От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

پایان اقتصاد جنگی آمریکا (337)

اقتصاد آمریکا بر دو بخش عمده صنایع آزاد و اقتصاد دولت پایه‌گذاری شده است. صنایع آزاد معمولاً بر دو نوع هستند: صنایع غذایی و صنایع جنگی یا نظامی، و اقتصاد دولت هم آن بخش از اقتصاد آمریکاست که از درآمدهای مالیاتی بخش صنایع آزاد اداره می‌شود. پلیس آمریکا، ایالت‌های مختلف، دانشگاه‌های دولتی و بسیاری از اماکن که از محل مالیات‌های مردم و صنایع اداره می‌شوند، در این بخش قرار می‌گیرند که البته سهم عمده‌ای هم در اقتصاد آمریکا دارند. زیرا با انتخاب هر یک از احزاب، گرایش‌های صنعتی و سرمایه‌گذاری تغییر می‌کند و مردم آمریکا و به تبع آن اقتصاد آمریکا به‌سوی جدیدی، راهبری می‌شود و یا می‌توان گفت جناح قوی، حکومت را در دست می‌گیرد و قوی‌تر می‌شود؛ مثلاً اگر حزب دموکرات را نماینده صنایع غذایی و حزب جمهوری‌خواه را نماینده صنایع جنگی و نظامی بدانیم، پیروزی هر‌کدام در انتخابات ریاست جمهوری، یعنی پیروزی آن صنعت در ایالت‌ها و دانشگاه‌ها و در دست گرفتن منابع مالیاتی و اخذ عوارض و هدایت امور شهروندی. بخش دولتی اقتصاد آمریکا، چون از مالیات تغذیه می‌کند، غالباً سخت مورد فشار بخش صنایع آزاد می‌باشد؛ زیرا صنایع، در مقابل پرداخت مالیات از خود مقاومت نشان می‌دهند و این مقاومت باعث کاهش درآمد مالیاتی می‌شود و دولت دچار کسری بودجه می‌شود، زیرا خدمات دولتی اعم از جاری و عمرانی یعنی پرداخت حقوق و توسعه زیر ساخت‌ها، نه تنها کاهش نمی‌یابد بلکه بر اثر نیاز جمعیتی، افزایش نیز دارد و دولت برای جواب‌گویی مجبور به اخذ مالیات بیش‌تر می‌شوند و اخذ مالیات بیش‌تر، نیازمند فشار مالیاتی بیش‌تر و ایجاد گلوگاه‌های قوی‌تر است و این امر باعث تنش میان دولت و بخش صنعت می‌شود. از این دیدگاه اقتصاد آمریکا، بعد سومی هم پیدا کرده است، یعنی هنگامی‌که دولت با مقاومت مالیات‌ دهندگان رو‌برو شد، ناچار راه جدیدی برای کسب درآمد و مبارزه با کسر بودجه برگزید و آن اقتصاد جنگی یا میلیتاریسم بین‌المللی بود. میلیتاریسم بین‌المللی، بر‌اساس دو پایه قرار گرفت: حضور نظامی آمریکا در جهان و مبارزه با تروریسم. این دو حرکت، در عرض هم نبودند، بلکه در طول یکدیگر بوده و هر‌ کدام دوره‌ای به خود اختصاص داده‌اند. از آغاز پیروزی آمریکا در جنگ دوم جهانی، مرحله‌ی حضور نظامی آمریکا آغاز می‌شود و سازمان‌های نظامی و اطلاعاتی آمریکا، با هزینه‌های بسیار کم، حکومت‌ها را در سراسر جهان سرنگون کرده و افراد مورد نظر خود را بر سر کار می‌گذارند تا بتوانند هزینه‌های کسری بودجه داخلی خود را از طریق این همدستان و عوامل خود تأمین نمایند. دخالت آمریکا در سراسر جهان در این دوره یعنی 1940 و دهه 1950 یک اقدام سودآور بود؛ یعنی با سرمایه‌گذاری یا هزینه نمودن مبالغ اندک به درآمدهای نفتی و اقتصادی زیاد می‌رسیدند. به‌طور مثال، کودتای ننگین 28 مرداد 1332 در ایران (1954)، با یک‌صد هزار دلار آمریکایی به موفقیت رسید ولی بعداً کنسرسیوم‌های نفتی هفت خواهران، درآمدهای سرشاری از تملک و مدیریت منابع نفتی ایران به‌دست آوردند. در رأس کمپانی‌های نفتی، شل قرار داشت که هنوز هم چشم طمع خود را از ایران نبسته است. اما بعد از گذشت یک دوره که حدوداً 30 سال بود، مرحله بعدی یعنی اقتصاد جنگی، با عنوان مبارزه با تروریسم آغاز شد. شاید بتوان مبدأ این تحولات را انقلاب اسلامی ایران نامید، یعنی از سال‌های 1948 تا 2008 حدود 60 سال، دو دوره 30 ساله داریم. یکی دوران حضور نظامی آمریکا و وسعت یافتن ارتش آمریکا در سراسر جهان و دیگری جمع کردن این وسعت و پایان یافتن حضور