От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

ساماندهی نظام آماری (212)

نظام آماری درجهان از بدو تولد خود همیشه چالش بزرگی برای جامعه و سیاستمداران بوده است زیرا قبل از این‌که بحران‌ها را برطرف کند، آنها را به وجود می‌آورد. هیچ بحرانی در جهان وجود ندارد که براساس آمار بنا نشده باشد. کشتار مردم فلسطین فقط به این بهانه صورت می‌گیرد که 6 میلیون یهودی در اتاق‌های گاز آلمان‌ها کشته شدند وکشتار مردم قره باغ و اسارت 4 هزار آذری زبان فقط به این دلیل است که در ماه آوریل، دولت عثمانی در ترکیه چند میلیون از ارامنه را قتل عام کرد! به طور آشکاری می‌بینیم که آمار جلوی هر گونه سؤال در مورد علت را می بندد و با شنیدن رقم، هیچ‌کس نمی‌پرسد که اگر گنه کرد در بلخ آهنگری؛ چرا به شوشتر می‌زنند گردن مسگری؟

وقتی می‌گویند سالانه صد هزار نفر در اثر بیماری ایدز از بین می‌رود، هیچ ذهنی به خود اجازه نمی‌دهد که بپرسد اصلاً چرا ایدز به وجود آمد؟ وچرا به وجود آورندگان آن محاکمه و یا حداقل معرفی نمی‌شوند. سحر و جادوی اعداد و قدرت مسحور کنندگی آن که همیشه مورد توجه دانشمندان بوده، از همین جاست. شما با یک فرمول ریاضی که ممکن است هیچ‌کس هم آن را نفهمد، ثابت کنید که خدا وجود ندارد! و ممکن است داروین با جمع کردن نوع حشرات در یک کشتی، بنیاد انواع را برهم بریزد و آن را معکوس جلوه دهد و ممکن است شما با نشان دادن یک انتگرال یا حل یک مشتق بتوانید سیادت خود را بر همه ثابت کنید! اعداد جادویی کم نبودند ونیستند وسحر و جادو نیز کم در مورد اعداد گفته نشده و چه افسانه‌ها که ساخته نشده و همه اینها از قدرت بلامنازع عدد سرچشمه می‌گیرد که حقایق را هم می‌تواند معکوس جلوه دهد. تا موقعی که شما رقمی را ارایه ننمودید، بهترین نظریات علمی از شما قبول نمی‌شود ولی به محض این‌که عدد ارایه شد، ولو به دروغ و نا صحیح، نظریات شما امضا می‌شود ومورد تأیید قرار می‌گیرد.

