От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

مدیریت زمان یا نقش زمان در تئوری‌های مدیریت (185)

در گذشته نظریات زیادی در باب مدیریت مطرح شده که به طور خلاصه به نظر مدیریت پردازان از زمان فردریک تیلور که یک مهندس بود وکارخانه دار و انسان را گوریل باهوش تلقی کرده بود، آغاز می‌شود. بعد از او روابط انسانی مطرح شد و التون مییو گفت که انسان، انسان است! و نیازهای فیزیولوژیک او بخشی از نیازهای اوست.
البته برای غربی‌ها این آقا شق‌القمر کرد. ولی برای ایرانیان که تئوری‌های مدیریت کارگاهی را از 15 هزار سال قبل از میلاد تجربه کرده بودند، مصداق آن شعر بود که از کرامات شیخ ما چه عجب! شیره را خورد وگفت شیرین است! به هرحال غربی‌ها که مانند کودکان با افت وخیز تجربه راه رفتن را می‌آموختند، بلافاصله معتقد شدند رفتار سازمانی یا رفتار انسان‌ها فقط یک بُعد ندارد که ما به آن توجه کنیم. لذا نگرش سیستمی باب شد که به همه عوامل توجه می‌کردند و این نگرش در ایران هنوز تدریس می‌شود! اما غربی‌ها رفتند و ایرانی‌ها را جا گذاشته و به تئوری اقتضایی رسیدند. در اینجا همان‌طور که قبلاً اشاره شد، فهمیدند که نمی‌توان برای همه عوامل ارزش یکسان قایل شد و باتوجه به شرایط باید اولویت بندی کرد. اما نظریات در همین جا متوقف نشد؛ بلکه عنصر زمان که تازه خود را در مدیریت داخل کرده بود همه آن را برای خود خواست! اکنون مدیریت زمان یا مدیریت آنی یا تصمیم‌گیری‌های فوری مطرح است و مدیر واقعی کسی است که بتواند در شرایط مختلف، تصمیم‌های درست بگیرد، البته درست به معنی این است که سازمان را در رسیدن به اهدافش موفق نماید. لذا می‌بینیم کتاب‌هایی از قبیل رازهای موفقیت! یا ان ال پی یا اتاق فکر یا پردازش تفکر زیاد است و همه آنها براین تئوری هستند که قوت و قدرت فکری مدیر را برای تصمیم‌سازی‌ها آماده نمایند. البته زمان تعاریف زیادی دارد و در طول تاریخ از سوی دانشمندان با ابعاد مختلف مورد ارزیابی قرار گرفته است. بهترین ارزیابی از زمان در قرآن کریم در سوره والعصر است که می‌گوید انسان به علت زمان همیشه در خسارت است یعنی به علت برگشت ناپذیر بودن زمان و این‌که همیشه رو به جلوست، از دست دادن آن نه تنها زیان بلکه خسران است. زیرا سود و زیان پس ازکسر هزینه محاسبه می‌شود؛ ولی خسارت نابودی اصل سرمایه است و انسان سرمایه زندگی‌اش را هر لحظه از دست می‌دهد. چیزی که بسیاری از مردم با یک ثانیه‌ی آن چه کارها که نکردند! البته راه حل این نیست که مانند بسیاری وقت را به طلا تشبیه کنیم، بلکه قابل ارزیابی نیست. فرض کنید به شما بگویند چند روز دیگر زنده نیستید، درآخرین لحظه چه بهایی حاضر خواهید بود برای افزایش مهلت خود بپردازید؟
موضوع دیگر، ماهیت نسبی بودن زمان است. تئوری‌های انیشتین در این زمینه بسیار است. مثلاً وی می‌گوید وقتی شما بخواهید نسبیت زمان را درک کنید، کافی است دونفر را درنظر بگیرید که یکی در بالای بخاری داغ نشسته و یکی هم با معبود خود درحال صحبت است. معلوم است که یک ثانیه هم برای بخاری داغ زیاد است ویک عمر به نظر می‌رسد و یک شبانه روز هم برای گفتگو کم است و یک ثانیه به نظر می‌رسد!
از نظر ریاضی‌دانان نیز مسأله زمان طور دیگری است. آنها می‌گویند از حرکتِ نقطه، خط به وجود می‌آید و از حرکتِ خط در جهت عرض آن، سطح و از حرکتِ سطح در جهت ارتفاع، حجم و از حرکت حجم در هر جهتی زمان ایجاد می‌شود؛ یعنی زمان را از حرکت جسم می‌توان تعیین کرد.
حالا مدیریت اقتصادی یا اجتماعی و علمی جامعه با این برداشت که زمان حاصل حرکت و تغییر است و نیز قابل برگشت نیست باید تصمیم‌های مهمی بگیرد که اهداف مورد نظر را ممکن‌الوصول نماید.
همان‌طور که معلوم شد غرب در ابتدای تجربیات خود از دنیای مدیریت است، لذا دراین خصوص هم اشتباه دارد یعنی هر نوع ریسک پذیری شجاعت محسوب نمی‌شود و یک مدیریت موفق نیست. مثلاً ما می‌دانیم براساس این نظریه، مدیران شبکه‌های جاسوسی یا قاچاق و یا سرقت و غیره بهتر از مدیران قانونی عمل می‌کنند. یک نفر کیف قاپ باید تمام فنون را بداند و از لحاظ سرعت در تصمیم‌گیری فوق العاده باشد. او باید تمام محاسبات را سریع در ذهنش انجام دهد تا بتواند به موقع کیف را از دست زنان بدزدد وجان خود و همراهش را نجات دهد و هیچ آثار جرمی را بر جای نگذارد. ولی اینهمه پیشرفت و سرعت در مکانیسم عمل آیا می‌تواند مورد تأیید باشد؟ و لذا می‌بینیم هرچه امور فنی وخدماتی سریع‌تر باشد، ممکن است خطای اجتماعی آنهم بالاتر باشد. ممکن است یک سارق با نقشه‌های فوق‌العاده‌ی خود، گروه خود را ثروتمند سازد و به اهداف بالای سازمانی خود برساند و لی این موفقیت او مساوی است با نا امنی در جامعه و بی‌ثباتی در تصمیم‌های قانونی. یعنی هیچ‌کس به فکر کار و کوشش نخواهد بود چرا که هر لحظه ممکن است کسی از راه برسد و تمام حاصل دسترنج او را برباید و لذا هرچه مدیریت، کلان‌تر و بزرگ‌تر می‌شود متوجه خطاهای مدیران کوچک‌تر می‌شود و از تصمیمات ناگهانی و سریع آنان جلوگیری می‌کند. یکی از شاخصه‌های مدیریت اسلامی و یا توصیه‌های ائمه همین است که فوراً تصمیم نگیرید.

