نشست گروه 8 درایتالیا، بیش از هر کشور دیگر با حضور مخالفان صورت میگیرد. از روزها و هفتهها قبل، مردم مخصوصاً دانشجویان، همه گونه رنج و مرارت را به خود هموار میکنند تا بتوانند صدای اعتراضشان را به گوش جهانیان برسانند. اعتراض آنها یک مفهوم دارد و آن این که 8 کشور صنعتی نباید خود را تمام جهان بدانند. جهانی سازی یعنی این که به جای 200 کشور فقط 8 کشورو یاحتی یک کشور به نام آمریکا تصمیم بگیرد. شعار آمریکا هم همیشه این بوده است: همه برای یکی و یکی برای خودش! زیرا دوست داشته همه کشورها زیر پرچم او باشند ولی او هیچ کاری برای آنها انجام ندهد. حضور اوباما در روسیه و تأکید بر خلع سلاح عمومی، فقط برای دیگران است، نه برای خودش؛ آمریکا فقط با دیگران مشکل دارد. اگر در خود کشور آمریکا حقوق بشر وجود نداشته باشد مهم نیست، مهم آن است که در کشورهای دیگر وجود داشته باشد. اگر آمریکاییها زندان درست کردند، ابوغریب ساختند، گوانتانامو را به پا کردند مهم نیست، مهم این است که کشورهای دیگر زندان نداشته باشند و کسی را اعدام نکنند. کشتار وسیع کودکان در غزه مهم نیست، مهم این است که حتی یک مورچه در ایران یا کشورهای دیگر زخمی نشود. در اقتصاد هم با همین دید آمریکاییها روبرو هستیم؛ اگر فقر و گرسنگی در بین مردم آمریکا زیاد باشد، بیماریهای گوناگون ایدز، هپاتیت، مخصوصاً در بین مردم عادی شیوع پیدا کند و اگر مردم آمریکا از گرسنگی بمیرند و توفان کاترینا هنوز قربانی بطلبد مهم نیست! آنها یک مشت اوباش هستند ولی اگر در یکی از کشورهای جهان، مردم فقیر باشند، فقط باید با چهره همان فقرا آن کشور را بشناسند. سیاست تبلیغی آمریکا در مورد قاره آفریقا همین است و در مورد آسیا هم همینطور. هرگاه آفریقا را در تلویزیون آمریکا نشان میدهند، یک کودک لاغری است که ته مانده غذای آمریکاییاش را میخورد.
جهانی سازی در واقع تبدیل شده که هر کاری آمریکا میکند، صحیح است و هر کاری بقیه میکنند ناصحیح! حتی اگر سر تا پای آسیاییها، آفریقاییها و اروپاییها، آمریکایی شود باز هم کار آنها غلط است، اگر حتی کارهای آمریکاییها را انجام دهند باز هم اشتباه است! مثلاً در فوتبال آمریکا، اگر هر روز یک مربی عوض کنند، این یک کار در جهت تقویت فوتبال است، زیرا میخواهند مربی بهتری را استخدام کنند ولی اگر در کشور دیگری اتفاق بیافتد، این سوء مدیریت و عدم امنیت شغلی است. در آمریکا اگر حذب دموکرات بر سر کار بیاید حق دارد تمامی اعضای خود را در دولت استخدام کرده و اعضای جمهوری خواه را بیرون کند، زیرا پیروزی حزب، معنیاش همین است والّا میشود پیروزی فردی! اما اگر این کار در کشور دیگر انجام شود، تغییرات کامیونی نام میگیرد و به عدم ثبات مدیریت تعبیر میشود. اگر آمریکا سلاح هستهای بسازد و حتی آن را به کار ببرد و هیروشیما را نابود کند و دیگران را هم تهدید به نابودی کند، این اقدام او همان صلح طلبی است ولی اگر کس دیگری حتی از بمب اتمی حرف نزند، میگویند او بمب اتم میسازد و تروریست است. جهانی سازی آمریکاییها را قبل از همه ایتالیاییها فهمیدند، زیرا مردم ایتالیا دارای فهم عمیق هستند و به مردم ایران شبیهترند. تاریخ آنها هم پای تاریخ ایران است. بسیاری از معاملات اقتصادی ایران با اروپا از طریق این کشور است. کشور روم باستان، همیشه در تعامل با ایران بوده است و در گذشته نه چندان دور همه میدانستند که همه راهها به روم ختم میشود. روم و ایران، دو بازوی تمدن سراسری تاریخ هستند. ایران از اساس با آمریکا مخالف است ولی ایتالیا کمی آرامتر است. ایران، اصلاً اوباما را راه نمیدهد اما ایتالیا راه میدهد ولی بر علیه او تظاهرات میکند. الان سنگینترین هزینههای دولت ایتالیا برای حفاظت از این گروه G8 است.