نظامی آن در سراسر جهان است. در واقع دوران مبارزه با تروریسم به‌معنی پایان دوره حضور نظامی آمریکا و اجبار آنان به خروج از پایگاه‌هایشان بود. در ابتدا ایران چنین کاری را با ظهور انقلاب اسلامی انجام داد و ادوات جنگی آمریکا را مصادره و خود آنان را اخراج کرد، بعداً کشورهای دیگر هم کم کم حالت تعرض گرفتند که این امر از سوی آمریکایی‌ها، تروریسم لقب گرفت. کشورهایی چون: لیبی، فلسطین اشغالی، عراق، سوریه، کره شمالی و امثال آن در لیست سیاه قرار گرفتند و این لیست هر روز بیش‌تر و بیش‌تر شد و آمریکا تنگنای خروج از پایگاه‌های نظامی‌اش، در کشورهای دیگر قرار گرفت. تفاوت عمده دو دوره‌ی 30 ساله اقتصاد آمریکا، در جهت‌یابی درآمدها و هزینه‌هاست. در 30 سال اولیه، معمولاً دولت ‌آمریکا کمک‌های مالی ارایه می‌داد، یعنی هزینه‌ها را تقبل و پرداخت می‌نمود؛ لذا می‌بینیم مثلاً طرح مارشال برای کمک به کشورهای جنگ‌زده اروپایی و یا کشورهای عقب مانده مثل ایران اجرا می‌شود. برنج، روغن، مواد‌ غذایی و پوشاک بین مردم فقیر جهان تقسیم می‌شود و اصل ترومن اجرا می‌گردد. در سیستان و بلوچستان ایران در آن زمان با هلی‌کوپتر، برنج و روغن رایگان تقسیم می‌کرد، حتی در تهران، تغذیه رایگان دانش‌آموزان مستقیماً از آمریکا می‌آمد و یا از طریق سازمان تأمین اجتماعی اقلام کمکی توزیع می‌شد. این روند، روند هجومی یا تهاجمی بود. یعنی آمریکا تمایل داشت در جهان حضور فعال داشته باشد. توانایی و امکانات آن را هم داشت، زیرا اقتصاد بر مبنای چاه‌های نفت و هفت خواهران نفتی و گنج و طلاهای معادن زرخیز طلا در آلاسکا و دیگر ایالات، این امکان را به آمریکا می‌داد تا با دستی پر، به جهان‌گشایی دست بزند و امپراطوری جهان را در دست بگیرد. اما در دوران 30 ساله بعدی درست برعکس است. آمریکا نه تنها نمی‌تواند کمک مالی انجام دهد، حتی نمی‌تواند هزینه‌های لشکرکشی خود را پرداخت نماید. اولین اقدام که نمایان‌گر این بعد حرکتی آمریکاست، بلوکه دارایی‌های ایران است. کشوری که خود را مهد سرمایه‌داری آزاد می‌دانست، ناچار می‌شود همه آرمان‌های خود را زیر پا بگذارد و با دزدی آشکار، اموال ایران را برای خود بردارد و حتی بسیاری از قراردادهایی که مبالغ آن تأدیه هم شده بود، یک‌طرفه فسخ کند و پول آن را هم بالا بکشد و هر‌چه خواست که 28 مرداد را تکرار کند، نتوانست و حملات او از دریا و هوا و زمین با شکست مواجه شد. شکست او در ایران سرمشقی برای دیگر کشورها شد و آن‌ها نیز یکی پس از دیگری در مقابل آمریکا و متحدانش ایستادگی می‌کردند و جهان، صحنه آشوب علیه آمریکا و متحدانش گردید که آمریکا آن را محور شرارت با تروریست نام نهاد. البته به‌طور طبیعی عده‌ای از درک این دو مقطع و تفاوت‌های آن عاجز بودند، لذا هنوز انتظار کمک مالی و نظامی از ‌آمریکا داشتند. اما این کمک‌ها هیچ‌گاه تحقق پیدا نکرد و حتی باعث سقوط کمک خواهان شد. روسیه به‌عنوان قدرت بزرگ آن موقع، تحت عنوان اتحاد جماهیر شوروی کاملاً به کمک‌های آمریکا وابسته بود و همیشه در انتظار کمک بود. یلتیسن، رهبر مهم این کشور، بارها اعلام کرده بود که اگر آمریکا نباشد، آن‌ها در مقابل فروپاشی، قدرتی نخواهند داشت. عاقبت هم بر سر نرسیدن کمک‌های مالی آمریکا، این دولت فرو‌ پاشید و به 16 کشور جدید تبدیل شد. اروپاییان هم که قبلاً به کمک‌های مالی آمریکا عادت کرده بودند، باز هم انتظار کمک از آمریکا داشتند. پیروی انگلیس و آلمان از آمریکا فقط به خاطر دریافت کمک‌های مالی از آن بود. کمک‌هایی که هرگز به وقوع نپیوست و اروپا را دچار بحران کرد و بحران به وجود آمده بلافاصله همه‌گیر شد و آمریکا و متحدانش ناچار به