آمار و اطلاعات

هیچ دانشی بدون اعداد پذیرفته نیست و هیچ دانشمندی بدون خواندن ریاضیات دانشمند محسوب نمی‌شود و البته این همه، تقصیر اکادمیسین‌های یونان قدیم است که بر در کلاس خود می‌نوشتند هرکس ریاضی نمی‌داند دراین کلاس پای نگذارد و لذا در تعریف اطلاعات که پایه واساس دانش (Knowledge) است. ما می‌خوانیم آمارها یا دیتاهای خام هستند که پرورش داده می‌شوند و تبدیل به اطلاعات می‌شوند. ابتدا داده‌های خام (Data) هیچ معنی ندارند ولی این داده‌ها دریک فرایند (Process) به اطلاعات (Information) تبدیل می‌شوند و اطلاعات هستند که دانش (Knowledge) را به وجود می‌آورند. ما برای تصمیم‌گیری و اجرای هر پروژه نیاز به اطلاعات و داده‌های آماری داریم و بدون آن نمی‌توانیم کاری انجام دهیم، لذا مؤسسات بسیاری در امر تهیه این اعداد وآمار و ارقام مشغول به کار می‌شوند. در زمان ما به‌قدری این آمار واطلاعات افزایش یافته که به عصر انفجار اطلاعات معروف شده است و یکی از موانع مهم ویا خطرات این انفجار اطلاعاتی، فزونی اطلاعات است که وجود میلیاردها اطلاعات در تمامی ارگان‌ها و رسانه‌ها و ادارات وکارخانجات انباشته شده و هرگونه تحلیل و بررسی آنها را بامشکل مواجه ساخته است. این نهرهای کوچک کاغذها هستند که از پرینتر یک کامپیوتر شروع شده و به اقیانوس کاغذها و اطلاعات می‌پیوندند و همه انسان‌ها را دیوانه می‌کنند و هنوز هم جمع‌آوری اطلاعات کافی به نظر نمی‌رسدکه در یک کشور بارها و بارها سرشماری می‌شود و بارها و بارها نظر سنجی می‌شود، اما بازهم کافی نیست و بازهم سیستم‌های اطلاعاتی با اشتهای سیری ناپذیری به اطلاعات جدید نیاز دارند. فرض کنید درایران هر کودکی که متولد می‌شود، شناسنامه برای او گرفته می‌شود طبیعی است که این شناسنامه‌ها در ثبت احوال منبع کاملاً موثقی برای سرشماری است. مثلاًً با توجه به ولادت‌های امسال به راحتی می‌توان فهمید که هفت سال دیگر چند دانش‌آموز ابتدایی خواهیم داشت؛ بیست سال دیگر چند سرباز خواهیم داشت و الی آخر. اما همه اینها بایگانی می‌شود و دولت مجبور است سرشماری کند! از هرخانواده‌ای بپرسید چند کودک چند ساله دارید! گرچه این پرسشنامه‌ها قبل از تولد در مطب دکتر زنان و زایمان یا در بیمارستان و زایشگاه، پرشدن خود را آغاز می‌کند ولی یک گستگی کامل بین این اطلاعات وجود دارد و همین گسستگی باعث زحمت مردم می‌شود وما شاهد تولد بروز و یا ساخت پر سشنامه‌های جدید هستیم. اداره برق، اداره آب، اداره گاز، اداره مالیات و... کارخانجات وکارگاه‌ها همه و همه دارای سیستم اطلاعاتی هستند، ولی پس از انجام کارشان آن را به زباله‌دانی می‌ریزند و هیچ‌کس برای این اطلاعات ارزش قایل نیست. یک فرد در زندگی خود همه جا با غول پرسشنامه روبروست. در مدرسه، خانم بهداشت و آقای ناظم، در بیمارستان، در کارخانه، در اداره راهنمایی و رانند گی، در دادگاه و...
همه و همه با بی‌رحمی تمام به عنوان کسی که یک دزد را گرفته‌اند، او را بر صندلی می‌نشانند و ضمن کنترل شدید برای پر کردن تمام پرسشنامه، تعهدی چند لا پهنا می‌گیرند که اگر اشتباه باشد چنین و چنان می‌کنیم و بعد همه را کیلویی به مغازه‌دار سر کوچه می‌دهند تا با ان آلوچه فروشی کند! کاغذهای گرانقیمت کامپیوتری صرف می‌شود تا در بانک‌ها وبیمه‌ها و... پرونده ساخته شود و بعد دفترچه بیمه یا دفترچه حساب پس‌انداز و... که حاوی اطلاعات شخصی و محرمانه است، در جوی آب ریخته می‌شود و یا به صورت کیلویی به بازیافت زباله تحویل می‌شود. اگر همه درختان جنگل قطع شود و همه کامپیوترهای دنیا هم از اطلاعات پر باشد، بازهم پرسشنامه است که روی میز شماست و باید آن را پرکنید.