نمایش مسخره
گروه G8 یا کشورهای صنعتی و توسعه یافته، بارها و بارها برای حل مشکلات جهان تصمیم گرفتند و در دورانی که عصر طلایی آنها محسوب میشد، تمامی ثروت جهان را برای خود برداشتند؛ اما این دوران طلایی تمام شد، عصر انحطاط و سقوط آغاز شد. اکنون از اولین تظاهرات ایتالیاییها 8 سال میگذرد؛ آن موقع کسی حرف ایتالیاییها را نمیفهمید ولی امروز همه دنیا حرف آنها را میفهمند، زیرا گروه G8 به جایی رسیده که نه تنها برای دنیا نمیتواند تصمیم بگیرد، حتی برای حل مشکلات خود نیز ناتوان است. امروزه جلسات پی در پی آنان برای کمک به بنگاههای ورشکسته، کار به جایی نمیبرد. زیرا ورشکستگی سیر و جریان تند و سراشیبی به خود گرفته است، فقط در فاصله دو جلسه اخیر این گروه، 5 میلیون نفر در اروپا بیکار شدهاند و بیکاران آمریکایی از مرز 14 میلیون نفر گذشته است و این همه، تازه بیکارانی را شامل میشود که در ادارات کاریابی ثبت نام کردهاند و یا از دولت مستمری میگیرند و الّا کسانی که در صفهای طویل ادارات کاریابی در نوبت هستند و یا مدارک کافی برای دریافت مستمری ندارند و یا حتی جرأت ثبت نام خود، به عنوان بیکار را ندارند، بیش از اینهاست. بیکاران ثبت نام شده، مستمری دریافت کننده، به هر حال خانه و کاشانه دارند و با هر سختی زندگی خود را اداره میکنند؛ حقوق آنها هر چند کم است ولی به هر حال یک آب باریکه محسوب میشود ولی آنهایی که خانه و کاشانه ندارند و در کنار خیابانها زندگی میکنند و با تکدی گری و گدایی و سرک کشیدن به زبالهها زندگی میگذرانند، بسیار وضع بدتری دارند و کسانی که در روستاها، در شهرهای کوچک هستند که رسیدگی به آنها را مشکل میکند، از این آمارها هم بالاترند. این است که تجمع گروه 8 در ایتالیا یک نمایش مسخره است. آنها ادعای روزهای طلایی را دارند و ادای ثروتمندی را در میآورند. آنها دیگر نمیتوانند حتی برای دولت خود، چارهای بیاندیشند چه رسد به مردم و کارکنان بخش خصوصی.