اجتهاد در انتهای راه تئوری‌ها

اما این‌که فوراً تصمیم نگیرید و یا فوری قضاوت نکنید، قانون عام نیست، بلکه برحسب اشخاص تفاوت می‌کند. همین‌که ائمه علیهم السلام به صبر وبردباری توصیه کرده‌اند؛ به سرعت در کار خیر هم توصیه نموده‌اند و تفاوت این دو امر در دانش آن است یعنی این‌که مثلاً گفته شده زود قضاوت نکنید، دلیل آن این بوده که فرصت مطالعه و تحقیق داشته باشیم. پس کسی که مطالعه و تحقیق کافی انجام داده، می‌تواند سریع تصمیم بگیرد و دراینجا تفاوت مدیریت زمانی و یا مدیریت آنی در اسلام مشخص می‌شود. اول علم، بعد تصمیم. لذا هرکس نام خود را مدیر گذاشت، سه حالت دارد: یا باید مطالعات کافی داشته باشد و تجربیات لازم که از همه مقارنات و دوستان خود بالاتر و اعلم باشد که در اینصورت می‌تواند به رأی خود تصمیمات بسیار حساس و فوری را بگیرد زیرا از او بهتر کسی نیست که داناتر و باتجربه‌تر باشد و می‌بینیم که انتخاب این نوع مدیر هم به صورت الکترال یا دومرحله‌ای صورت می‌گیرد یعنی ابتدا مردم برای انتخاب ایشان که از همه داناتر باشد به افراد خبره رجوع می‌کنند و یا به خبرگان رأی می‌دهند و خبرگان به عنوان کسانی‌که کارت الکترال دارند، از سوی استان خود یا مردم ایالت خود به ایشان رأی می‌دهند. رأی 82 نفر خبره به مدیر اصلی یا رهبر جامعه؛ به معنی رأی تمامی مردم ایران است.
و یا این‌که از یک فر د دانا تبعیت کامل داشته باشد و از او تقلید کند زیرا ممکن است در کوچک‌ترین مسأله‌ای که به علم خود انجام می‌دهد، دچار اشتباه شود و البته راه سومی هم وجود دارد و آن این‌که تمامی دانش زمان خود را بداند و به بهترین آنها عمل کند که اصطلاحاً آن را عمل به احتیاط یا با احتیاط می‌گویند. لذا می‌بینیم که مثلاً آمریکا با سیستم الکترال در واقع تازه به روش انتخاب مجتهد که سال‌هاست از سوی ایرانیان عمل می‌شود رسیده، اما یک موضوع را فراموش کرده و آن این‌که انتخاب شونده‌ی این فرایند پیچیده، باید داناترین هم باشد. لذا می‌بینیم در آمریکا هیچ‌گاه یک تحصیلکرده با مدرک دکترا در میان رییس‌جمهورها نیست و اغلب آنها کم سواد ویا بی‌سواد بودند و همین بی توجهی آنان به دانش باعث شده تا رییس‌جمهورها در دام مشاوران خود بیافتند وعقاید آنان را اجرا کنند و از خود تئوری یا دکترین و به عبارت این مقاله، اجتهاد نداشته باشند.