اعتراف آن در پایان 30 سالگی دوم خود شد. خروج نظامیان آمریکایی از پایگاه‌های مختلف و اخیراً خروج آن‌ها از عراق از دو جهت به بحران اقتصادی آمریکا شدت می‌داد. یکی از آن جهت که مقاومت مردم جهان را در برابر توسعه طلبی‌های آمریکا نشان می‌داد و ثابت می‌کرد امپراطور بدون پول یعنی امپراطور مرده و از سوی دیگر برگشت این نیروها به داخل آمریکا، خود بر بحران بیکاری می‌افزود. زیرا در آمریکا لشکرکشی آمریکاییان تنها منبع اشتغال جوانان بود. اقتصاد آمریکا کاملاً وابسته و پیوسته به این لشکرکشی‌ها بود. چه آنان که مستقیماً استخدام ارتش می‌شدند و برای دریافت مبالغی حقوق یا خون‌بها به کشورهای مختلف اعزام می‌شدند و چه خانواده آنان که از این خون‌بها بهره‌مند می‌شدند و حتی از قبل این اشتغال، اشتغال‌های جانبی هم زاییده می‌شد، یعنی ساخت ادوات جنگی این لشکرکشی‌ها، امکانات و تولیدات مورد نیاز سربازان، صنایعی را به وجود می‌آورد و یا حمایت می‌کرد که اشتغال‌زا هم بودند، اما بازگشت سربازان به معنی تعطیلی کارخانجات و بیکار شدن سربازان و قطع درآمدهای خانواده‌های سربازان و وابستگان آن‌ها. گرچه اکنون ارزش‌های مردم تفاوت کرده است وانسان‌های مستضعف حتی در آمریکا ترجیح می‌دهند گرسنه باشند ولی نان جنایتکاری نخورند. اکنون نیز خانواده‌های سربازان به بلوغ فکری رسیده‌اند که فقر خود را بر کشتن انسان‌ها و دریافت بودجه کلان ترجیح دهند. و جالب‌تر این‌که آن‌ها در این کار از شرق نیز جلو افتاده‌اند با این‌که بزرگ‌ترین کارخانجات سلاح اتمی و سنگین و سبک در غرب است ولی تصور می‌کنند که این کشورهای بدون سلاح هستند که جنایت می‌کنند! گاه اگر آمار کشور خودشان را به خودشان بازگو کنند بسیار ناباورانه به آن گوش خواهند داد. امروزه کشورهای تولید کننده ماری جوانا و کراک و شیشه، دم از مبارزه با مواد‌مخدر می‌زنند و در واقع مانند ضرب‌المثل ایرانی جانماز آب می‌کشند. لذا دانستن این‌که ارتش آمریکاست که مواد‌مخدر را از افغانستان به آمریکا حمل می‌کند مطلبی است که باید شفاف سازی شود و یا تولید موادمخدر صنعتی در کشورهای اسکاندیناوی باید به مردم آن‌ها گوشزد شود و رسانه چنین مأموریتی دارند گرچه اکنون درست در نقطه مقابل عمل می‌کنند و به اصطلاح روانشناختی، سیاستمداران ما فرافکنی می‌کنند. اما گفتن این‌که آن‌ها فرافکنی می‌کنند کافی نیست زیرا فرق ملت ایران با غرب این است که ملت ایران بسیاری از حقایق را باور دارد ولی غربی‌ها با آن فقط جدل می‌کنند. کلماتی نظیر: صلح و آرامش و دوستی و مبارزه با فساد، از اعتقاد و قلب ملت ایران بر می‌خواهد ولی غربی‌ها تصور می‌کنند این یک نمایش است و به‌ دنبال جواب دادن بهتر از ایرانی‌ها هستند! و همین باعث شده که در سی سال گذشته هر کاری غرب بر علیه ایران انجام داده درست برعکس شود مانند تبلیغات منفی در مورد شرکت مردم در انتخابات که باعث شور بیش‌تر مردم شده و به ‌قول مولانا از قضا سرکنگبین صفرا فزود! سید احمد حسینی ماهینی

تا به‌حال سیاست اصل بوده و نه اقتصاد


تا به‌حال سیاست اصل بوده و نه اقتصاد 124 کشور جهان در سازمان ملل متحد گردهم می‌آیند تا در مورد تأثیر بحران مالی و اقتصادی خود تصمیم ‌بگیرند. این در‌ حالی ‌است که سازمان‌های زیادی در سازمان تجارت جهانی WTO وجود دارد که بیش از 196 کشور عضو آن هستند و از زیر مجموعه‌های سازمان ملل محسوب می‌شوند؛ این نشان می‌دهد که نقش سازمان ملل تاکنون بیش‌تر نقش سیاسی و امنیتی بوده‌ است تا اقتصادی و این مخالف آن‌همه تبلیغات دنیای سرمایه‌داری است که اصل را اقتصاد تعریف کرده ‌بود و همه‌چیز را بر مبنای اقتصاد آن‌هم از نوع آزاد آن می‌دانست.