آمارها نشان میدهد که از کمکهای مصوب برای بخش خصوصی در آمریکا و اروپا، بخش اعظمی پرداخت نشده و آن قیمت هم که پرداخت شده است کافی نبوده و صنایع همچنان خواستار کمک مالی بیشتری هستند. این صنایع که تا دیروز اعلام میکردند بالاترین سودآوری را دارند، معلوم شد همه آنها فقط حساب سازی و جعلی بوده است. آنها به قدری دروغ تحویل داده بودند که الان حتی ابا ندارند برای اخذ کمکهای بیشتر، کارکنان خود را کامیونی اخراج کنند. هر شرکت مهم آمریکایی و یا اروپایی، کمتر از صد هزار نفر را اخراج نمیکند! گویا اصولاً مسابقهای صورت گرفته است تا هر شرکتی بیشتر اخراج کند، از کمکهای مالی بیشتری برخوردار گردد. زیرا اخراج کارکنان، هجوم به ارگانهای دولتی را افزایش میدهد و باعث تشکیل گروههای فشار میشود و زمینه را برای جرم و جنایت افزایش میدهد و هر کاری این گروهها انجام دهند، هزینهاش بر دوش دولت است؛ زیرا برای مقابله با بزهکاری، حقوق بیشتری به پلیس باید پرداخت شود و پلیس و مأمور بیشتری استخدام شوند، زندانهای بیشتری باید ساخته شوند و مانند انگلستان تمامی خیابانها به دوربین مدار بسته تجهیز شود. این تجهیزات، نیاز به استخدام نیروهای کیفی که حقوق بسیار بالایی را مطالبه میکنند، دارد و همه اینها بودجه نیاز دارد و دولت این همه بودجه نیاز به کادر وسیعی از حسابداران و حسابرسان دارد و این روند فزاینده مانند یک دور باطل، هر روز بیش از روز پیش، درون سرمایهداری را میخورد و آن را پوکتر میکند و عمیقاً به مرحلهای میرسد که جز فروپاشی باقی نمیگذارد زیرا با فروپاشی، تمامی معادلات به هم میریزد و نظم نوینی برقرار میگردد و مسؤولیتها جابجا میشود و دیگر این روند ادامه پیدا نمیکند و مردم با احساس فضای جدید، آن را با شادی تنفس میکنند.
فروپاشی سرنوشت محتوم
همانطور که در دنیای کمونیزم، شاهدیم که فروپاشی باعث شد تا کشورهای تازه استقلال یافتهای به وجود آید که بعضاً حتی قویتر از شوروی سابق هستند، از فروپاشی آمریکا نیز به کشورهای ثروتمندتری میتوان رسید. یعنی در انتهای تاریکی، همیشه سپیده دم سپیدی وجود دارد. این طور نیست که تمامی راهها بسته باشد. راه نجات گروه G8، انحلال و پایان یافتن مأموریت آن است. هر چه گروه G8 بیشتر مقاومت کند و بخواهد بیشتر دوام بیاورد، هزینه فروپاشی خود را افزایش میدهد و تقاص سختتری را به دنبال خواهد داشت.
اکنون هیچکس در دنیا دیگر صحبتی از گورباچف، یلتیسن و یا استالین نمیکند و هیچ کس آنها را مسؤول نمیداند بلکه فقط به عنوان عناصر تاریخی از آنها یاد میشود، مخصوصاً گورباچف که به راحتی در آمریکا زندگی میکند و کتاب مینویسد و از راه فروش خاطرات، زندگی میگذراند. اما بلوک غرب که در مقابل فروپاشی مقاومت میکند، بیکاری میلیونها نفر در اروپا و آمریکا به پای آنها نوشته میشود. کشت و کشتار در افغانستان، پاکستان، عراق، غزه و ... همه به پای آنها نوشته میشود و روز دادگاه و محاکمه برای آنها بسیار سختتر خواهد بود. درست مانند کسی که در عنفوان جوانی یا در سنین بالا در میدان جنگ تیر خورده و از دنیا میرود. او از زجر کشیدن در بستر بیماری راحت میشَود. اما کسی که مقاومت میکند و هر روز ثروت خود را فدا میکند تا چند روزی بیشتر عمر کند، ناچار است با تمام محرومیتها بسازد و همه مردم را شاداب ببیند و خود را بیمار، و زجر کشیدن او در زیر دستگاههای بیمارستان همه نتیجه دوستی او برای ادامه چند روز دیگر زندگی است. زندگی ادامه مییابد ولی بسیار سخت و کوبنده خواهد بود؛ اکنون نیز احتضار غرب برای همه روشن است.
