیمار، سوء استفاده کردن و جیب خود را پر کردن! یا کسی ممکن است استاد علوم بازرگانی باشد، تجارت، قانون تجارت، حقوق آن را کاملاً حفظ باشد ولی اصلاً به تجارت دست نزند، زیرا از نظر او تجارت یعنی قورباغه را رنگ کردن و به جای فولکس واگن به مردم غالب کردن؛ یا کسی که دکترای روانشناسی دارد، وقتی وارد محیط کاری می‌شود، ممکن است این حس به او دست بدهد که تمام روانشناسان، خودشان روانی هستند! این‌ها تصورات و ارزش‌های شخصی هستند که نقش آموزش‌ها را به طور کلی و یا به مقدار زیادی بیهوده می‌سازند. در حالی که عکس این موضوع هم اتفاق می‌افتد. افراد، وجدان کاری داشته باشند، خود به خود آموزش هم می‌بینند؛ لازم نیست برای بازآموزی، کارکنان را در یک جلسه یک هفته‌ای گرد آورند و بعد بدون این که آنان حضور داشته باشند، گواهینامه حضور به آنان بدهند و ارتقای شغلی هم داشته باشند. وجدان کاری باعث می‌شود شخص در مسیر تجربه و مطالعه و تحقیق و پژوهش قرار گیرد و حتی در کلاس‌های آموزشی به طور دقیق شرکت کند و ساعات کاری خود را محل تحقیق و افزایش دانش و آموزش آن به دیگران قرار دهد. اخلاق انسانی او را وادار می‌کند در مقابل حقوق دریافتی، کاری که مورد انتظارات است انجام دهد و تخصص خود را توسعه دهد و انسانی وارسته باشد. توسعه به معنی واقعی انسانی باید باشد. سید احمد حسینی ماهینی

گداخانه‌ای به نام آمریکا(342)

مناقصه و مزایده

آمریکا برای حل بحران اقتصادی خود به بیش از 2000میلیارد دلار کمک مالی نیاز دارد و رییس‌جمهور آمریکا سفرهای دوره‌ای را به کشورهای ثروتمند جهان آغاز کرده است تا از آن‌ها کمک بگیرد. البته سال گذشته کشورهای عربی به خصوص عربستان، مبلغ 300 میلیون دلار کمک مالی کرده‌اند اما ادامه این کمک‌ها میسر نیست. چین کشور ثروتمند دیگری که آمریکا به آن دلبسته است، خود از بحران آمریکا ضرر دیده و قادر به جبران ضرر و زیان خود نیست چه رسد که بتواند به آمریکا کمک مالی کند. کاسه گدایی آمریکا هر روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. اگر تا سال 2008 فقط 700 میلیارد دلار مشکل را حل می‌کرد امروز 200 هزار میلیارد دلار هم کارساز نیست ولی جلوی بحران را می‌گیرد. کلاه گشادی که سر آمریکایی‌ها رفته است از 30 سال پیش آغاز شده است؛ یعنی نمی‌توان منطقی قبول کرد که این همه ضرر و زیان و بحران فقط در عرض یک سال اتفاق افتاده باشد. شهر نیویورک، لس‌آنجلس، واشنگتن، شیکاگو، دورانی را سپری می‌کند که برای مردم آن‌ها جا‌افتاده ولی مردم دنیا هنوز باور نکرده‌اند. در واقع مردم آمریکا می‌دانند چه وضعیتی دارند و با آن خود را سازگار می‌کنند، ولی مردم دیگر کشورها مخصوصاً دلباختگان آنان در ایران هنوز در تصور سال‌های 1960 هستند. دهه رشد اقتصادی، رشد مالی و رشد جهانی آمریکا؛ جایی که در هالیوود آن، پول پارو می‌کردند و زندگی افسانه‌ای داشتند. امروزه مردم آمریکا دید روشنی از دیگر کشورها ندارند و دیگر کشورها نیز دید خوبی به آن ندارند. ضرب‌المثل مرغ همسایه غاز است در همه موارد صحیح است! آمریکایی‌ها تصور می‌کنند اعراب، ثروتمند هستند، اعراب تصور می‌کنند آمریکا معدن ثروت است! اما بررسی اقتصاد هر کدام از کشورها به خوبی نشان می‌دهد که شفاف‌سازی اطلاعات