این امر هم‌چنین محقق می‌سازد که سازمان‌ ملل علی‌رغم ادعاهای بسیار زیاد، واقعاً اقتصاد را زیر‌بنا نمی‌دانسته و تنها یکی از اصول فرعی و سازمان‌های کوچک تابعه معاونت‌های خود می‌دانسته ‌است. شاید اتفاقی که امروز در ‌حال افتادن‌است، باید از ابتدا اتفاق می‌افتاد و مجمع عمومی سازمان ‌ملل نقش اقتصادی خود را هم ایفا می‌کرد؛ اما معلوم بود که حمایت مالی مطلق آمریکا از سازمان ‌ملل بحث و جایگاهی را برای امور اقتصادی باقی نگذاشته ‌بود و لذا سازمان ملل فارغ از موضوعات اقتصادی به مسایل امنیتی و سیاسی جهان می‌پرداخت، تعیین مرزها، استقلال کشورها و زیاد‌کردن مرزهای مستقل و در واقع روند تسریع تجزیه جهانی و تشویق به تجزیه‌طلبی تنها وظیفه سازمان ‌ملل بود که آمریکا برای آن تعیین کرده ‌بود و در واقع نقش امنیتی سازمان ‌ملل هم از این تعریف معلوم می‌شد، زیرا یا کشورها در حال تجزیه بودند یا تجزیه شده بودند. اگر در‌حال تجزیه بودند، سازمان ‌ملل در نقش میانجی همیشه سمت و سوی دفاع از تجزیه‌طلبان را داشت تا جایی‌که توانست اعضا خود را از 40 کشور در ابتدا، به 199 کشور در‌حال حاضر برساند. از نظر سازمان ملل داشتن مقداری زمین و تعدادی انسان و یک پرچم برای استقلال و یا به اصطلاح حقیقی تجزیه‌طلبی کافی بود و این مشوق بسیار مهمی بود تا ملت‌ها با کوچک‌ترین اختلاف داخلی دچار تجزیه شوند و سازمان ملل قسمت‌های تجزیه‌شده را به رسمیت بشناسد و به عضویت خود در‌آورد و تفرقه بیاندازد و حکومت کند. اما چه حادثه‌ای اتفاق افتاده ‌است؟ آمریکا به‌دلیل بحران مالی و اقتصادی از سال‌ها پیش حق عضویت خود را نپرداخته است و یکی از بزرگ‌ترین بدهکاران کشورهای جهان به سازمان ملل است. این امر چندین بار از سوی دبیر کل قبلی تذکر داده‌ شد ولی جدی گرفته نشد. دبیر کل جدید نیز مجبور شد بسیاری از برنامه‌ها را تعطیل کند و با بودجه کمکی که از سوی ایران و دیگر کشورها می گرفت، کارهای ضروری را انجام می‌داد و به‌همین مناسبت هم در بسیاری از موضع‌گیری‌های سیاسی سهمی داشت، با مواضع ایران هماهنگ باشد. اما به هر‌حال، تحولات ایران، آمریکا و دیگر کشورهای صنعتی را بر آن داشت تا فکری اساسی برای این سازمان مهم بین‌المللی در نظر داشته‌باشد و اولین قدم حل مشکلات مالی و اقتصادی این سازمان است. مشکلات مالی سازمان، میزان حرکت اقتصادی جهان است، زیرا که این مشکلات، قبل از اعلام عمومی در سطح جهان، در سازمان ملل اعلام شده و این سازمان درگیر آن مسایل بوده ‌است و تاکنون قادر به حل آن نیست، اکنون حتی تجمع 124 کشور نیز راه روشنی به آنان ارایه نخواهد ‌داد. آنان هم‌چنان درگیر بحران مالی خواهند ‌بود، چرا که اسپانسر شیپ Sponser Ship امروزه تغییر جهت داده ‌است. حامیان مالی دیگر آن موقعیت سابق را ندارند، آن‌ها نه تنها نمی‌توانند به سازمان ملل کمک مالی بکنند ، حتی شاید به دنبال اخذ کمک از سازمان‌های اقتصادی آن باشند. علت آن روشن است چرا که بحران اقتصادی و ورشکستگی شرکت‌های آمریکایی و اروپایی و حتی تمامی کشورهای صنعتی، این مجال را نمی‌دهد تا بتوانند در فکر کمک به سازمان‌های بین المللی باشند. تنها امید این کشورها به اقتصاد ایران است. ایران چه در مجامع بین‌المللی و چه در سازمان‌های تابعه آن، خوش حساب‌ترین دولت‌هاست. اخیراً نیز علی‌رغم بحران اقتصادی جهان، ذخیره ارزی ایران افزایش داشته و سپرده‌های ارزی ایران، نزد دیگر کشورها هم بیش‌تر شده‌است و مسؤولان ایرانی شرکت‌کننده در این اجلاس، نباید ساده‌اندیشی کنند و باید پیشنهاد انتقال محل سازمان ملل به‌جای دیگر، که فارغ از تسلط آمریکا باشد، بدهند؛ البته به‌نظر می‌رسد بهترین مکان تهران باشد، زیرا وقتی ایران بهترین حامی ملی سازمان ملل است، چرا برای مکان آن فکری نکنند؟ سید احمد حسینی ماهینی