یکپارچه سازی اطلاعاتی

اطلاعات، امر با ارزشی است وهیچ کس نمی‌تواند آن را منکر شود، ولی در عمل هیچ چیزی بی‌ارزش‌تر از اطلاعات نیست! شما اگر یک عدد سیب در خانه داشته باشید، تا مطمئن نشوید که آن را خورده‌اید، آن را از حافظه پاک نمی‌کنید! اگر یک ریال شما گم شود، ذهن شما به هزاران نفر بدبین می‌شود که مبادا آن را دزدیده باشند، اما... اگر در یک دادگستری بروید یا به یک اداره وکارخانه سر بزنید، خیل اطلاعات را می‌بینید که از بی نظمی حال آدم‌ها را به هم می‌زند. اطلاعات نظامی یا سیاسی تا آنجا ارزش دارد که هدف از آن برآورده شود، بعد دیگر حتی ارزش نگهداری یا هزینه کردن برای حفظ آن را هم ندارد. درست مثل میراث فرهنگی یک جامعه است. تا هنگامی که جامعه حساس است، یک میراثی حفظ می‌شود و بعد به عنوان نوسازی، همه آنها تخریب می‌شود!
لذا باید رویه‌ای اتخاذ شود تا این روش‌ها به روش بهینه ارتقا یافته و از انجام هزینه‌های مضاعف و نابودی دارایی‌های یک کشور جلوگیری گردد. برای این امر، مهم‌ترین کار کانالیزه کردن ورود و خروج اطلاعات و آمار است. یعنی هر کسی اجازه اخذ آمار و اطلاعات از مردم نداشته باشد و کسانی که اطلاعات و آمار دریافت می‌کنند مجاز به نابود کردن آنها نباشند و برای این کار مرکزی که چنین اطلاعاتی را جمع‌آوری می‌کند باید به وجود آید و یا گسترش یابد و از تمامی تجهیزات روزآمد استفاده کند و مرکز پرورش داده‌ها نام بگیرد. هر سازمان یا شرکت به این مرکز مراجعه و آمار و اطلاعات مورد نیاز را دریافت نماید و در صورتی‌که این مرکز فاقد آن آمار و اطلاعات باشد، مجوز کسب آن به شرکت یا سازمان داده شود و تعهد گرفته شود کلیه آمار و اطلاعات پس از دریافت به این مرکز داده شود. بدین وسیله تنها مرجع اطلاعات و آمار، همیشه به روز بوده و جامع تمام اطلاعات مورد نیاز خواهد بود.

آمار طبقه بندی شده

ممکن است بزرگ‌ترین مانع تشکیل چنین واحد یا سازمانی مسأله درجه‌بندی یا طبقه‌بندی دسترسی به آن باشد که این مسأله نیز به سادگی قابل حل است. کلیه اطلاعات فقط در دو جا متمرکز خواهد بود. اولین مرکز، همین سازمان اطلاعات و آمار مرکزی و دوم نیز تنها مؤسسه استفاده کننده از آن یا پیشنهاد دهنده باشد. هر درخواست کننده دیگر می‌باید آن را خریداری نماید. برای این کار هم شخص حقیقی یا حقوقی باید دارای مجوز بوده و در اساسنامه یا شرح وظایف خود مجاز به داشتن آن باشد. به این ترتیب دیگر هر روز ما شاهد چاپ و انتشار یک پرسشنامه و تکمیل آن نخواهیم بود و از هرز رفتن اطلاعات طبقه‌بندی شده جلو گیری می‌شود و مردم از لحاظ این‌که هر روز مجبور باشند که نام و نام خانوادگی خود را بارها و بارها برای همه بنویسند، نجات پیدا خواهند کرد و بارکد یا همان کد ملی تنها مرجع اطلاعات و آمار مورد نیاز همه خواهد بود. این وحدت در منابع، وحدت در نتیجه‌گیری را هم به دنبال خواهد داشت و ما شاهد ارایه آمارهای متفاوت و بعضاً متناقض از سوی مسؤولین نخواهیم بود. مرکز آمار ایران به عنوان متولی آمار در ایران به عنوان نمونه تنها مرجع اعلام خواهد بود و وزارتخانه‌ها یا سازمان‌های دیگر بدون مجوز آن کاری نخواهند کرد و اگر اختلافی هم در آمارها باشد، ابتدا باید به عنوان مسأله درون سازمانی دولت حل و فصل گردد و سپس به سطح مطبوعات و رسانه‌ها یا افکار عمومی برسد. این امر از سردرگمی مطبوعات رسانه‌ها و افکار عمومی هم جلو گیری می‌کند و ما شاهد نخواهیم بود که مثلاً آمار بیکاری گاهی یازده درصد و گاهی 9 درصد اعلام شود! اختلاف این 2 درصد گرچه در رقم بسیار ناچیز است ولی سرنوشت یک تا دو میلیون نفر بیکار و خانواده‌هایشان به آن بستگی دارد . وقتی یکی اعلام می‌کند نرخ تورم 20درصد و دیگری آن را 13 درصد می‌گوید، ممکن است ظاهراً یک مجادله رقمی باشد ولی با زندگی مردم و سطح فقر و معاش آنان بستگی دارد و تصمیم‌گیری مسؤولان را دچار سردرگمی می‌کند. واین البته آغاز کار است...

