От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

آماره ها وانگاره ها(209)

آمارها در همه کشورها بزرگ‌ترین ابزار سیاست‌گذاری‌های اجتماعی و اقتصادی است. اما این آمارها واقعی هستند یا خیر همیشه مورد سؤال بوده است. البته در روش‌های آماری می‌توان از جداول «زد» یا «تی» و امثال آن یا «آموزن چی دو» استفاده کرد و خیال خود را آسوده نمود، ولی در اجتماع این‌طور نیست. زیرا واقعیت با این روش‌ها تغییری نمی‌کند. مثلاً ما از روش‌های آماری استفاده کرده ومی‌گوییم تورم 20 درصد است ومطمئن به روش خود هستیم. شاید اگر کسان دیگری بودند در این مراکز آمار گیری به سرعت رقم دیگری ارایه می‌نمودند مثلاً تورم را 30 درصد و یا 10درصد اعلام می‌نمودند اما آیا واقعیت کدام است؟ واقعیت این است که تورم وجود دارد و کار خودرا انجام می‌دهد و پیش می‌رود. لذا باید به بیماری اعداد گرفتگی یا رقم سالاری اشاره کرد. بسیاری از ماها دوست داریم واقعیت را همان‌طور که می‌خواهیم ببینیم. بزرگ‌ترین مثال، حرکت رییس کل سابق بانک مرکزی بود. او اعلام ‌کرد چون تورم 13درصد است، پس نیاز به انتشار اوراق قرضه وجود دارد. پس از انتشار اوراق قرضه هم بلافاصله اعلام می‌کرد مثلاً یک درصد تورم کاهش یافته. یعنی به طور دستوری مثلاً تورم را کاهش می‌داد و به این خلاقیت خود آفرین ومرحبا می‌گفت. بسیاری از اقتصاد دانان ویا دانشمندان از طبقات محروم جامعه هستند. اینان در هنگام مطالعه دچار شوک عددی می‌شوند و بعد از اعدادی صحبت می‌کنند که در خیالات کسی نگنجد. مثلاً وقتی صحبت ثروت می‌شود، ابتدا می‌گویند طرف میلیونر است اما می بینند که مثلاً یک میلیون ریال اهمیتی ندارد و امروزه هرکس حداقل یک موتور گازی داشته باشد میلیونر است! حالا که ضایع شده‌اند، دیگر سراغ عدد بعدی نمی‌روند که مثلاً بگویند میلیاردر است چون می‌ترسند دوباره کار خرابی شود و مثلاً اگر بگویند هرکسی یک خانه در تهران داشته باشد، یک میلیارد ریال را دارد و لذا به دنبال رقم جدید می‌گردند. مولتی میلیاردر و... خودشان هم نمی‌دانند یعنی چه ولی می‌گویند تا طرف بفهمد ما منظور خود را رسانده‌ایم. اما واقعیت چیز دیگری است اگر فلان کس حتی یک مولتی میلیاردر هم باشد، از نظر حسابداری او همان فقیر واقعی است چرا که این میلیاردها ریال یا تومان یا دلار متعلق به او نیست زیرا اینها درواقع حق کارگر یا دولت یا ملت است که داده نشده و نزد یک نفر جمع شده است. اگر این شخص دستمزد حقیقی کارگرانش را می‌داد، خمس و زکات می‌داد مالیات و بیمه را پرداخت می‌کرد و قیمت واقعی جنس خود را می‌فروخت، چیزی برایش نمی‌ماند. در اجتماع هم همین‌طور است.