اقتصادی یکی از ضرورت‌های عصر ما در عصر ارتباطات و آزادی اطلاعات است. آمریکا رکود اقتصادی خود را در سال‌های 1980 احساس کرد ولی آن را با جذب نقدینگی از کشورهای دیگر به تعویق انداخت. بالا بردن ناگهانی قیمت نفت، یک ترفند جذب نقدینگی بود. آن‌ها قیمت نفت را بالا بردند و اعراب هم با پول نفت، اسلحه خریدند و یک جریان دو سویه انتقال نقدینگی اتفاق افتاد. سال‌ها این روند ادامه داشت تا مردم آمریکا و مردم اعراب و آسیا به این موضوع پی بردند و در خرید تسلیحات و نفت تجدید‌ نظر کردند و قیمت نفت کاهش یافت و سلاح‌ها بدون مشتری باقی ماند و البته هنوز وضعیت اقتصادی به نقطه هشدار نرسیده بود. شوک جدید نفتی در راه بود. بالاخره این شوک وارد بازار شد و قیمت‌های نفت دوباره بالا رفت ولی از خرید اسلحه به آن میزان مورد انتظار خبری نبود، مخصوصاً که میان اعراب، دو دستگی اتفاق افتاده بود و برخی از آن‌ها نفت را به آمریکا نمی‌فروختند و یا آمریکا نمی‌خواست از آنان نفت بخرد. در این میان ایران هم در جمع کشورهای عربی دیده می‌شد. آمریکا ایران را تحریم اقتصادی کرد و این نقطه‌‌ی هشدار اقتصاد آمریکا بود. زیرا بزرگ‌ترین خریدار تسلیحات آمریکا در ایران بود و لقب ژاندارم منطقه داشت ولی حالا با وقوع انقلاب اسلامی قصد نداشت از آمریکا اسلحه بخرد بلکه قصد داشت تولید نفت را از 6 میلیون بشکه در روز به 2 میلیون برساند و فقط به رقبای اقتصادی آمریکا یعنی چین و ژاپن بفروشد و خریدهای خود را نیز از کشورهای آسیای شرقی انجام دهد و این معادلات را به هم می‌زد. زیرا ایران، بزرگ‌ترین مرکز مصرف کالاهای آمریکایی بود و برخلاف اعراب که هنوز سنتی بودند و به صنعت علاقه‌ای نداشتند، ایران کالاهای سرمایه‌ای زیادی لازم داشت که می‌توانست سفارش خرید بدهد. چین، اقتصادی وابسته آمریکا به چین به عنوان یک بازار مصرف بزرگ نظر داشت. جمعیت 5/1 میلیاردی آن، بازار مصرف خوبی بود ولی ظهور مائو و انقلاب کمونیستی و زندگی دهقانی و ساده زیستی از دهه 1950 به هیچ وجه نظر آمریکا را تأمین نمی‌کرد لذا کم کم در انقلاب چین تحول ایجاد کرد و حزب کمونیست چین تبدیل به یک سرمایه‌دار بزرگ شد. اکنون کنگره حزب کمونیست که بزرگ‌ترین حجم را در جهان دارد دارای بیش‌ترین ثروت هم هست و همه چیز در اختیار حزب است. اما این حزب جدید که با ایده‌های «مائو تسه تونگ» در سال‌ 1948 پایه‌گذاری شد حتی بیوه مائو هم نتوانست مانع سرمایه‌دار شدن آن‌ها شود. این سرمایه‌داران نو کیسه فقط به بازار آمریکا چشم دوخته‌اند اما نه بازار مصرف؛ که بازار تولید. چین کشوری با نیروی انسانی فراوان و ارزان است و لذا تولید در آن به صرفه است و قیمت تمام شده‌ی کالاها را کاهش می‌دهد. ابتدا از سرمایه‌گذاران آمریکایی دعوت شد تا در آمریکا سرمایه‌گذاری کنند و با سطح دستمزدهای پایین، سود بالایی ببرند ولی سپس تکنولوژی را فرا گرفتند و حرکت معکوس آغاز شد؛ اجناس ارزان چین وارد بازار آمریکا شد. این بار امریکا نه تنها نمی‌توانست کالایی به چین بفروشد که بازار خود را نیز نمی‌توانست از ورود کالاهای ارزان قیمت چینی کنترل کند و در مرحله بعد نیز چین دچار ورشکستگی شد زیرا سرمایه‌گذاری چینی‌ها در تهیه اجناس ارزان قیمت، حد و حدودی داشت و