حضور غرب در افغانستان و اعزام نیرو به عراق، نه تنها باعث افزایش قدرت آنها نمیشود بلکه ناتو را با مشکلات عدیده مالی و روانی روبرو میکند. سربازان، فرماندهان خودکشی میکنند و آنهایی که دوام میآورند روانی میشَوند. هیچ کس حاضر نیست به خاطر قدرت کشورهای آتلانتیک شمالی فداکاری کند. همه برای پول میآیند و وقتی بحران و کسر بودجه سراغ دولتها میآید قادر به پرداخت این پول هم نیستند و در صورتی که پرداخت هم شود باعث تورم در جامعه شده و سقوط ارزش پول و کاهش قدرت خرید مردم را در پی دارد. کانادا یکی از کشورهای عضو این گروه که در لانیکولای ایتالیا آمده است میگوید: ما باید پول دادن و کمک کردن به صنایع را ادمه دهیم و سعی کنیم این امر نظارت شده باشد، چرا که اگر خوب مدیریت نشود، باعث ایجاد تورم و عمیقتر شدن این بحران خواهد شد. تحلیلگران معتقدند که گروه 8 هنوز به عمق فاجعه و بحران اقتصادی پی نبرده است و بر اساس شعارهای ارایه شده که با کمکهای مالی میتوان این بحران را از بین برد، حرکت میکند. واقعیت این است که آنان نه تنها بحران را نشناختند بلکه آن را باور نیز نمیکنند. چون اگر باور میکردند، هرگز به روند آن توسعه نمیدادند. در واقع غرور و نخوت آمریکایی اجازه نمیدهد تا با واقعیت جدیدی به نام بحران روبرو شود و همین امر باعث عمیقتر شدن بحران میشود که تنها راه نجات از آن فروپاشی است و این به نفع کشورهای دیگر است؛ چرا که اگر بحران یا مشکل درک شود، طبیعت راه حل آن را بهتر پیدا میکند، ولی وقتی موضوع را درک نمیکنند یا مشکل را قبول ندارند، مشکل که به ذهنیت اینها وابسته نیست؛ لذا کار خود را انجام میدهد! مشکل همانند خوره بدنه اقتصاد را میخورد و از بین میبرد و روزی این موضوع را خواهند فهمید که همچون سلیمان نبی، از بالای عمارت فرو افتد و در واقع عمله و عکره سرمایهداری مانند دیوان و جنیان زمان حضرت سلیمان در حالی به سعی و کوشش خود و به ساخت و ساز خود ادامه میدهند که یک جسد را ناظر خود میدانند و اگر موریانه پای عصای حضرت سلیمان را نخورده بود شاهد این کار کردن و سعی نمودن ادامه مییافت اما هر چه بیشتر اینها کار میکردند، موقع فهمیدن واقعیت، بیشتر عصبانی بوده و تخریب بیشتری از خود بروز می دهند.
سید احمد حسینی ماهینی
اقتصاد بشری نیز چون فصلهای سال دچار سردی و گرمی میشوند، به طوری که در زمستان ما شاهد رونق کمتر اقتصاد و در تابستان شاهد رونق بیشتر آن هستیم. همانطور که طبیعت در زمستان به خواب میرود، اقتصاد نیز به سوی رخوت و سستی میرود و تا ضرورتی پیش نیاید، تحرکی در آن دیده نمیشود. به علت هوای سرد، بسیاری از امور کشاورزی امکانپذیر نیست؛ طرحهای صنعتی و عمرانی هم مخصوصاً اگر در فضای باز باشد، اشکالهای زیادی به دست میآورد. جاده سازی که از زیر ساختهای یک کشور است، در زمستان امکان ادمه را از دست میدهد، ساختمانها و پروژههای عمرانی نیمه کاره رها میشوند و یا به کندی پیش میروند. در روستاها وضع از این هم آشکارتر است زیرا مردم روستاها در زمستان جز خوابیدن، قصه گفتن و خوردن از پس اندازها و انبارها کاری ندارند. داستان حیوانات و مورچگان همین طور است، آنها در