آمارها نشان می‌دهد که همه مردم سهام عدالت دریافت کرده‌اند، ولی وقتی از تک تک افراد می‌پرسید، می‌گویند فقط پرسشنامه‌اش را پرکرده‌اند. پس در نظر آمار دهنده، همین‌که کسی پرسشنامه را پر کرد، جزو آمار حساب می‌شود ولی یک بازنشسته یا یک روستایی می‌داند که پرسشنامه‌ی او در شورای روستا یا در اتاق بازنشستگی خاک می‌خورد و هنوز کاری انجام نشده است و دست او چیزی نرسیده است. در واقع برای تست این‌که چند نفر تا کنون توانسته سهام عدالت بگیرد، لازم نیست و نباید به مجریان مراجعه کرد بلکه باید به ذی‌نفعان مراجعه کرد. آمارها نشان می‌دهد که از هر هزار نامه‌ای که به ریاست جمهوری نوشته شده، 999 تای آن پاسخ گرفته‌اند اما پاسخ به معنی اداری است نه به معنی واقعی. یعنی دفتر ریاست جمهوری آن را ارجاع داده است به مشاور یا افراد ذی‌نفوذ در امر و بدیهی است که این به معنی حل مشکل نویسنده نیست مگر این‌که فرضیه یا انگاره‌ی ما این باشد که منظور نویسنده نامه فقط این بوده که نامش درلیست نامه‌ی نویسندگان ثبت شود! و او هم به همین راضی است که اسمش در کامپیوتر ریاست جمهوری ثبت و جلوی نامش علامت گذاشته شده که نامه به رؤیت رییس دفتر رییس جمهور رسید و ایشان در هامش نامه، آن را به وزارت‌خانه مربوطه جهت رسیدگی ارجاع نموده و رونوشت آن جهت پی‌گیری برای ذی‌نفع ارسال شد و او هم این نامه را دریافت و به همه دوستان نشان داده که ببینید: رییس‌جمهور جواب نامه مرا داده است. پس در اینجا بین آماره و انگاره هماهنگی است، یعنی بر فرض موجود، نویسنده نامه جواب خود را دریافت داشته. حالا فرض کنید منتقدان از راه برسند و نامه شخص را در روزنامه‌ای درج کنند و یا خود نویسنده نامه دوباره به رییس دفتر نامه بنویسد که خب؟ و رییس دوباره دستور پی‌گیری صادر نماید. در این صورت، اطمینان دیگران نیز بالا می‌رود و می‌توان مدعی بود که غیر از این نامه بقیه نامه‌ها به مقصود رسیده و نویسنده نامه اکنون شاهد مثال را در آغوش گرفته و در نهایت شادمانی، نیازی به مکاتبه مجدد ندارد. پس انگاره‌ها خیلی سریع ثابت می‌شوند، حتی از طریق برهان خلف و می‌توان نتیجه گرفت که هیچ مشکلی در جامعه وجود ندارد زیرا دیگر مردم نامه نمی‌نویسند و شکایتی را مطرح نمی‌سازند. آمارها هم نشان می‌دهد که بار اول مردم بسیار نامه می‌نویسند ولی بار دوم نامه‌ها کمتر می‌شود و طبیعی است که بار سوم بسیار کمتر. اما باید فوراً نتیجه گیری کرد که مشکلات حل شده ومردم انتظاری ندارند یا باید بدبین بود وگفت که مردم از بی‌نتیجه بودن نامه‌نگاری مطلع شده و خود را با نوشتن آن خسته نمی‌کنند؟ برای تست این‌که کدام انگاره صحیح است، تنها یک راه وجود دارد که این امر امکان‌پذیر نیست و آن این است ‌که در یک مواجهه‌ی فِیس تو فِیس! از نویسنده نامه همه چیز پرسیده شود و اما این‌که امکان‌پذیر نیست؛ دلایل زیادی دارد زیرا نویسنده نامه هم انگاره‌های زیادی دارد. آیا قرار است در صدا وسیما پخش شود؟ یا فقط خود رییس‌جمهور یا مقام مسؤول خواهد دید یا به دست کسی خواهد رسید که از اوشکایت شده؟ و چون جواب هیچیک از این سؤال‌ها معلوم نیست، لذا امکان‌پذیر هم نیست.