فرایند تصمیم ویا تعریف آن چیست؟

این‌که فرایند تصمیم چیست، بسیار تحقیق شده است. بسیاری از دانشمندان تصمیم را انتخاب یک راه از میان حداقل دو راه دانسته‌اند زیرا اگر فقط یک راه برای انتخاب وجود داشته باشد، تصمیم اتفاق نمی‌افتد و وجود دو راه به این شکل اتفاق می‌افتد که موضوع اختیار در بین باشد، لذا کسی که اختیاری هم ندارد، نمی‌تواند تصمیم بگیرد. و چون اختیار با مسؤولیت باید مساوی باشد لذا مسؤولیتی متوجه او نیست. فرایند وجود دو راه حداقل از آنجا شروع می‌شود که رفتن یا نرفتن بودن یا نبودن مطرح باشد. یعنی ممکن است یک راه باشد ولی فرایند تصمیم آن را به بخش رفتن یا نرفتن تقسیم کند: و این فرایند بزرگی است که درجهان بشریت ایجاد شده است زیرا حیوانات با غرایز خود راهی را می‌روند که باید بروند. مثلاً وقتی بوی شکار به مشامشان می‌رسد، ناخودآگاه خود را آماده رفتن به سمت آن می‌کنند و با توجه به توانایی جسمانی متناسب با بوی شکار اقدام می‌کنند. ولی در مورد انسان، این وضعیت کاملاً فرق می‌کند و چیزی به نام تله در آن داخل می‌شود. یعنی از همان ابتدا رفتن به سوی فرمان غریزه زیر سؤال می‌رود. حال این سؤال ممکن است از دانه ریختن برای صید یک پرنده باشد تا مسایل پیچیده خیر و شر و آفرینش شیطان. لذا ما می‌بینیم در اسلام احکام بسیاری برای تقویت اراده آمده است و ازجمله روزه گرفتن. یعنی این‌که در طول روز با این‌که غریزه حکم به خوردن می‌دهد، ولی انسان به خواست خود یا به امر خدا چیزی نمی خورد و این تسلط او را برای تصمیم سازی‌ها فارغ از احساسات و ترتیبات زود گذر فراهم می‌آورد.

شهدا تصمیم گیرندگان واقعی و امام خمینی تصمیم گیرنده بزرگ

در زمانیکه نیاز به فداکاری برای تصمیم های بزرگ هست، خیلی‌ها ممکن است اشتباه تصمیم بگیرند. زیرا مسأله زندگی و مرگ خودشان مطرح می‌شود. آیا در موقع هجوم دشمن نیاز به تصمیم فوری وفداکارانه نیست؟ غریزه چنان است که انسان برای حفظ خود، دیگران را سپر بلا قرار دهد و در این حالت جنگ خارجی تبدیل به جنگ داخلی می‌شود. یعنی انسان‌ها به دنبال فریب یکدیگر و فرستادن دیگران به سوی قربانگاه هستند. تنها در صورتی این جنگ داخلی اتفاق نمی‌افتد که انسان‌ها به میل خود به جبهه بروند و جنگ کنند. لذا تفاوت ارتش‌ها با بسیج و یا نیروی مردمی دراین است. معمولاً تعریف ارتش ها آن است که در تمام عمر در رفاه و آسایش بهتری باشند و فقط روز حمله دشمن خوب بجنگند. اما بسیج مردمی یا دفاع ملی آن است که همه مردم در رفاه باشند و در موقع دفاع هم خوب بجنگند. مفهوم تخصصی شدن جنگ‌ها، وجود ارتش‌ها را الزامی کرده است اما ارتش همیشه به نیروی سرباز خود که نوعی دفاع ملی است متکی است. لذا تعریف فداکاری و تصمیمات حساس بسیار پیچیده می‌شود و چه بسا تا ارتش تصمیم خود را بگیرد، کار از کار گذشته باشد. لذا می‌بینیم در سوم خرداد نیروهای مردمی سریع‌تر و فداکارتر جلو رفتند و با جنگ‌های نامنظم توانستند پیروزی‌های چشمگیری به دست آورند ویا در 22 بهمن سال 1357 تصمیم فوری امام خمینی و به موقع آن دربرابر حکومت نظامی توانست چنین پیروزی‌هایی به بار آورد. همه تصمیم‌های مهم نیاز به اینگونه مطالعات و شجاعت‌های به موقع دارد. حتی در یک مؤسسه بازرگانی کوچک هم چنین است و لذا همه کس نمی‌تواند مدیر یک مؤسسه تجاری شود و از لحاظ اسلامی یک فرد اول باید علوم مکاسب یا تجاری را فرا بگیرد و بعد به تجارت بپردازد.