تابستان به جمعآوری غلات میپردازند و آن را انبار میکنند تا در زمستان بدون نیاز به رفت و آمد از آن استفاده کنند؛ خرسها اما طور دیگری رفتار میکنند؛ آنها در طول بهار و تابستان چربی خود را در بدن ذخیره میکنند و در زمستان به خواب زمستانی میروند و با اولین اشعه خورشید بهاری بیدار میشوند. درختان، در زمستان به یک چوب خشک که هیچ نیازی به آب و غذا ندارد تبدیل میشوند و با آغاز بهار، بدن آنها آماده روییدن دوباره میشود و دلیل این امر را سختی زمین در زمستان میدانند، زیرا سرما باعث میشود تا زمین سخت شود و یخ ببندد و در این زمین یخ بسته، شیره درختان قدرت انتقال را از دست میدهند و درخت خود به خود خشک میشود. سرما همه چیز را یخ میزند و همه چیز از فعالیت میایستد. در صفر درجه، آبها از جریان میافتند و در صفر درجه حقیقی یعنی 347 درجه منهای صفر، همه موجودات حتی اتمها از حرکت میایستند. اما طبیعت راه چارهای هم اندیشیده و به بشر یاد داده است در زمین گرد و بزرگ ما همه جا زمستان نیست؛ وفتی در کره زمین گردش کنیم، در حالی که نیویورک برف میبارد، در عربستان آفتاب سوزان است و در حالی که در ایران، گرما بیداد میکند، در کانادا برف میبارد. بسیاری از کشورها در نیمکره شمالی هستند و بسیاری در نیمکره جنوبی و زمانی که خورشید نیمکره شمالی را گرم میکند، از گرم کردن نیمکره جنوبی غافل است و برعکس، وقتی نیمکره شمالی یخ میبندد و پرندگان این موضوع را میدانند، لذا مهاجرت آنان آغاز میشود. مهاجرت از نقطهای که رو به سردی میرود به نقطهای که رو به گرمی میرود. دانشمندان با مطالعه عمیق خط سیر این پرندگان، دریافتهاند که ردیابهای دقیقی در بدن پرندگان موجود است که میتواند به آنها کمک کند تا با یکدیگر مسیر طولانی جنوب - شمال را به درستی طی کنند و از هر حادثهای در امان باشند. این فرستنده و گیرندههای طبیعی در بدن مرغان دریایی، بسیار هوشمندانه عمل میکنند و جان این مرغ دریایی را کاملاً، در برابر همه حوادث حفاظت میکنند. انسان نیز میتواند از این پرندگان، درسهای زیادی بیاموزد؛ میتواند با زحمت کشیدن، دوران تاریک را هم به روزهای روشن تبدیل کنند و به جای این که مانند خرسها فقط چربیها را در بدن خود ذخیره کند و در زمستان به خواب زمستانی برود، تنبلی را کنار گذاشته و مانند پرندگان سبکبال و مهاجر، تابستان گرم و تازه و مکان جدیدی را انتخاب کرده و زندگی سرشار از نشاط و شادابی را در آن جا ادامه دهد. یعنی انسانها میتوانند با انتخاب مکانهای مناسب، از دوران رکود اقتصادی خود نیز جلوگیری نمایند. به همین جهت است که بشر نیز دست به مسافرت میزند، آنهایی که دسترسی به پرواز دارند مانند مرغان سبکبال، وقتی تاریکی اقتصادی و رکود زندگی، آنها را دنبال میکند به روشنایی در مکان دیگری روی میآورند. وقتی که بازار بورس لندن دچار آفت میشود یا بازار بورس نیویورک از کار میافتند، آنها به بازار بورس ایران پناه آورده و سرمایه گذاری مطمئن انجام میدهند. اما زمستان و تابستان فقط به دو قطب شمال و جنوب و یا نیمکره شمالی و جنوبی تمام نمیشود. در همان نیمکره شمالی، خداوند تابستان را هم در کنار زمستان قرار داده