به طور مثال سال‌ها پیش یک نفر بغدادی بود درتهران که محل کار و جلسات خود را در یک کبابی تعطیل شده در خیابان جمهوری برگزار می‌کرد و خودش را از دلسوزان و از مقامات قضایی مهم معرفی می‌نمود. شخصی به طور اتفاقی وارد این مغازه‌ی به ظاهر تعطیل که درش از پشت باز می‌شد می‌شود و می‌بیند که طرف پاسپورت سه دختر جوان را در دست دارد و برای آنها به تنهایی ویزا صادر می‌کند که به دبی بروند. با توضیخاتی که این عرب بغدادی می‌دهد، معلوم می‌شود این دختران از دختران برخی مسؤولین هستند و ظاهراً می‌روند تا دیگر برنگردند! خیلی ساده‌لوحانه آدرس و مشخصات را می‌نویسد و به مقامات بالادست گزارش می‌دهد که ای بابا چه نشسته‌اید که اِل و بِل! فردا همان‌طور تلفن زنگ می‌زند و آن آقای بغدادی می‌گوید حالا برای ما گزارش رد می‌کنی؟ نامه الآن دست من است... خوب می‌توان بقیه ماجرا را حدس زد. برای همین است اغلب کسانی که نامه می‌نویسند، برای اولین بار است! یا آخرین بار! یعنی یا تجربه ندارند و جواب نامه دریافت نکرده‌اند و یا می‌گویند سنگ، مفت و گنجشک مفت، شاید به نتیجه‌ای برسیم و لذا اگر به نتیجه هم نرسید، زیاد ناراحت نمی‌شوند و این البته به زمان ما یا زمان گذشته یا حال و آینده وشخص خاصی مربوط نیست، بلکه بررسی فرایند آماره و انگاره‌هاست.
در فرضیه‌های تعاونی مسکن و زمین رایگان و آهن‌آلات دولتی و غیره، قبلاً صحبت‌هایی شده است. ما می‌خواهیم یک نسبت آماری به دست دهیم تا مفهوم جوجه‌ها را آخر پاییز می‌شمارند، روشن شود. یعنی مسؤولین آمار دهنده بدانند که مسؤولیت الهی و خدایی دارند و باید به مقامات صالحه آمار درست بدهند و اینها را مایه‌ی آخرتی خود بدانند و نگویند که چند روزی دست ماست و بعدش مهم نیست. حتی آنهایی‌که آمار معکوس می‌دهند هم باید بدانند که مهم‌ترین اثر آمارها، باور مردم است و مردم باور خود را به آماره نباید از دست بدهند. به طور مثل امروز ما شاهد طرح نوسازی مسکن از سوی شهرداری هستیم و شهردار در مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرده که این طرح به نفع طبقات محروم تمام خواهد شد. تست این نظریه بسیار ساده است. همین مصاحبه را سه سال دیگر برروی پیشخوان وجدان بگذاریم؛ اما می‌بینیم هرگز چنین امری اتفاق نمی‌افتد. زیرا بعد از سه سال همه چیز تغییر می‌کند. ممکن است رییس دولت یا شهردار عوض شود. ممکن است قیمت‌ها تغییر کند. ممکن است طرح‌ها به خنسی بخورد و هزاران ایراد دیگر که معمولاً در هیچ زمانی این مقایسه صورت نگرفته است. کافی است بعد از سه سال که انتهای این پروژه یا پروژه‌های مشابه است، ما بیاییم ساکنین این طرح‌ها و ساختمان‌های این طرح را با صحبت‌ها و وعده‌هایی که الآن می‌دهیم، مقایسه کنیم. ولی آیا تا به حال چنین شده؟ وقتی که خط فقر در جامعه را بررسی می‌کنیم؛ یا بسیار اغراق می‌شود یا بسیار ناچیز جلوه داده می‌شود. به هرحال مردم زندگی می‌کنند و همه هستند. اما در موقع آمارگیری همه عوض می‌شوند. اِلمان‌های آماری ناگهان شیفت می‌کنند و چیز دیگری می‌شوند که آمارگیر را متعجب می‌کنند. برخی آمارها می‌گویند مردم هر روز فقیرتر می‌شوند ولی بعد می‌بینید هر روز تعداد خودروهای مدل بالا بیشتر می‌شود و خانه‌های شیک‌تر ساخته می‌شود. پس اینها کی هستند؟ از اجنه؟ خیلی‌ها این‌طور مطرح می‌کنند که اینها انگشت شمارند! با یک حساب ساده، 4 میلیون خودرو در تهران است و نزدیک به دو میلیون واحد مسکونی و واحد تجاری و اداری در تهران ده میلیونی یا پانزده میلیونی وجود دارد. این‌همه خودرو و این‌همه مغازه و این‌همه خانه مال چه کسی است؟ و این است که آمارگر گیج می‌شود. لذا باید انگاره‌های مخفی را شناخت تا این‌گونه دچار سر درگمی نشد. مثلاً وقتی در پرسشنامه سؤال می‌شود که درآمد شما چقدر است؟ در واقع سری‌ترین مسایل شخصی سؤال شده و لذا هیچ‌کس درست نمی‌گوید. برخی برعکس خود را بالاتر نشان می‌دهند و برخی پایین‌تر! تا به واقعیت نرسیم. آنهایی‌که پایین‌تر می‌گویند، تصور یا انگاره‌شان این است که ممکن است مالیات بگیرند و یا سرمایه‌شان را نابود کنند و یا ضرری به او بزنند و یا سهم اورا مانع گردند. و عده‌ای نیز بالاتر می‌گویند چون فکر می‌کنند که ممکن است بخواهند وامی بدهند و اگر درآمد کم باشد، چون قدرت پرداخت قسط کم نشان داده می‌شود، وام تعلق نمی‌گیرد! یا مثلاً فرزندشان را نمی‌توانند به خارج بفرستند و یا...