ایران، سرور جهان

ایران به دلایل زیادی سرور جهان است. یکی از این دلایل، سابقه کار و تولید و اختراع و ابداع 15هزار ساله‌ی قبل از میلاد است؛ دیگر وجود تمدن‌ها در این پهنه است و سوم؛ خداپرست بودن این قوم از ابتدا بوده و داشتن زبان و خط زیبا و شیوا و پرسابقه. اما از همه اینها که بگذریم، اقتصاد ایران مرکز جهان است. ایران، بزرگ‌ترین وارد کننده از تمامی کشورهاست. شاید این امر در ابتدا برای ما ایرانی‌ها کمی سنگین باشد که چرا باید همه چیز را وارد کنیم؛ اما از سوی دیگر توانمندی وثروتمندی ایران رانشان می‌دهد که چه میلیاردها دلار و یورویی که از ایران به سوی تولیدکنندگان کشورهای دیگر سرازیر می‌شود. همین امروز اگر ایران تصمیم بگیرد برنج یا گوشت یا حتی سنگ و مواد کانی و یا ماشین‌آلات وارد نکند، می‌دانید چه شرکت‌ها که ورشکست نمی‌شوند؟ دریکی از جلسات دانشگاهی ثابت شد که ایران حتی حامی بزرگی برای شرکت‌های اسراییلی است. پپسی و کوکاکولا و نانِ نستله و... ساده‌ترین چیزهایی است که ایرانی‌ها مصرف می‌کنند و مصرف بالایی هم دارد. کافیست ایران تصمیم بگیرد نوکیا را وارد نکند، آن وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ مسلماً نوکیا بزرگ‌ترین و بهترین بازار خود را از دست می‌دهد. همان‌طور که به مثابه پیشرفت ایران در خودروسازی، خودروسازان جهانی یکی پس از دیگری ورشکست می‌شوند؛ در حالی که سمند ایران در کشورهای همسایه می‌تازد و در داخل نیز بازار مطلوبی دارد. اگر همین اتفاق برای تراکتور، کمباین، برنج وگوشت بیافتد، تمامی کشورهای جهان ضرر می‌کنند و شرکت‌های چند ملیتی ضررهای بیشتری می‌بینند. شاید احمقانه به نظر برسد، ولی بلند نظری ایرانیان جلوی چنین فاجعه‌ای را گرفته است. چرا ایران یک‌باره می‌رود و تمام تولیدات کیا یا سامسونگ را می‌خرد درحالی‌که اگر همان سرمایه را (آن هم نقد و به دلار و یورو) در ایران سرمایه‌گذاری کند، بهتر از سامسونگ را تولید می‌کند؟