است. دشتها و کوهها هرکدام داستان جداگانهای دارند؛ در حالی که دشت کویر از داغی آفتاب میسوزد، قله توچال در تهران، هنوز برف خود را از دست نداده است و در حالی که در سیبری سرما و یخ بیداد میکند، صحرای قرقیزستان و ترکمنستان، از آتش و حرارت میسوزد و این دو نقطه متضاد، گاهی چنان به هم نزدیک هستند که حتی انسانهای بدون هواپیما، بدون اسب و بدون شتر هم میتوانند، خود را جا به جا میکنند. از قدیمالایام قشلاق، ییلاق به همین معنی بوده است. کوچروها که اغلب اقوام اولیه را تشکیل میدادند، دلیل همین مکانهاست. مردمی از طارم سفلی به طارم علیا میرفتند و یا در تابستان از طارم علیا به طارم سفلی؛ در همه شهرها و روستاها این امکان بوده است که ایلات بتوانند زمستان را از میان کوهها به جاهای گرمسیر بروند و برعکس در تابستان به دامنه کوهها و سرسبزی آنها بازگردند. ایل شاهسونها در آذربایجان، قشقاییها در شیراز، بختیاریها در اهواز و همه اقوام در سراسر ایران و جهان یادگاری از این کوچها دارند. کوچهایی همراه با زنان، کودکان، حتی حیوانات. این کوچها برخلاف کوچ پرندگان که از آسمان میرفتند، بر روی زمین بوده است و آن قدر آرام آرام بوده که حتی برخی حیوانات و یا انسانها در مسیر کوچ متولد میشدند. بار و بنههای سبک ولی مهم، برای این قبایل از اهمیت زیادی برخوردار بود. هر قبیله کوچرو باید با خود چادر، سلاح و غذا حمل میکرد. چادر وسیلهای برای اسکان مجدد آنان بود و سلاح برای حفاظت آنان در برابر دزدان و راهزنان بود و غذا، تدارکات آنان برای زنده ماندن بود و همه اینها مهم بودند تا درمسیر کوچ، هیچگونه مشکلی پیش نیاید و مانند پرندگان که به سلامت به محل زندگی جدید میرفتند، ایلات و قبایل هم با کمک این ابزار به سادگی به محل زندگی جدید میرفتند؛ هرچند که چندان هم ساده نبود و ممکن بود که دچار سرقت، دزدی، جنگ و حتی مرگ شوند. علاقه به کوچ کردن در انسان نه تنها از بین نرفت، بلکه با پیشرفت تکنولوژی، وضعیت بهتر و رفاه انگیزتری پیدا کرد. امروزه انسان، سریعتر از پرندگان از قارهای به قارهای دیگر پرواز میکند و با سرعت بیشتری از اسب در جادهها میتازد و این کوچ و مهاجرت نه تنها در تابستان و زمستان که هر روز و هر ساعت و هر دقیقه انجام میگیرد. به طوری که گردشگری، یکی از منابع عظیم و شاید اولین منبع حلال حاصل از فعالیت بشری است. یعنی درآمد حاصل از نفت یا تجارت کالاهای زیانآور، ممکن است درآمد زیادی داشته باشد ولی گردشگری تنها صنعتی است که مانند نفت، حاصل طبیعت است و نه مانند موادمخدر و سلاح غیرمتعارف است. حمل و نقل که زیر مجموعه این صنعت است و یا جاده سازی، خودروسازی و صنایع وابسته، بزرگترین صنایع اشتغالزا در جهان هستند. مردم به غذا نیاز دارند ولی به سفر بیشتر از غذا نیاز دارند؛ زیرا بسیاری از غذاها در سفر بهدست میآید. سفر برای کار کردن و پول بهدست آوردن، سفر برای خریدن غذا و سفر برای مصرف غذا. همه اینها مقدمه غذاست. هر انسان شهری بدون اتوبوس یا مینی بوس و با خودرو، اصلاً معنی نمیدهد و هر انسان روستایی هم همین طور. لذا مهاجرت، کوچ کردن و یا در اصطلاح جاری آن مسافرت، از غذا