مسلمان‌ها به مرزبندی انگلیس وفادارند

پس از پایان جنگ دوم جهانی که ایران توسط متفقین اشغال شد و تهران پل پیروزی نام گرفت؛ رهبران انگلیس وآمریکا وشوروی در تهران جمع شدند و مرزهای جدید بین‌المللی را رسم کردند و ایران را هم به سه حوزه نفوذ بین خودشان تقسیم نمودند. شمال برای شوروی، جنوب برای انگلیس و قسمت میانی برای آمریکا! خوشبختانه بسیاری از این کشورها در عرض60 سال این مرزها را بر هم زدند ویا اعلام استقلال نمودند و مرزها تغییر کرد ولی در بسیاری از کشورها همین مرزها باقی ماند و در جنگ دوم جهانی هم علی‌رغم این‌که جنگ در اروپا بود و بین آلمان‌ها و متفقین؛ ولی وقتی جنگ به پایان رسید که آن سه نفر یعنی چرچیل و روزولت و استالین در تهران مستقر شدند و این نشان داد که ادعای آلمان نازی به آریایی بودنشان بزرگ‌ترین کفری بود که گفته بودند!

و به شدت سرکوب شدند تا دیگر جرأت بلند شدن نداشته باشند و با این‌که بیشترین کشته‌ها و تخریب‌ها توسط آمریکا با بمب‌افکن‌های جدید صورت گرفت، آلمان‌ها به قتل عام ودیگر جنایات جنگی محکوم شدند البته آن هم فقط در روزنامه‌ها و کتاب‌ها زیرا دادگاهی برای جنایت‌های جنگی تشکیل نشد. وقتی این دادگاه برای آلمان‌ها تشکیل شد مانعی نداشت، ولی به محض این‌که قرار شد دیگر جانیان نیز به پای میز محاکمه بیایند حتی جامعه ملل را منحل کردند و سازمان ملل ایجاد نمودند و پایگاه آن راهم از اروپا به امریکا بردند و تا50 سال بعد نگذاشتند اسمی از قانون محاکمه جنایتکاران جنگی به میان آید و با طرح هولو کاست و امثال آن، چنان گوش مردم را از جنایات یکطرفه پرکردند تا کسی متوجه قتل عام‌های مسلمان در فلسطین و لبنان نشود. در ایران نیز با این‌که رضا خان اعلام بیطرفی کرده بود، چون هدف اصلی‌شان همین جا بود بدون جنگ آن را اشغال و به مناطق تحت نفوذ تقسیم کردند و تا امروز همه گونه هزینه کرده‌اند تا نگذارند وحدت ایرانی در حوزه تمدنی ایران شکل بگیرد. بزرگ‌ترین هزینه‌ی آنها در جنگ افغانستان و عراق فقط به این خاطر است که این دو ملت بیش از همه به ایران و وحدت با ایران علاقمندند. پاکستانی‌ها، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و آذری‌های قفقاز؛ همه و همه تمایل شدیدی به بازگشت به اصل خویش دارند. اما باقیمانده‌های روزولت و چرچیل هنوز هم هزینه‌های سنگینی برای جدا نگهداشتن این برادران ایمانی و اسلامی دارند. اینها به کنار، از همه مهم‌تر طرفداران منورالفکر این آقایان یا به اصطلاح ما عوامل نفوذی آمریکا و انگلیس کاسه از آش داغ‌تر هستند و با طرح مسایل بی اساس این وحدت را مانع می‌شوند و ما انتظار داریم روشنفکران واقعی که درد دین و درد میهن دارند، سریع‌تر دست به کار شوند و موارد را روشن نمایند تا شاهد مجد و عظمت و شکوه و وحدت مسلمانان و بلکه تمامی دنیا در زیر یک سقف باشیم

موارد مشکوک نیز پرهیز کنیم!!(210)