تجربه بانک‌ها یا صنایع خودروسازی دراین مورد بسیار شگفت‌انگیز است. درحالی‌که آمارها اعلام می‌کنند در آمد اکثر مردم زیر خط فقر است و لذا آنها پس‌اندازی ندارند، می‌بینیم با اعلام جوایز عجیب و غریب، ناگهان پول‌هاست که سرازیر بانک‌ها می‌شود. به طوری‌که مثلاً کسر بودجه شب عیدی آنها را می‌پوشاند و یا وقتی اعلام ثبت نام حج عمره یا عتبات می‌شود و یا صنایع خودروسازی اعلام وضعیت خاص می‌کنند.
می‌توان نتیجه گرفت که واقعیت، امری است که با آن بازی می‌شود. هم از طرف آمارگیر و هم آمار شونده و هم تحلیل‌گر آمار و لذا همانند یونان قدیم که برای اثبات مدعا هرکس وکیل بهتری داشت پیروزتر بود، امروزه هم هرکس پیچیدگی‌های آماری را بیشتر بداند، پیروز است. زیرا آمارهم مانند بقیه ابزارها فقط یک ابزار هستند، نه چیزی بیشتر و بالاتر و برای همین است که علی‌رغم این‌که امام علی بر اساس دفتر محاسبات به همه مردم از بیت‌المال مقرری مساوی پرداخت می‌کرد، اما شبانه هم کیسه نان وخرما دوش می‌گرفت و به سراغ کسانی می‌رفت که از آمار جا مانده بودند. لذا بهترین روش‌های آماری را باید از بزرگان دین فراگرفت . زیرا آنان هرچه ما می‌پنداریم را می‌دانند؛ ولی برتر از آن را هم می‌دانند

اصول بنیادین در حذف یارانه‌ها(207)

ارایه یارانه برای خود اصولی دارد وحذف آن نیز تابع اصول است و هرگونه تخطی از این اصول با سرنوشت یک ملت سروکار داشته و آن را به تباهی یا تعالی می‌رساند. هدف اصلی از توزیع یارانه دولتی، کمک به اقشار آسیب‌پذیر جامعه است به این امید که همه انسان‌ها به حداقل معیشتی ذکر شده در حقوق اساسی وقوانین بین‌المللی دست یابند. اما متأسفانه این یارانه‌ها از اصول خود تخطی کرده وبه انحراف رفته‌اند و تقریباً می‌توان گفت به عنوان یک اهرم فشار گروه‌های فشار برعلیه دولت تبدیل شده است یعنی هرگاه دولت می‌خواهد دست به جراحی اقتصادی بزند. این گروه فقرا نیستند که اعتراض می‌کنند بلکه کسانی داد و بیداد راه می‌اندازند که خود را نماینده فقرا می‌دانند و لذا اثبات این نمایندگی است که کار را مشکل می‌کند. همه کس می‌تواند خود را نماینده فقرا بداند و از آنها دفاع کند و خود را مدافع حقیقی بنامد؛ لذا نبود یک معیار دراین زمینه کاملاً مشخص است و دولت و ملت ابتدا باید این نمایندگی را تعریف کنند. برای تعریف نمایندگی داشتن رسانه‌های قوی و صدای بلند در یک سو است و احساس درد و رنج فقرا در سوی دیگر. واقعاً چه کسانی نماینده مستضعفین هستند؟ در این خصوص به اصولی چند اشاره می‌شود:
* نماینده فقرا باید از جنس فقرا باشند. این اصل خدشه ناپذیر و مورد قبول همه است. یعنی کسی که فقیر نبوده و زندگی فقیرانه را تجربه نکرده، نمی‌تواند نماینده واقعی طبقه فقیر جامعه باشد. لذا اگر کسی که ادعا می‌کند از طفولیت در ثروت غرق بوده و زندگی کاملی داشته و همه چیز برایش فراهم بوده است، نمی‌تواند خود را نماینده فقرا بداند و برای آنها دلسوزی کند.