آکادمی مبارزه با مواد‌مخدر (332)


امروزه تولید و توزیع مواد‌مخدر یکی از پرسود‌ترین معاملات تجاری جهان است. 8 هزار میلیارد دلار سود سال گذشته‌ی این عملیات مرگ آور است. این در حالی‌است که تولید مواد افیونی در سی سال پیش در افغانستان فقط 250 هزار تن بوده و اکنون به بیش از 8000 میلیارد تن رسیده‌است و مواد افیونی گر چه در گذشته به‌عنوان دارو استفاده می‌شد، ولی رسماً از زمان صفویه و آغاز دوره قاجاریه؛استفاده از آن در دربار رسم شد. اولین عامل مهم ترویج آن هم استعمار انگلیس بود که توانسته‌بود به‌عنوان عامل تفریح در میان درباریان آن را ترویج نماید. در زمان پهلوی‌ها این رسم کاملاً جا‌افتاد و شکل مذهبی به آن داده شد. مثلاً در زمان رضاخان جارچی‌های ماه رمضان که برای سحر مردم را بیدار می‌کردند، شعارشان این بود: وقت آب است و تریاک و در زمان پهلوی دوم، خاندان نیز علاوه بر مصرف، در تولید و توزیع آن نیز وارد‌ شدند و خواهر شاه معدوم از بزرگ‌ترین عوامل قاچاق مواد‌مخدر بود و در اروپا پرونده قاچاقچی‌گری نیز داشت. اولین مبارزه با قاچاق مواد‌مخدر در شانگهای چین سازمان‌دهی شدو چینی‌ها عزم راسخی در مبارزه با آن داشتند. اکنون درست صد سال از این حرکت می‌گذرد و سازمان‌های مبارزه با مواد‌مخدر، در واقع یکصدمین سال تأسیس خود در چین را برگزار می‌کنند. چین در سال‌های 1949 مبارزات شدیدی را شروع کرد، به‌طوری‌که «مائو» رهبر چین کمونیست، تریاکی‌ها را به دریا ریخت. در ایران نیز اولین قدم با کلمه میرزای شیرازی در مبارزه با تنباکو برداشته شد ولی تا قبل از انقلاب اسلامی، سازمانی به این امر نبود. بعد از انقلاب اسلامی مبارزه با مواد‌مخدر رسماً و علناً آغاز شده و فتوی امام‌خمینی صادر شد. البته در سال 1360 ستاد مبارزه با مواد‌مخدر در شورای عالی انقلاب تصویب شد و در سال‌های بعد زیر نظر ریاست‌جمهوری هماهنگی‌های لازم صورت گرفت. در سال گذشته بنابر آمار اعلام شده، حدود 1000 هزار تن مواد‌مخدر کشف شد، ولی بقیه در داخل مصرف و یا به کشورهای اروپایی ارسال شد. با توجه به این آمار می‌توان گفت، قریب به یک سوم مواد‌مخدر تولیدی افغانستان از طریق ایران ترانزیت می‌شود که یک سوم از آن کشف و یک سوم به مصرف داخلی و یک سوم آن هم به کشورهای دیگر ارسال می‌شود، که البته نرم آمار کشفیات در جهان بیش از 10 درصدنیست ولی در ایران تا 30 درصد هم افزایش داشته‌است. در طول 17000 کیلومتر مرز مشترک افغانستان و پاکستان دیوار مرزی کشیده شده و پاسگاه‌های مرزی تأسیس شده و تاکنون 3800 نفر شهید و 12000 نفر جانباز در راه مبارزه با این مواد افیونی تقدیم شده‌ است و ایران به‌عنوان بزرگ‌ترین کشور مبارزه‌کننده بر علیه این افیون می‌باشد و غالب این هزینه‌ها را هم به تنهایی پرداخت نموده‌است. در واقع پس از جنگ تحمیلی، جنگ مواد‌مخدر بالاترین کشته و جانباز را به نیروهای انتظامی و نظامی ایران وارد کرده‌است. علت این خسارات، این است که منبع اصلی تولید مواد‌مخدر در همسایگی ایران است که با حامیان آمریکایی خود دارای بالاترین تجهیزات و حمل و نقل هستند. وسعت بیابان‌های شرقی طوری راه را برای آنان باز می‌کند که به راحتی می‌توانند مرزهای شرقی تا تهران بدون شناسایی حرکت کنند فقط در گلوگاه‌های مسیر تهران است که برخی از آن‌ها شناسایی می‌شوند. غیر از انتقال مستقیم از مرزهای شرقی، روش دیگر قاچاقچیان، تبدیل مواد‌مخدر است.