 مدیریت ناصواب یا خلافکاری، معمولاً مدیریت موفقی به نظر می‌رسد زیرا تنها مشکل این نوع مدیریت‌ها، چالش قانونی پیش رو است. اتفاقی که در این مدیریت‌ها می‌افتد، نه اعتراض پرسنل و نه موارد قانونی و یامشکلات مالی و یا اعتصابات نیست. فقط مشکل آنها وجود پلیس‌ها یا ضابطین وظیفه‌شناس است. مثلاً ما در افغانستان، در زمین‌هایی که کشت خشخاش می‌شود نه تنها مسأله خشکسالی نداریم ویا کم کاری کشاورز یا بی‌میلی او به کار کشت وجود ندارد، بلکه همه‌ی انگیزه‌ها جمع است تا یک کشاورز به کار کشت خشخاش مشغول شود ویا درایران که کوچک‌ترین چیزی می‌شود، مدیریت کشاورزی درایران باید خسارت خشکسالی بپردازد تا حالا شنیده نشده که کاشت توتون کم بیاید! یا مثلاً بگویند کشاورزان تنباکو کار زمین خود را رها کرده به شهرها رفته‌اند! یاحتی کارگران سیگار فروش اعتصاب کنند یا کارخانه یک روز تعطیل شود، یا فروش آن کاهش یابد! میلیون‌ها و بلکه میلیاردها نخ سیگار تولید می‌شود و مانند ریگ در خیابان‌ها پخش می‌شود و هیچ مشکل کارگری یا کشاورزی به وجود نمی آید. آیا تابه حال کسی شنیده مثلاً هرویین فروش‌ها اعتصاب کنند یا از بیکاری به اداره کار مراجعه کنند؟ همین امروز که نیروی انتظامی تبلیغ خود پرداز سرنگ می‌کند، کافی است سری به این مشتریان سرنگ بزنند. همه‌ی کسانی که ثبت نام می‌کنند تعهد می‌سپارند که از تزریق خود به دیگری ندهند، ولی حداقل ده نفر از همین خودپردازی سهمیه‌ی یک نفر استفاده می‌کنند. دلیل آن بسیار ساده است. معتاد ترجیح می‌دهد ایدز بگیرد ولی به نام معتاد شناسایی نشود و شناسنامه‌اش را در اختیار مأمورین قرار ندهد! آنکس که می‌آید و اسم می‌نویسد، یا آب از سرش گذشته، یا از طرف ده بیست نفر نمایندگی دارد! هیچکدام از این افراد از مدیریت مستقیم خود شکایت ندارد، بلکه همه شکایت‌ها از مأموران دولتی و مأموران صدیق مبارزه با مواد مخدر است. این حرکت‌های ناصواب فقط به تزریق با سرنگ مشترک بسنده نمی‌شود، زیرا فرهنگ معتاد درست برعکس فرهنگ یک فرد عادی است. چیزی که برای فرد عادی شرف وناموس وحیثیت نام دارد، برای معتاد یک وسیله‌ی مبادله است. همان‌قدر که مردم پلیس را حمایت می‌کنند و او را دوست دارند، پلیس برای یک معتاد یا مدیران آنها یک عنصر نامطلوب و دشمن خونی است. این فرهنگ متضاد، صوری یا ظاهری نیست که تصور کنیم با کار فرهنگی از بین می‌رود، بلکه امری ذاتی و باطنی و غیر قابل تغییر است. اصولاً کسانی که به جمع مدیریت ناصواب می پیوندند، از ابتدا به مسأله واقف هستند و شاید هم علاقمند و شاید هم مشتاق. کسانی که به یک گروه سرقت می پیوندند، سال‌ها منتظر چنین موقعیتی بوده‌اند. و این‌که وقتی دستگیر می‌شوند، حرف‌های دیگری می‌زنند. این امر برای تبرئه است و از اعتقادات آنها سرچشمه نمی‌گیرد. استبداد و زور، موهبت است. برای آنها این چیزی است که تصور ما برعکس آن است. ما تصور می‌کنیم که اگر بدانند طرف آدم زور گویی است، از او جدا می‌شوند! تمرکز گرایی، کاملاً مورد قبول اعضای این سازمان است. حتی اگر کسی را لو می‌دهند، می‌گویند ما مخالف او هستیم و این یک تاکتیک برای از بین بردن رقیب به دست دیگران است. اصول مدیریت حاکم بر این سازمان‌ها یک اصل خدشه ناپذیر است؛ کار معمولی جواب نمی دهد! یعنی آنها به این امر اعتقاد دارند و می‌دانند نباید کار معمولی کرد.