برای انسان مهمتر است. انسان یک کف دست نان، سیر میشود ولی اگر شبانهروز در یک اتاق زندانی باشد، برای او سخت است. دیدن جاهای مختلف، شرکت در اجتماعات بشری، استفاده از مواهب طبیعی، چیزی نیست که انسانها به آن نیاز نداشته باشند و این نیاز بشر، مادر صنایع جهان است. یعنی کار، تولید، اشتغال، صنعت همه و همه در این جهت معنی میدهند و همه انسانها به سفر و مسافرت مانند تنفس و هوا نیاز دارند. تنها تفاوت هوا با سفر این است که هوا رایگان است ولی سفر نیاز به مقدمات دارد. مقدمات مهم آن، تبادل نظر و تبادل کالاست و این تبادل کالا، یعنی صنعت و تولید و تبادل نظر یعنی خدمات و مشاوره. تابستان و تعطیلات اهمیت تابستان از آن جهت است که تعطیلات مدرسه در آن آغاز میشود. یعنی کودکان، نوجوانان و جوانان پس از 9 ماه رفت و آمد به مدرسه، این امکان را پیدا میکنند که دیگر این مسیر را طی نکنند و آماده طی کردن مسیرهای جدید میشوند. حرکت آنها در مسیر یکنواخت مدرسه و خانه به اجبار طبیعت است، یعنی در اینجا هم طبیعت درس میآموزد: زمستان سرد، پاییز و بهار متغییر، فرصت برنامهریزی را نمیدهد. لذا باید حرکتها یکنواخت و مشخص باشد تا جاماندهها مشخص شوند. حضور و غیاب دانشآموزان به این دلیل است. ممکن است دانشآموزی بر اثر برف در راه مانده باشد یا در اثر تغییرات هوا، بیمار شده باشد؛ باید معلوم شود تا از آمار کم نشود. کنترل آنها در این مواقع، فقط از طریق مدرسهها امکانپذیر است؛ لذا بسیاری از وظایف پدر و مادر هم به مدیران مدرسه سپرده شده است. مدرسه باید آن قدر از کودک و نوجوان کار بکشد که او در خانه فقط استراحت کند و فرصت پرداختن به سفر و مسافرت را نداشته باشد. اما سه ماه تابستان این قیود برداشته میشود. ایجاد قیود جدید وظیفه خانواده است. خانواده میباید برای تابستان او فکری بکند و او را در جای دیگری بند بکند و دست و پایش را ببندد! کلاس تابستانی، اردوهای تابستانی، مدارس فوتبال، ورزش و گردش نیز باید برنامهریزی شده باشد تا کوچکترین ساعات انتها خالی نماند و این همه تمهیدات برای این است که مبادی آداب بار آمده و زندگی با دیگران را بیاموزد. در واقع اجتماع، با برنامهریزی وظیفه دارد بال و پر انسان را قیچی کند تا رام و جلد آشیانه شوند و کسانی که رام نمیشوند، انسانهای غیرعادی، برنامه ناپذیر و غیر شهروند نام میگیرند. اما کسانی هم هستند که برنامه گریز هستند. آنها همه کارهای مدرسه، کارخانه و دولت را رصد میکنند و برای خراب کردن آن برنامهریزی میکنند. برنامهریزی اینها سختتر و قیچی کردن آنها بیشتر است. به هر حال تابستان از راه میرسد، اقتصاد گرم میشود و این گرمای اقتصادی اگر خوب برنامهریزی شود، میتواند در رشد اقتصادی، تعالی اجتماعی و رفاه عمومی مؤثر باشد و این امر توجه به نکات زیر را الزامی میداند: 1. نقش مؤثر کودکان و نوجوانان در اقتصاد. انسانهای بزرگسال معمولاً انگیزه مصرف خود را از دست میدهند؛ چه به دلیل کهولت سن، یا بی تحرکی و یا بیماری. ولی کودکان، سرمنشأ فعالیت و تازگی هستند، لذا میبینیم بسیاری از صنایع کاملاً برای کودکان فعالیت میکنند و صنایع بزرگسال هم برای تبلیغ کالای