آن‌ها در داخل افغانستان و پاکستان و حتی در مناطق مخفی ایران، لابراتوارهایی دارند که مواد افیونی و تریاک را تبدیل به مواد خطرناک‌تری مانند شیشه و کراک کرده و برای مصرف در اختیار جوانان ایرانی قرار می‌دهند و مقام معظم رهبری در این زمینه گفته‌است که مواد‌مخدر قتل‌ عام جوانان ایرانی است و این قتل ‌عام هم‌چنان ادامه دارد و ایران در تعامل است تا راه این قتل‌عام را ببندد. براساس اعلام دادستان کل کشور آمار 80% زندانیان مربوط به قاچاقچیان موادمخدر است و رسانه‌های بیگانه بدون اشاره به این مسأله، آمار زندانیان ایران را مبالغه‌آمیز بیان می‌کنند. آن‌ها از یک‌سو شعار مبارزه با مواد‌مخدر می‌دهند و از سوی دیگر از دستگیری و اعدام قاچاقچیان انتقاد می‌کنند. لذا می‌بینیم مبارزه با قاچاق مواد‌مخدر دارای پیچیدگی‌های زیادی است. اخیراً وزیر مبارزه با موادمخدر پاکستان در دیدار همتای ایرانی خود پیشنهاد تشکیل آکادمی را داده ‌است که به‌نظر می‌رسد مناسب‌ترین راه است. زیرا مواد‌مخدر اکنون دل‌مشغولی بیش از نیمی از مردم جهان است. بخش اعظم را معتادان جهان تشکیل می‌دهند، ولی مخالفان نیز دراین مسأله درگیر هستند و باید اطلاعات خود را منظم و قابل پی‌گیری نمایند؛ لذا تأسیس این آکادمی می‌تواند رشته‌های مختلف جنایی، روانی، عملیاتی و عقیدتی را پی‌گیری کنند، زیرا کاهش مصرف و تقاضا لازمه آموزش‌هایی متخصصانه است. اگر این آموزش‌ها درست و حساب شده نباشد، ممکن‌است خود دلیلی برای گرایش بیش‌تر مردم به موادمخدر باشد، زیرا وسوسه استفاده از ‌آن حتی سردمداران مبارزه با مواد‌مخدر را هم تهدید می‌کند. بحران، باعث تحرک اقتصادی است البته این بحران‌ها نه‌تنها باعث تسلط آمریکا بر منابع نفتی عراق و یا مواد مخدر افغانستان شد، بلکه در کنار آن با تهدید امنیت اعراب، فروش سلاح به رونق خود رسید و مردم عادی هم از یک مصرف‌کننده بالقوه، به مصرف‌کننده بالفعل تبدیل شد و این مسأله بسیار مهمی است، زیرا مردم در حالت عادی مصرف‌کننده خوبی نیستند مثلاً ما تا تحریک نشویم غذاهای خوشمزه نمی‌خوریم و یا تا چشم و هم‌چشمی نباشد، نسبت به خرید لوازم لوکس اقدام نمی‌کنیم. در حالت عادی روش تحریک مصرف یا ایجاد تحرک در مصرف‌کننده، روش‌های روانی است، یا در واقع جنگ روانی نرم است، اما وقتی این روش نتیجه نداد، طبیعتاً جنگ روانی واقعی باید اتفاق بیافتد و بحران‌ها، درواقع یک جنگ روانی وسیع برای تحریک مصرف و تحرک‌ بخشیدن به مصرف‌کنندگان است. در اثر بحران، هر طبقه‌ای از مردم به دلایل گوناگون دچار افزایش می‌شوند و بازار برای کالاهای مصرف نشده یا به اصطلاح بنجل باز می‌شود. مثلاً سلاح‌های قدیمی یا نسل گذشته در این‌گونه موارد به دولت‌ها یا افراد طرفین بحران به خوبی فروخته می‌شود. کالاهای از مد افتاده و یا تاریخ مصرف گذشته نیز به ملت‌ها فروخته می‌شود. مردم در اثر جنگ روانی همه کالاهای مصرفی خود را یک‌جا خریداری و انبار می‌کنند و در اثر افزایش گردش کالا و نقدینگی، جامعه به فرایند مصرف بیشتر روی می‌آورد و البته تولیدکنندگان بحران، در این قسمت یا بحران زده‌ها یکسان هستند، ولی یک عامل پیشتاز در سازندگان بحران این است که «تولید» را متوقف می‌کند، یعنی سعی می‌کند از افزایش مصرف نیز سهم خود را بیشتر کند. لذا در این‌گونه جنگ‌ها و بحران‌ها، مراکز تولیدی مورد هدف قرار‌می‌گیرد و حتی کالاهای خریداری شده قبلی نیز صدمه زده