نسبت‌های آماری

نسبتهای آماری هم این امر را ثابت می‌کند. اگر میانگین یک جامعه نرمال را اعتقاد به کار بگیریم، 50 درصد معتقد به کار هستند و50 درصد غیر معتقد. در همه زمینه‌ها اینطور است: 50 درصد مردم خریدارند و50 درصد فروشنده. فروشنده درست در نقطه مقابل خریدار باید فکر کند تا موفق باشد. اگر فروشنده دلش به حال خریدار بسوزد، هیچوقت قادر به فروش نخواهد بود. پدر ومادر وفرزند هم همین‌طور. اگر پدر یا مادر نخواهند از موضع خود عمل کنند، پدر محسوب نمی‌شوند. پدر باید درست برعکس فرزند عمل کند، همان‌طور که یک پزشک در مقابل بیمار ویک مهندس درمقابل کارگر یا یک معلم در مقابل دانش‌آموز عمل می‌کند.
اگر به میل دانش‌آموز باشد، همه روز باید مدارس تعطیل شود و به پدر ومادرها هم چیزی گفته نشود و در آخر سال هم همه نمره قبولی بگیرند... کافی است یک روز معلم خودش در حای یک دانش‌آموز بنشیند، غریزه‌ی شلوغ کردن وهمه چیز را به هم ریختن، در او بیدار می‌شود؛ درحالی‌که در مقام معلمی دوست دارد که کلاس منظم باشد. حتی اگر معلم بخواهد خود را مثل دانش‌آموز معرفی کند، فقط یک استعاره لفظی است. آن هم به خاطر این‌که نفوذ بیشتری روی دانش‌آموز داشته و او را به نظم دعوت کند. چرا هرپدری مجبور است فرزندش را بزند؟ این چیزی است که هیچکس دوست ندارد، ولی هیچکس هم از آن رویگردان نیست! اصلاً گفته می‌شود اگر بچه‌ای سیلی پدر ومادر نخورده باشد، خوب تربیت نشده است. همه اینها برای این است که انسان‌ها در مواضع مختلف، تفکرات و ایده‌های مختلف وحتی متضاد دارند. کسی که مخالف دولت است، حتی اگر دولت بهترین خدمات راهم انجام دهد، از دید او مردم فریبی است و این تقصیر خودش نیست، بلکه موضع و دیدگاه او فرق می‌کند و این موضع متضاد، لازمه ادامه زندگی بشر است. به همین دلیل شیطان در زندگی انسان نقش اساسی دارد. دربرخی موارد اگر شیطان نباشد، اصلاً بشر کاری انجام نمی‌دهد. یکی از وظایف شیطان، زیبا جلوه دادن زشتی‌هاست و لذا در مدیریتِ زشتی‌ها و ناصواب‌ها، هیچکس احساس گناه و ناصوابی نمی‌کند و طرف مقابل را ناصواب می‌داند.

انگیزه‌های موفقیت

هر انسانی مایل است همه چیز را امتحان کند، ولی برخی چیزها هستد که امتحان آنها باعث بدبختی و نابودی همیشگی می‌شود. مثلاً اگر کسی از برج میلاد بدون تجهیزات خود را به پایین بیندازد، تجربه خوبی در فضای بین راه خواهد داشت ولی همه می دانند عاقبت آن چیزی جز مرگ نیست. لذا همان‌طور که معصومین ما فرموده‌اند: اتقوا من مواضع التهم (از مواضع تهمت بپرهیزید).
انسان مؤمن باید حتی از موارد مشکوک نیز پرهیز کند. سیگار از جمله مواردی است که ظاهر گول زننده‌ی آن مایه بسیاری از مفاسد اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و حتی بین‌المللی است. شبکه وسیع توزیع سیگار، مجموعه‌ای از عوامل گسترده هستند که برای درآمد بیشتر تنها نمی‌توانند به توزیع سیگار بسنده کنند و برای همین است که سیگارها کم کم تبدیل به سیگارهای ملاط‌دار (حشیش و...) می‌شود و یا به صورت پیشرفته‌ی آن در قلیان ظاهر می‌گردد. قلیان‌ها هم از توتون‌های معمولی شروع می‌شود و به توتون‌های معسل که دارای هروئین هستند کشیده می‌شود و بعد هم ذغال جکسون و غیره که همگی آلوده به مواد مخدر هستند، پیش می‌آیند و جوانان ما به راهی کشیده می‌شوند که نهایتِ آن افتادن بر لب جوی خیابان‌ها و تبدیل شدن به ضایعات انسانی است. اگر به دقت بررسی کنیم، هرم اعتیاد به شکل زیر تعریف می‌شود: در قاعده یا پایین‌ترین سطح آن، همیشه اولین پک به سیگار قرار دارد، یعنی هیچگاه هیچکس مستقیم به مواد مخدر رجوع نمی‌کند، زیرا انسان‌ها به طور طبیعی از اعتیاد گریزان هستند و از عاقبت آن می‌ترسند اما روانشناسان اعتیاد، از راه مقابل وارد می‌شوند یعنی به عنوان ترک اعتیاد آنان را معتاد می‌کنند و بدین وسیله ترس اولیه را در آنان نابود می کنند. شخصی که سیگاری می‌شود، دائم در اولین پک به خود می‌گوید که فقط همین یک بار است! اما روانشناسان اعتیاد از همین جمله می‌فهمند که او دیگر قابل برگشت نیست و راه خود را پیدا کرده است. به همین دلیل هم هست که غالباً پک های اولیه در همه موارد مجانی و رایگان است. اما بلافاصله قیمت ها بالا می‌رود و معتادِ از همه جا بی‌خبر تا مدتی آن را می‌پردازد و بعد که توانایی پرداخت نداشت، مجبور است به کنار خیابان برود و گدایی کند زیرا فرد معتاد حتی برای قاچاق مواد مخدر هم قابل اعتماد نیست.