خود از انگیزههای کودکان بهره میبرند. در واقع این فرزندان هستند که پدران و مادران را مجبور به خرید کالاهایی به خصوص میکنند؛ لذا تعطیلات تابستان هم از این رو اهمیت دارد که کودکان تعطیل هستند، نه بزرگسالان؛ که باید برای آنها برنامهریزی کرد. 2. گرمی هوا و انبساط فضا، باعث افزایش فعالیت بدنی و اجتماعی میشود و انسانها خواستار بهرهمندی اکثریت از این فضای ایجاد شده هستند؛ لذا اولین موضوعی که به نظر میرسد مسافرت است؛ هر چند ممکن است این مسافرت مدتها طول بکشد یا اصلاً انجام نشود ولی انگیزه سفر، اولین و بارزترین نقطه تعطیلات تابستانی است که برنامهریزی برای این موضوع ممکن است مطابق روال سالهای قبل باشد و یا این که با تعیین جهات جدیدی آن را سمت و سو داد. مثلاً تهرانیها معمولاً ابتدا به زیارت میروند، بعداً برای سیاحت به شمال و کنار دریا و این تقریباً سنت صد درصدی کسانی است که توان سفر و بودجه آن را دارند و میتوان با نشان دادن جاذبه مکانهای دیگر، این دایره بسته را توسعه داد. 3. کودکان باید آزاد باشند. طبق دستور پیامبر، کودکان سه دوره هفت ساله دارند. هفت ساله اول باید کاملاً آزاد باشند (یرتع و یلعب) بروند و بازی کنند. در هفت ساله دوم فرمانبر هستند و هفت سال سوم، مشاور. لذا به مقتضای سن آنها باید به رشد جسمی، بلوغ فکری و توان اجرایی آنها اهمیت داد و بنابراین سه دوره را باهم اشتباه گرفت. سفر باید ارزان واقتصادی باشد تابستان گرچه داغ است و این باعث داغ شدن اقتصاد و گرمی بازار هم میشود ولی به هر حال باید سعی کرد سفر کردن ارزان باشد تا همه بتوانند سفر کنند. فرق اساسی سفر در ایران و سایر کشورها این است که مثلاً در اروپا، کشورها بسیار کوچک هستند لذا اگر قرار است آمار سفر و گردشگری ثبت شود، باید سفرهای ایرانگردی حتی تهرانگردی هم جزو آمار گردشگری بیاید، زیرا همان طور که سفر یک اتریشی به آلمان یا آلمانی به لهستان و یا فرانسه یک سفر محسوب میشود و آمار گردشگران اروپایی را زیاد نشان میدهد، در ایران هم باید 60 میلیون سفر مردم در ایام نوروز یا 50 میلیون سفر آنان در تابستان، جزو آمار گردشگری به حساب بیاید. زیرا کسی که مثلاً از تهران به مشهد میرود، گویا از مادرید تا لیسبون رفته است و یا از ورشو تا پاریس یا لندن رفته است و کسی که از ارومیه یا اهواز به مشهد میآید باز هم مثل آن است که از مسکو تا پکن یا حتی رم و سیسیل رفته باشد. بین مرزهای شمال غربی تا جنوب شرقی ایران، بیش از 2 هزار کیلومتر مسیر سفر وجود دارد و حتی سفر تهرانیها به قم یا شاه عبدالعظیم، مثل سفر یونانیها یا ایتالیاییها به واتیکان است. چرا آمار آنها ثبت میشود ولی آمار اینها بی اهمیت است؟ نکته دوم این است که بهجای سفرهای کم و گران قیمت، بهتر است سفرهای زیاد و ارزان قیمت برنامهریزی شود. توسعه پارکها در همه شهرها و امکان کمپهای شخصی، چادرهای مسافرتی، این امکان را به وجود میآورد تا همه به سفر بروند والاّ بالا بردن قیمت هتلها و افزایش قیمت اسکان و تغذیه باعث میشود مردم کمتری به سفر بروند و بقیه در حسرت مسافرت و یک تابستان خاطره انگیز باقی بمانند.
سید احمد حسینی ماهینی
|