می‌شود تا سودی متوجه بحران زده‌ها نشود. پس هر کس پیش‌دستی در بحران‌سازی کند، برنده میدان است. اما در نهایت این پیش‌دستی نیز جبران می‌شود یعنی کشور‌های بحران‌زده نیز به روش‌های مقاومت منفی سعی می‌کنند این پیروزی رقیب را از او بگیرند و با مبحث خودکفایی، آن‌را برای خود نگه‌دارند. بحران‌سازها در آسیا اغلب بحران‌ها در قاره کهن آسیا مخصوصاً در خاورمیانه صورت می‌گیرد. از این‌جهت که بررسی دامنه بحران‌ها در سراسر جهان نشان‌می‌دهد، حداکثر جنگ‌ها و بحران‌ها در سراسر جهان، کوتاه و بریده بریده است. مثلاً در اروپا در یک مقطع، جنگ‌جهانی صورت می‌گیرد و یا در چین، یا در ژاپن و معمولاً تمام می‌شود. اما در خاورمیانه شاید از ابتدای تاریخ یک جریان دائمی است و مسایل و مشکلات حل‌نشده فراوان است. در چین یک میلیاردی، 1949 انقلاب در یک دوره کوتاه تمام می‌شود. اما در خاورمیانه هنوز بحث و بحران فلسطین از سپیده‌دم تاریخ وجود داشته ‌است و لذا در آسیا همه‌چیز فرق می‌کند. مترها، سانتی‌متر‌ها و میلیمتر‌ها در این‌جا تبدیل به وجب و زرع و گز می‌شود. برخلاف کشورهای حاشیه‌ای و قاره‌های حاشیه‌ای، که حوادثی در آن اتفاق نمی‌افتد و زندگی یکنواخت است، در آسیای مرکزی و خاورمیانه تغییر وجهه اصلی زندگی است. اگر مردم در این منطقه خودشان هم بخواهند نمی‌توانند آرام باشند، چرا‌که آسیا مانند پلی بین شرق و غرب و جنوب و شمال است و هرکس، هرکجا می‌خواهد‌برود، باید پایی بر این پل بگذارد. لذا جغرافیای آسیا مخصوصاً خاورمیانه، همانند تاریخ آن است، یعنی هر نقطه آسیا، تاریخی از آن‌را حکایت می‌کند، حمله اروپاییان و تعامل با آنان را در غرب آسیا، ترکیه، سوریه و شامات می‌توان‌یافت؛ آفریقا از مصر، اردن، عربستان در داخل آسیا می‌شوند و نقش خود را ایفا می‌کنند، آمریکا، کانادا، استرالیا از سوی چین، کره، ژاپن، فرهنگ خود را در آسیا گسترش می‌دهند. در خود آسیا هم، شرق، چین و ژاپن در هیأت مغول‌ها و بعداً به سرزمین ترکستان و ترکمنستان و افغانستان، هندوستان در پاکستان و در سیستان و بلوچستان و روس‌ها در شمال و آذربایجان، باکو، قفقاز و در جنوب اعراب، در خوزستان، هر یک قومیت، تاریخ و شناسنامه ویژه خود را دارد که در زبان، اقتصاد، فرهنگ و سیاست برای خود محدوده ای تعیین‌کرده و از آْن دفاع می‌کنند. بحران متمرکز تمرکز بحران جهانی در آسیا و تمرکز آن در ایران و فشرده شدن آن در شهر تهران یک روند قابل قبول است. یعنی می‌توان گفت تهران خلاصه جهان است و جهانی خلاصه شده در تهران است. مرکز سیاست، اخبار، اقتصاد در تمامی جهان یک نقطه یا یک سر خط به سوی تهران دارد. تهران هم خلاصه می شود در چند خیابان مهم، در آن‌جا که سفارت آمریکا، روسیه، آلمان، ترکیه وجود دارد و یا در آن‌جا‌که هواداران اروپا و آمریکا، چین و عربستان در کنار هم زندگی می‌کنند. می‌توان گفت شاید از نظر فیزیکی مرکزیت بحران در چهارراه استانبول باشد، ولی بنا به تعریف دکتر شریعتی، امروزه دموکراسی، دست‌ها را از روی سر مردم برداشته ولی توی سر آن ها کرده است. یعنی امروز دیگر به سفارت پناهنده ‌شدن و پلوی انگلیس را خوردن علنی نیست، بلکه جای آن‌ها به دانشگاه‌ها رفته و استادان دانشگاه‌ها و کسانی‌که مدارکی از این دانشگاه‌ها گرفته اند، طیف وسیع هواداران را ایجاد کرده‌اند و تقریباً می‌توان گفت وابستگان فرهنگی، وظیفه سفیران کشورها را انجام می‌دهند. از آن‌طرف نیز تمرکز صورت گرفته است؛ ابتدا اروپا در مقابل تهران بود، مدتی استرالیا، کانادا و حتی کشورهایی چون