ملاحظاتی در باب مبارزه واقعی با دخانیات

باید دانست که مبارزه عملی و واقعی با سیگار را دولت به همراهی مجلس باید شروع کند و اولین گام آن تعطیلی مزارع و کارخانجات وابسته به دخانیات می‌باشد، زیرا به هر بهانه‌ای، این کارخانه خودش عامل اصلی تشویق مردم است زیرا مردم وقتی کارخانه دخانیات و سیگارهایی به نام بهمن و غیره را می بینند و مطمئن می‌شوند که کارشان درست است و همه‌ی حرف‌های مخالف، شعارهای پوچ و تو خالی است. علاوه بر آن خود کارخانه دخانیات باعث سوء جریان‌های اداری و اجتماعی بسیاری هم می‌شود. از جمله این‌که شبکه گسترده خود را مجبور است به کارهای دیگر هم تشویق کند، مثلاً سیگار فروش مجاز است کالاهای دیگر هم بفروشد. مسلماً این کالاها چیزی جز سی دی‌های مبتذل، مواد مخدر و یا کالاهای مضر مانند آدامس و نوشابه و آبجوی اسلامی (دلستر) چیز دیگری نخواهد بود.
دومین مطلب آن است که ما می دانیم در شوروی سابق، اعتیاد اصلاً وجود نداشت، زیرا مواد مخدر وارد نمی‌شد. لذا اگر سیگار هم قرار است ترک شود، نباید در دسترس باشد. مثل این است که گوشت را جلوی گربه بیندازند و بعد او را نصیحت کنند که نخور! یا آتش را به پنبه بزنند و بعد از او ملتمسانه بخواهند که نسوزاند! این‌که برخی می‌گویند کار فرهنگی، اشتباه است و اگر کار فرهنگی نتیجه می‌داد، اکنون با این‌که جمعیت مبارزه با دخانیات در جهان 50 ساله شده است ولی استعمال دخانیات نه تنها کاهش نیافته، بلکه بیشتر هم شده است. سومین مطلب آن است که اعتیاد یک بیماری نیست بلکه یک جرم است. کسی که در تکرار یک عمل ناصواب اصرار دارد، مجرم است و اگر خیلی خوش‌بین باشیم، یک بیمار روانی است که صلاح نیست در بین مردم باشد. مثل این‌که شما بگویید زنگ درب مردم را نزنید، اما هر روز یک نفر این کار را انجام دهد و بالاخره در مبارزه با سیگار فقط یک راه وجود دارد: جراحی دردناک، درست مانند عملکرد آقای خلخالی لازم دارد: وقتی آیت‌الله خلخالی مجرمان را دستگیر ‌میکرد، از آنان می‌پرسید این چندمین بار است که دستگیر شده‌اید؟ معمولاً می‌گفتند چهلمین یا بیستمین بار! معلوم است کسی که بیست بار به خاطر یک جرم دستگیر شده، نمی‌خواهد دست بردارد و لذا نبودش بهتر است و برای جامعه مفیدتر.