* اصل دوم این است که در حال حاضر هم فقیر باشد و بر مشی گذشته باقی باشد و لذا کسانی‌که در ابتدا فقیر بوده‌اند و بعداً از طبقه فقرا بالارفتند، نمی‌توانند نماینده آنها باشد زیرا این نردبان ترقی برای آنان مفهوم کار وکوشش را دارد و لذا تصور می‌کنند که فقرا افراد تنبل هستند و اگر مانند اینها سعی وکوشش می‌کردند به جایی می‌رسیدند و لذا فقر دراین حالت، اصالت وجودی خودرا از دست می‌دهد و موقتی و ابزرای تلقی می‌شود. مثلاً هرکس فقیر بود به او می‌گویند تنبلی نکن و برو کار کن.
* اصل سوم این است برهمان تفکر هم باقی باشد یعنی این‌که اگر فقیر باشد و از خانواده فقراهم باشد، ولی تصور کند فقر چیز بدی است و باید از آن خلاصی یابد و اگر کوشش کند از آن خارج می‌شود. اینهم به موضوع صدمه می‌زند وشخص نمی‌تواند نماینده باشد زیرا زیر بنای تفکر او مانند گروه قبلی بر تنبلی فقرا مبتنی است وعوامل دیگر را نفی می‌کند. به طور مثال یک معلول ذهنی و حرکتی طبیعتاً درآمدزایی ندارد ولی این شخص معتقداست که اگر یک شخص نتواند قهرمان دو شود، خودش مقصر است. اگر این یک شعار باشد خوب است، ولی یک عامل درآمدزایی نباید باشد زیرا اگر فرد معلول از ناحیه پا بخواهد قهرمان دو شود، باید بسیار خرج کند لذا از نظر مالی باید قوی باشد و همین نوع تفکرات یعنی تداخل غیر منطقی باعث از بین رفتن اصول می‌شود و لذا هرکسی به خود حق می‌دهد که وکالت؛ آن هم از نوع بلاعزل طبقات فقیر را در دست بگیرد و از سوی آنان گفتگو کند. از نظر کلی بهترین نماینده طبقات فقیر خالق این فقراست. یعنی خداوند که به وسیله وحی و انبیا، فقر را تعریف و فقرا را معرفی می‌کند وکمک به آنها را ضروری می‌داند. از نظرگاه ادیان الهی، مخصوصاً اسلام و تشیع، کسی که سؤال می‌کند و علناً اظهار فقر می‌کند، با کسی که اعلام فقر نمی‌کند، تفاوت ماهوی دارد.
کسانی‌که هنر «افتقار» دارند، با کسانی‌که فقر را هنر می‌دانند، باید جدا شوند. کسی که کنار خیابان می‌ایستد و با داشتن توانایی بدنی دست گدایی دراز می‌کند، با کسی که هرچه کوشیده درآمدی بدست نیاورده است تفاوت دارد. لذا از دیگاه اسلامی کسانی که داد و فریاد فقر بر می‌دارند یا برای فقرا داد و فریاد می‌زنند، هیچکدام صاحب موضوعیت نیستند و دلالت آنها برفقر، حجیت ندارد. لایسئلون الناس الحافا. فقرا از نظر اسلامی اولاً افرادی هستند که مسکین یعنی زمین‌گیر هستند و قادر به فعالیت‌های اقتصادی نیستند. لذا این افراد کاملاً قابل شناسایی هستند و سازمان بهزیستی یا کمیته امداد ویا ارگان‌های مشابه می‌توانند آنها را احصا کرده و بر اساس آن برنامه‌ریزی کنند.