تا زمانی که این امکان فراهم بود بازار آمریکا و آسیا را در اختیار داشت؛ اما وقتی آمریکا نتوانست صادراتی به چین داشته باشد، ارزش دلار او در مقابل پول‌های آسیایی کاهش یافت و این کاهش ارزش، کاهش خرید را به دنبال داشت. کالاهای چینی بدون مشتری ماند؛ حقوق معوقه و قول‌های اولیه کمونیست‌های سرمایه‌دار هم به سر رسید خود رسیده بود لذا دیدیم که چین هم به دنبال آمریکا دچار بحران اقتصادی شد. ایران هم نقش تسریع کننده بحران را در اقتصاد چین و آمریکا داشت، زیرا پول نفت ایران به تبع پول نفت منطقه، بین آمریکا و چین تقسیم شد. چین و ژاپن نیاز به نفت داشتند و آمریکا نیز؛ لذا درخواست نفت افزایش یافت اما پولی در کار نبود زیرا مبادلات چین، کالاهای ارزان قیمت بود و مبادلات آمریکا هم در رقابت با چین شکست خورده بود و رویکرد مبادلاتی ایران به هر طرف، معادلات بین‌‌المللی را بر هم می‌زد. ایران بزرگ‌ترین شریک تجاری کشورهای اروپایی، آمریکایی حتی چین و ژاپن و کره بود. اما توان ایران تقسیم می‌شد و به جای یک قطب به چند قطبی بودن تمایل داشت. گاز ایران نیز به کمک آمد. ابتدا چین، هند، پاکستان، مشتری گاز ایران شدند سپس اروپا و این قدرت چانه‌زنی ایران را بالا برد. دستیابی ایران به انرژی هسته‌ای نیز بر آن افزوده شد. آمادگی ایران برای تولید چرخه سوخت با کمتر از نیم‌ بهای جهانی، ورشکستگی بزرگی به جهان وارد کرد و نشان داد که فروش انرژی هسته‌ای هرگز به قیمت عادلانه نبوده است و اما البته کشورها ساکت ننشستند و بر علیه برنامه‌های نفتی، عراق را مأمور جنگ کردند و چون موفق نشدند، قطر را بر علیه برنامه‌های گازی ایران تحریک نمودند و اروپا خود، سردمدار مبارزه با حق انرژی هسته‌ای ایران شد. اما همه این‌ها هزینه داشت؛ یعنی هیچ مبارزه‌ای بدون هزینه نیست لذا عراق با میلیاردها دلار بدهی، تن به سقوط صدام داد و قضیه را به این صورت فیصله داد که همه تقصیرها به گردن او انداخته شد و او هم اعدام شد و یک مرده هم نمی‌تواند بدهی‌هایش را پرداخت کند. اما در مسأله گازی و انرژی هسته‌ای، ناگهان آمریکا و اروپا با خزانه خالی مواجه شدند. هیچ تیری در ترکش نداشتند و چنته‌شان خالی بود ولی نمی‌خواستند آن را اعلام کنند و یا حتی باور کنند. اما روزگار، آن‌ها را مجبور به باور نمودن کرد. الان آن‌ها می‌دانند که هیچ چیزی ندارند. پز عالی، جیب خالی امروزه وضعیت غرب، اعم از آمریکا و اروپا به منزله‌ی کسی است که با سیلی صورت خود را سرخ نگه می‌دارد و با جیب خالی، پزهای عالی می‌دهد. زیرا شروع بحران فقط از امروز یا دیروز نبود و آن‌ها این را می‌دانستند ولی بر سر قبری گریه می‌کردند که مرده نداشت و نیاز به 2000 میلیارد دلار کمک مالی آن هم بلاعوض چیزی نیست که به این سادگی بتوان از کنار آن گذشت. ممکن است نادیده گرفتن آن برای برخی افراد امکان‌پذیر باشد ولی مانند خوره به جان تمدن غربی افتاده است. هر چه به آن بی‌توجهی شود، ضربات مرگبار آن بیش‌تر می‌شود و ادامه این وضعیت، فروپاشی را به دنبال دارد. روش آمریکایی‌ها البته با اروپایی‌ها در دفع‌الوقت کردن و نادیده گرفتن تفاوت اندکی دارد. آمریکایی‌ها تمایل دارند همیشه به دنبال یک مقصر باشند و این مقصر، کسی جز ایران نیست. دلایل هم