شما تصور می‌کنید که مثلاً تولید کفش با قیمت ارزان برای ایران امکان ندارد که می‌روند از چین وارد می‌کنند؟ با اطمینان می‌توان گفت که واردکنندگان کفش‌های چینی یا تولیدات ارزان قیمت دیگر کره‌ای و مالزیایی و اندونزیایی، فقط قصد کمک به صنعتگران جهان را دارند تا مانع از گسترش فقر و بیکاری در سطح جهان شوند. چرا ایران اخبار طوفان‌های امریکا را با دقت دنبال می‌کند و یا از تسونامی می‌ترسد؛ مگر برای ایران اتفاقی می‌افتد؟ می‌بینیم اینطور نیست بلکه حکایتِ همان شعرِ چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار است. در قضیه تالبوت ما به عینه شاهد بودیم که پیکان فقط به این دلیل از رده خارج نمی‌شد که شهر تالبوت انگلیس و هزاران کارگر فنی وابسته به این مشاغل بیکار می‌شدند، که شدند... مگر کاهش صادراتِ گندم باعث بیکاری کشاورزان کشورهای مبدا نشد؟ ایران به قدری ثروتمند است که همه چیز را گران می‌خرد و داشته‌های خود را ارزان می‌فروشد و همچنان پابرجاست. با یک حساب سرانگشتی، ما می‌بینیم فرش ایران با اختلاف فاحشی نسبت به قیمت تمام شده‌اش در بازارهای جهانی فروش می‌رود، فقط به این خاطر که خارجی‌ها هم مثل ایرانی‌ها زیرپایشان گرم باشد و بر زمین لخت راه نروند. پسته رفسنجان و دامغان که در بازارهای داخلی آن‌قدر گران هستند، در بازار سوریه و ترکیه و عراق خیلی ارزان فروخته می‌شوند تا مردمان همسایه‌ی ایران بدانند که سوغات ایرانی برای آنها رفاه و امنیت و شادی و امید است. چه مقدار نفت ایران به کشورهای همسایه فروخته می‌شود و یا حتی رایگان داده می‌شود تا بزرگواری ایرانیان را شاهد باشند که در خود ایران ممکن است کمبود بنزین باشد ولی کمبود بنزین درعراق یا پاکستان را هم برنمی‌تابند. ممکن است گندم در ایران کم باشد، ولی کمبود آرد وگندم را برای افغانستان یا تاجیکستان و یا حتی برای آذربایجان و نخجوان هم نمی‌پسندند. نمی‌گوییم همه اینها از روی عمد و آگاهی و یا ندانم کاری و اشتباه است بلکه این موضوع، همبستگی فکری ایران با جهانیان و مخصوصاً همسایگان را می‌رساند. برای این‌که ایرانیان 17هزار سال است با این همسایه‌ها زندگی می‌کند و مرزبندی چند دهه انگلیسی‌ها یا امریکایی‌ها و ویزا گذاشتن و گذرنامه باب کردن‌ها، نمی‌تواند این روابط را برهم زند. آذربایجان شوروی هرچند برابر قراردادها از ایران جداشده، ولی قلب‌ها که تابع مقررات سازمان ملل نیستند. در عراق گرچه رودخانه یا کوه به عنوان مرز توسط انگلیسی‌ها ایجاد شده یا در افغانستان و پاکستان؛ ولی مردم این احساس را ندارند و هیچ مانعی باعث جدایی آنها نمی‌شود. چه در دوران طاغوت وچه امروز، هیچگاه رفت و آمدهای مرزی کاهش پیدا نکرده و ازدواج و پیوندهای خانوادگی کم نشده است. آنها خیانت به قانون هم نمی‌کنند، یعنی رفت و آمد کردهای عراقی یا ایرانی به هیچ عنوان برعلیه دولت‌های دوکشور نبوده ونیست. ممکن است آمریکا یا انگلیس بخواهند چنین نقشی را بدهند، ولی مردم این‌طور نیستند. رفت وآمد مرزهای جنوبی هم همینطور است. مردم که به دبی می‌روند یا به کویت یا بحرین، هیچ‌گاه به خیانت به کشور خود نمی‌اندیشند بلکه برای اقتصاد خانواده خود و درآمد بهتر فکر می‌کنند و این‌که امریکا و انگلیس با استقرار نیروهای نظامی سعی دارند این امر را خیانت جلوه دهند، یک خیال خام است و ملت‌های منطقه باهم همسایه و دوست و فامیل هستند. انگلیس و امریکا رفتنی‌اند و اینها ماندنی. تاکی آمریکا می‌تواند ضرر بدهد و ناوگان خود را در خلیجِ همیشه فارس نگهدارد؟ شاید هم هیچوقت نخواهد آنها راببرد زیرا قدرت خرج کردن برای آنها را ندارد و بیشتر مایل باشد تا مردم منطقه صاحب آن شوند، امامردم منطقه چشم و دل پاک‌تر از آن هستند که مانند دزدان دریایی اموال آنها را مصادره کنند و الّا تصاحب این کشتی‌ها کاری ندارد...