ثانیاً گروه دوم از فقرا کسانی هستند که توانایی بدنی دارند و به مقدار کافی فعالیت و سعی کرده‌اند ولی درآمدشان کفاف نمی‌دهد. یعنی یا موقعیت اجتماعی یا شرایط بیعی اجازه درآمد کافی را نمی‌دهد. مثلاً کشاورزی که بر اثر نیامدن باران به خشکسالی برخورد کرده یا کاسبی که دراثر تغییر مُد یا نوع مصرف مردم، کالایش فروش نرفته و امثال آن که معمولاً این نوع فقرا هم در قانون تعریف شده‌اند و بیمه‌ها مکلفند به آنان رسیدگی کنند. با در نظر گرفتن این اصول، بدیهی است اقشار آسیب‌پذیر، آنهایی نیستند که در مطبوعات و رسانه‌ها برای انتخابات ومسایل سیاسی از فقر صحبت می‌کنند. بلکه گروه‌ها و اقشار کاملاً مشخصی هستند و نهادهای اجتماعی معینی هم برای پاسخگویی وجود دارد لذا پرداخت یارانه هیچ زمینه‌ای ندارد. این‌که چرا یارانه پرداخت می‌شود و چرا به اقشار آسیب‌پذیر نمی‌رسد و چرا بازهم فاصله طبقاتی افزایش می‌یابد، همگی از این منظر است که از ابتدا پرداخت یارانه جنبه سیاسی و رسانه‌ای و در واقع صداخفه کنی داشته است. دلیل آن هم روشن است. به مردم اعلام می‌کنند شما نفت دارید، لذا باید سهم خود را از نفت بگیرید و این اصل کلی پدیدار شدن یارانه در جامعه‌ی ماست. اصل دوم چالش برانگیز در یارانه‌ها این است که بعداً همان‌هایی که می‌گویند بروید سهم نفت را بگیرید، می‌آیند و مطرح می‌کنند که دولت نباید همه درآمد نفت را به همین نسل اختصاص دهد. نفت متعلق به آیندگان است و باید سرمایه‌گذاری شود و لذا دولت در یک پارادایم همیشگی باقی می‌ماند. برای رهایی از این دورِ باطل، تنها راه غیر سیاسی کردن فعالیت‌های اقتصادی در این زمینه یعنی عدم توجه به بحث انتخابات وغیره است. باید در محیطی آرام و به دور از تنش‌های سیاسی و چالش‌های انتخاباتی، این جراحی اقتصادی صورت گیرد؛ لذا اصل اول در این خصوص استفاده از متخصصین واقعی است. شناخت متخصص هم به این نیست که مثلاً فلانی درجه‌ی دکترا دارد یا ندارد، بلکه از فعالیت‌های شخص می‌توان به آن پی برد. کسی که تاکنون اصلاً راجع به موضوع حذف یارانه‌ها فکر نکرده و طرحی ندارد و مقاله یا سخنرانی نداشته، لزومی به دعوت و نظرخواهی از او نیست. زیرا ابتدا باید مسأله را برای اوحلاجی کرد. بعد که فهمید و با آن موافق بود، تازه باید مدت‌ها بگذرد تا به تحلیل آنها بپردازد تا شاید مطلبی به ذهنش خطور کند. ولو این‌که شخص دارای تحصیلا ت عالی یا تجربیات فوق‌العاده باشد، با احترام به تجربیات او باید گفت در این زمینه صفر کیلومتر و بی‌تجربه است. اصل دوم هم عدم دعوت مخالفان به این بحث‌هاست. برنامه‌ریزی، بودجه می‌برد و مردم نباید تاوان بحث‌های کلاسیک برخی از صاحبنظران را بپردازند. آنها اگر نظری داشته‌اند، داده‌اند یا در کلاس درس گفته‌اند یا مقاله و کتاب نوشته‌اند و یا سخنرانی نموده‌اند و اگر هم با طرحی مخالف باشند، موافق نمودن آنان سودی ندارد و نتیجه‌ای هم عاید نمی‌کند؛ علاوه براین‌که امکان‌پذیر هم نیست. به زبان ساده یعنی یک استاد دانشگاه برای یک نهار ریاست جمهوری دست از عقاید خود نمی‌کشد. لذا سعی در اقناع مخالفان، برای مجالس مناظره است نه جلسات تصمیم‌گیری. تازه اگر قصدی بر همگرایی باشد. لذا باید بین مجالس مناظره و مباحثه، با جلسات تصمیم‌گیری، تفاوت قایل شد. زیرا برای تصمیم گیری وقت کم است ولی برای مباحثه وقت همیشه است. به طور مثال موارد زیر حتمیت اجرا دارد ولی در مباحثات هیچگاه نتیجه بخش نیست:
ارزش ریال در مقابل دلار باید حفظ شود، لذا به جای افزایش حقوق کارکنان و باز نشستگان، آن را یارانه فروش دلار به قیمت پایین‌تر قرار دهند. در این صورت هم به حذف ارقام بزرگی از دولت و بودجه اقدام می‌شود و هم قدرت خرید ثابت می‌ماند و حتی افزایش پیدا می‌کند. به جای پرداخت یک میزان یارانه و سوبسید به همه اقشار و تمام دهک‌ها، از دهک‌های بالا کم و به دهک‌های پایین اضافه نمود و یا مهم‌ترین بحث که امروز بحث نقدی کردن یارانه‌هاست. این‌که بعدا زسی سال بیایند تازه پرسشنامه مطرح کنند و بعد آن را پرکنند و بعد بررسی کنند و بعد اقدام نمایند، اصلاً نتیجه‌ای ندارد زیرا در پایان تکمیل پرسشنامه‌ها، ناگهان همه چیز عوض می‌شود. فرضیه‌های اولیه رنگ می‌بازد و فرضیه‌های جدید مطرح می‌شود و به دنبال آن زمینه‌های تحقیق و موضوعات پژوهشی نوین به وجود می‌آید! آدم‌ها و مسؤولیت‌ها تغییر می‌کند، بودجه‌ها و تورم‌ها عوض می‌شود و ممکن است اصلاً حادثه‌ای پیش آید که حتی مبلغ کنار گذاشته شده را هم ببلعد. البته می‌توان گفت که ما بر حرف خود ایستاده‌ایم، ولی اینها همه شروط ذهنی است زیرا عوامل بیرونی در اختیار ما نیستند. فرض کنید همین قصه پرسشنامه‌ها طول کشید و رییس‌جمهور عوض شد و مثلاً دکتر احمدی‌نژاد رأی نیاورد، چه کسی تضمین می‌کند رییس‌جمهور آینده همه فرایند پرسشنامه‌ها را بپذیرد و چشم بسته این راه را ادامه دهد؟ یا فرض کنید خشکسالی ادامه یافت، مردم گرسنه و بدون نان؛ یارانه نقدی را چه کنند؟ و تازه اگر طول بکشد، مردم هم اهدافشان تغییر می‌کند. مردمی که امروز با صد و پنجاه هزار تومان راضی هستند، فردا به همین مبلغ رضایت خواهند داد؟ لذا سرعت عمل در این تصمیم‌ها، یکی از اصول است. یعنی اگر واقعاً قصد براین است، باید اجرا شود و سی سال تجربه در شناخت مسایل مردم کافی است و این‌که این‌همه مردم شب و روز پرسشنامه پرکرده‌اند، کفایت دارد. آیا هنوز چیزی از این مردم هست که شناسایی نشده باشد یا ما اسیر ناباوری‌های خود از دیگران هستیم؟ آمارآنها را قبول نداریم؟ چند بار سرشماری شده است، چند بار مردم کوپن گرفته‌اند، دفترچه بیمه گرفته‌اند، گذرنامه گرفته‌اند، کارت ملی و ملی کارت گرفته‌اند؟ حساب بانکی باز کرده اند و... این بی‌اعتمادی به آمارهای گذشته نیز یکی از چالش‌های بزرگ است که می‌توان به همان عنوانِ سیاسی بودن تعبیر کرد. اگر رییس و رؤسا عوض شده‌اند، بدنه سازمان آمار که تغییری نکرده. اطلاعات در آنجا موجود است و همین‌ها موقعی‌که صحبت کنند، می‌بینید اطلاعات خودشان را از آیات قرانی هم محکم‌تر می‌دانند. آیا بی‌حرمتی به اطلاعات موجود، خود هزینه‌بر نیست؟ چرا باید سؤالی که هرسال از مردم و شاید هر ماه از مردم توسط ارگان‌های دولتی پرسیده می‌شود، بازهم سؤال شود. نام و نام خانوادگی شغل! اگر یک روزی دادگاه الهی برپا شود که قدرت به روز آوردن اینهمه پرسشنامه‌ها را داشته باشد، خواهید دید طراحان و مجریان این پرسشنامه‌ها همه یک گروه هستند! همه آنها از همه چیز هم اطلاع داشتند. ولی دو موضوع باعث اینهمه تکرار پذیری شده. اول این‌که مسؤولین به سازمان‌هایی اطلاع می‌دهند که خود بی‌اعتماد هستند، دوم این‌که سازمان‌های اطلاع دهنده هم نیاز به شغل دارند! و درآمد آنها باید مستمر باشد. آنها دایماً باید در حال طراحی پرسشنامه باشند. اما اینهم راه حل ساده‌ای دارد. مگر از اول انقلاب اسلامی تاحالا مسؤولین عوض شده‌اند؟ همان‌هایی‌که از اول بوده‌اند، هستند و فقط جایشان کمی تغییر کرده و لذا نه در اطلاعات تغییر مهمی روی داده و نه در مطلعان. باید با رعایت اصول صرفه‌جویی در پرسشنامه‌ها و تحلیل‌های آماری، سریعاً به اجرای آن اقدام نمود و اگر قرار باشد که بیشتر فکر کنند، معنی‌اش این است که هنوز فکر نکرده‌اند و بعد از اینهم فکر نخواهند کرد و موضوع به همین شکل ادامه خواهد یافت تا دستی از آستین بیرون آید و جراحی را انجام دهد؛ آنهم به سرعت یک جراح نه به چیز دیگری... به هرحال سرعت در امر خیر وصبر در گناهان و ابتلائات توصیه شده است

صندوق ذخیره ارزی از منظری دیگر

دندانپزشکان می‌دانند که همه مردم با مسأله دندانپزشکی درگیر هستند. از نوجوان وکودک یا پیرمرد و پیرزن و میانسال و دختر و پسر که هرکدام به شکلی با این معضل دست به گریبان هستند. هزینه‌های دندانپزشکی هم بسیار زیاد است زیرا مانند طب اطفال باچند ضربه گوشی یا نوشتن دو قرص استامینوفن و امثال آن؛ کار تمام نمی‌شود. جراحی و ارتودنسی و کاشت دندان یا آرایش آن؛ همه و همه هزینه‌های گزافی دارد که بخش اندکی از آن دستمزدِ آقای پزشک است. یعنی هرچه قدر هم پزشکان کم ویزیت بگیرند، نتیجه‌ای ندارد و مواد اولیه ان از نوع کُبالت و غیره در اختیار دندانپزشک نیست که تخفیف بدهد. در برخی ازموارد هم این عمل جزو اعمال ضروری که یارانه‌ای به آن تعلق بگیرد محسوب نمی‌شود و لذا دندان درد علاوه بر کشنده بودن در دهان، به فکر و قلب و اندیشه هم صدمه می‌زند و کشنده است.

پیشنهاد یکی از دندانپزشکان این است که از ذخیره ارزی برای این نوع امراض نیز کمک شود و برداشت از آن به این نوع پزشکی نیز اختصاص یابد زیرا هزینه آن سنگین است. البته دولت چنین وعده‌ای نداده ولی مردم انتظار دارند و لذا قبل از این‌که مردم نان داشته باشند، باید دندان داشته باشند و به هرحال برداشت از ذخیره ارزی پارادایمی است که دشمنان دولت و منتقدان آن در آن گیر کرده‌اند. از یکسو می‌گویند چرا پول نفت بر سر سفره نان مردم نمی‌آید و از طرف دیگر وقتی از صندوق ذخیره ارزی برداشت می‌شود تا به کشاورزان و دامداران بدهند، اعتراض می‌کنند ذخیره ارزی نباید مصرفی شود و الّا تورم زاست! این یک بام و دو هوایی، البته امری تازه نیست ولی سردرگمی آنان به خاطر این است که نمی‌دانند چه می‌گویند؛ فقط می‌خواهند انتقادکنند! اما نکته‌ی قابل توجه دیگر این‌که بهره هفت درصدی بانک اروپایی در ایران نشان داد که ایرانی‌ها بالاخره اروپایی‌ها را هم نزولخوار کردند! در همه اروپا بهره سه یا چهار درصد است ولی اینجا هفت درصد. این البته یک تودهنی هم شد برای کسانی‌که می‌گویند بهره ده درصد کم است و باید دوازده درصد بشود چون الآن می‌توانند با 7 درصد تجهیز منابع کنند... و از سوی دیگر هم معلوم شد علت مخالفت بانک مرکزی با باز شدن بانک‌های اروپایی چیست؟