کاملاً روشن است اما نمی‌توانند آن را بیان کنند؛ باید شکل آن را عوض کنند. لذا می‌بینیم به جای مقابله با ترفندهای مردافکن اقتصادی ایران، به فریب افکار عمومی ایران روی می‌آورند و ایران را تروریست می‌خوانند. اما تروریست دانستن ایران نشان می‌دهد که تئوری‌های اقتصادی ایران بسیار کارآمد و محکم بوده است و توانسته غرب را زمین‌گیر کند. آن‌ها ایران را تحریم کردند اما در واقع خود را تحریم نمودند. هرچه امام خمینی (ره) و دیگر مسؤولان گفتند، آن‌ها خیال‌بافی‌‌های خودشان را اجرا کردند و این نتیجه آن شد؛ ایران در مقابل تحریم‌ها سربلند از آب درآمد در حالی که 2000 میلیارد دلار، نیاز فوری در کاسه آن‌ها گذاشت. وضعیت ارزی ایران در حال حاضر در بهترین وضعیت است. بدهی‌های خارجی ایران کاهش یافته و خزانه پر از پول است که آن را وام می دهند و به هر بهانه‌ای در دست مردم می‌ریزند. در حالی که بانک‌های آمریکایی، کاری به جز مصادره‌ی خانه‌هایی که وام‌دار هستند ندارد و آمریکا آدرس را نباید اشتباهی بگیرد. باید به جای رفتن به سراغ چین و یا اعراب، به سراغ ایران بیاید و به گذشته خود اعتراف کند و اشتباهات خود را بپذیرد. اوباما به جای این‌که به سراغ محفل یهودی‌های آمریکا برود و دست خالی برگردد و یا به جای این ‌که با روسیه و ایتالیا بنشیند و یا با فرانسه و آلمان دم‌خور شود باید صراحتاً بیاید و مانند رهبران کشورهای دیگر در مقابل رهبر ایران زانو بزند و درخواست کمک نماید و الّا چیزی جز افزایش بحران در انتظار آنان نخواهد بود. مسلمانان چه در ایران و چه در کشورهای دیگر به نیروی توان کاری خود متکی هستند نه به خیال‌پردازی‌ها و تئوری‌سازی‌های خیالی؛ از این رو ما می‌بینیم نه تنها در ایران بلکه در لبنان و سوریه، عراق و ... هم مسلمانان را تروریست خطاب می‌کنند. چین میلیون‌ها مسلمان را می‌کشد و نام تروریست بر آن‌ها می‌گذارد. اما بداند که ایران در مقابل این کشتارها ساکت نخواهد نشست. ایران می‌داند که تکمیل نیروگاه بوشهر چرا عقب می‌افتد و چرا خط لوله صلح در چالش و درگیری است. زیرا همه این‌ها در واقع کمک به ایران نیست بلکه حق‌السکوتی است در مقابل کشتار مسلمانان در چین، روسیه، هند و امثال آن. اقتصاد ایران در کمال قدرت و متانت در خلاف جهت بحران جهانی در حال رشد و شکوفایی است. اگر ایران، اوراق قرضه خارجی منتشر کند همه را در یک روز می‌خرند ولی اگر اوباما اوراق قرضه منتشر کند، باید به اعراب و دیگران التماس کند تا آن را بخرند و البته آن‌ها هم نخواهند خرید، چرا که در طول سال‌های گذشته جز بحران و کاهش سرمایه چیزی نصیبشان نشده است. کشوری مثل آمریکا که نان شب ندارد چگونه می‌خواهد سود 2000 میلیارد دلار اوراق قرضه را با اصل و فرع آن بپردازد؟ و یا شرکت‌های خودروسازی که مشتری ندارند چگونه می‌توانند وام‌های دولت آمریکا و یا آلمان را پس بدهند؟ چرا آن‌ها چشم خود را به روی واقعیت بسته‌اند و آدرس را اشتباهی می‌روند؟ آیا 30 سال اشتباه رفتن‌ها برایشان کافی نیست؟ آیا وقت آن نرسیده که با خودشان رو راست باشند، مشکلات را بپذیرند و راه حل آن را قبول کنند؟ آیا راهی جز احترام به ایران و مسلمانان جهان، برای چین و آمریکا و اروپا باقی مانده است؟ سید احمد حسینی ماهینی