عربستان و غیره، اما همه، اکنون در زیر پرچم آمریکا متحد شدند و آمریکا نیز با وسعت زیاد خود، نیویورک را انتخاب کرد. در نیویورک هم کاخ‌سفید و کنگره، مرکزیت این بحران را به‌دست‌ گرفت. در واقع امروز، در دانشگاه تهران یا اگر بگوییم در حوزه مدیریت نظام یک ستاد بحران تشکیل‌شده و در کنگره آمریکا و کاخ ‌سفید هم یک ستاد در نقطه مقابل است. از این‌جهت هیچ‌گاه طرفین بحران‌ساز و بحران‌ستیز از پای نخواهند نشست تا این‌که بحران‌سازان کاملاً از بین بروند و مرکزیت به یک نقطه، آن‌هم در آسیا و تهران منتقل شود و همه جهان مدیریت واحد را در تهران بپذیرند. کمک تهران به شهدای بحران و مجروحین و آسیب‌دیدگان می‌تواند هزینه مشارکت مردمی را کاهش دهد و از آن‌سوی نیز آشوب‌گران می‌توانند با دریافت‌های میلیاردی هزینه‌های خود را پوشش دهند. تصویب 400 میلیون دلار سنای امریکا به همین دلیل است، یعنی ایجاد اشتغال جدید و توزیع درآمد در بین مردم ایران و آن بخشی‌که به بحران‌سازی کمک کرده‌اند. مدیریت بحران هدایت بحران همانند ایجاد بحران، دارای قواعد و مناسبات خود است. بحران‌ساز دارای قدرت اقتصادی زیادی است که او را قادر به ادامه بحران سازی می‌کند و مدیریت بحران به ضرر بحران‌ستیزان خواهد بود در صورتی‌که منابع مالی کمتری داشته‌باشد چه دراین صورت ممکن است آسیب‌پذیر باشد، لذا آماده ‌باش نیروها و تجهیز آن‌ها و خرید وسائل مورد نیاز و تأمین نیازهای مالی بحران‌ستیزان، نقش مهمی در مدیرت بحران دارد. در واقع اگر بتوان حدس‌ زد که انتهای توانایی مالی هر یک از طرفین بحران در کجا قرار ‌دارد، می‌توان با مقایسه آن‌ها، انتهای بحران را حدس زد. مثلاً اگر بحران‌ساز، A ریال و بحران ستیز Bریال، داشته باشد، طبیعی است که اگر B‹ A بحران ادامه می یابد وممکن است به سقوط بحران‌ستیز بیانجامد و اگرB › A باشد، بحران‌ستیز پیروز میدان خواهد‌بود. تنها در صورتی‌که A = B باشد، عوامل دیگر در این خصوص دخالت می‌کنند، مثلاً ممکن است عوامل روانی، حوادث و امثال آن‌هم مؤثر واقع شود و اگر همه شرایط مساوی باشد، بحران همچنان ادامه خواهد‌ یافت. ادامه بحران، دو حالت دارد: یا یکنواخت است یا متناوب، یعنی یا این‌که درگیری هر روز ادامه خواهد ‌داشت، مانند مبارزه ببرهای تامیل در سریلانکا و یا این‌که گاهی یک‌طرف حاکم و گاهی محکوم است، مانند آمریکا که گاهی حزب دموکرات و گاهی حزب جمهوری‌خواه حاکم می‌شوند. در انتخابات تهران، به‌طور مشخص ما شاهد صف‌بندی طویل جهانی در دو طرف هستیم؛ اوباما رئیس‌جمهور آمریکا، آنگلا مرکر صدر اعظم آلمان، چنان صحبت می‌کنند که گویی در داخل شهر تهران هستند و از این طرف هم هوگو چاوز، سید حسن نصرا... بسیار روشن سخن می گویند، طوری‌که نقل عبارات آن‌ها هیچ تفاوتی با مسؤولان ایرانی ندارد. بطور خلاصه دراین بحران بورکرات‌ها، تکنوکرات‌ها و در یک اصطلاح کامل، یقه‌سفیدها در یک‌طرف هستند، توده‌های میلیونی دهقانی و روستایی در طرف دیگر. آرای کسانی‌که به ماهواره‌ها و رسانه‌های خارجی بیش‌تر دسترسی دارند، همه در یک صف و کسانی‌که به تنها رسانه ملی، دل‌بسته‌اند در طرف دیگر است و در ادامه این تحلیل با توجه به بحران مالی غرب و ورشکستگی‌های شرکت‌های آنان می‌توان گفت، تصویب 400 میلیون دلار، فقط جنبه نمایشی دارد و این مجوزی است تا کارکنان کاخ‌سفید و سنای آمریکا به‌نام کمک به ایرانیان، خودشان آن‌را هزینه کنند و این به معنی آن‌است که بودجه بحران‌سازان، کوتاه و لذا بحران، پایان ‌یافته تلقی می‌شود. سید احمد حسینی ماهینی