خصوصی سازی در ورزش، از شعار تا عمل (183)

این‌که یک کشوری مثل قطر هفت تا استادیوم آزادی داشته باشد ولی ایران فقط یکی آن هم از سال‌ها پیش، جای سؤال است که چه عواملی باعث اینهمه تفاوت شده است؟ یکی از بستگان که به تازگی به رحمت خدارفته، سال‌ها معمار بود و مخصوصاً در استادیوم آزادی اوستایی بوده برای خودش. او در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی می‌گفت کار ما این است که تمام دیوارها و درزهای استادیوم را زیر نظر داشته باشیم. آنها را معمولاً با اشعه ایکس عکسبرداری می‌کردند تا اگر شکافی یا پوسیدگی‌ای وجود دارد، سریعاً مشخص شود وسپس ما برای تزریق سیمان و بتون می‌رفتیم و آن را محکم و استوار می‌کردیم! این کارها از آن موقع بوده و الآن اطلاعی نداریم که آیا این پوسید گی‌ها بیشتر شده یا خیر ولی مسلماً بیشتر شده ولی هنوز از آن استفاده می‌شود. استادیوم صدهزار نفری آزادی قبلاً برای بازی‌های المپیک که درتهران برگزار می‌شد؛ ساخته شده، دهکده المپیک وهتل المپیک هم بوده مانند همین کاری که اکنون کشور چین برای المپیک 2008 انجام می‌دهد و استادیوم ده هزار نفری شهید شیرودی هم که به امجدیه معروف بوده وسالیان سال از عمر آن می‌گذرد.

عوامل بی‌توجهی

یکی از عواملی که باعث عدم توجه به این زیرساخت‌ها می‌شود، جوّ ضد اجتماعی حاکم برآنهاست. ما شاهد هستیم بعدازهر مسابقه، اتوبوس‌ها به آتش کشیده ‌شده و تخریب اماکن حتی به داخل شهر کشیده می‌شود. این است که مسؤولان تصور می‌کنند اگر جمعیت همانند اینها در جاهای دیگر هم جمع شوند، همین سرنوشت درانتظار آن مکان‌هاست و این انتظار آنان و تصورشان دور از ذهن نیست زیرا سلطان فوتبال همچنان به دنبال سلطنت است و ژنرال‌های آن به دنبال اخذ ستاره‌های بیشتر بردوششان هستند. آنها سعی می‌کنند از فوتبال و ورزش، یک جزیره امن وتافته‌ی جدا بافته از هنجارهای اجتماعیِ روز ایران بسازند. آنها ترجیح می‌دهند زیر سلطه‌ی سلطان فوتبال جهان به نام فیفا باشند ولی در مقابل دولت ومردم ایران سرخم نکنند. غریبه دوستی، بیماری عصر گذشته هنوز از این افراد دست نکشیده و همچنان یک مربی دست چندم خارجی را ترجیح می‌دهند و دست از لجاجت خود برنمی‌دارند و هر روز بحران جدیدی ایجاد می‌کنند تا همچون اسلافشان ثابت کنند ایرانی باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شود.
دلیل دوم این مسایل این است که ایرانی‌ها را قابل نمی‌دانند! ساخت سدهای عظیم و فرستادن ماهواره کاوشگر به فضا و پیروزی در مسأله‌ی هسته‌ای برای آنها یک دروغ است. هر پیشرفتی از ایران را به تحجر معنی می‌کنند و هر مقاومتی را به عقب‌گردی و ارتجاع تفسیر می‌نمایند. آیا ساختن یک استادیوم از ساخت این همه سد در سراسر کشور به دست متخصصان ایرانی سخت‌تر است؟ در حالی‌که این دستور فیفاست که دست اندرکاران ایرانی را به دلیل دولتی بودن از ورزش منع کنند. ولی دُم خروس از آنجا پیداست که ضمن شعار خصوصی‌سازیِ ورزش، خواستار کمک‌های بلاعوض بیشتر دولت هستند! در واقع همان سیاست ضد ایرانی که امکانات ایرانی را می‌خواهد، ولی نام آن را نمی‌خواهد! دولت پول بدهد و امکانات ایجاد کند، ولی مدیریت را به آنها تحویل نماید. اگر آنها مدیران خوبی هستند، بدون کمک دولت استادیوم بسازند و بدون کمک دولت فوتبال را حرفه‌ای کنند... مگر کسی با ساخت استادیوم یا سرمایه‌گذاری در ورزش مخالف است؟ همه شعار فیفاچی‌ها برای این است که هزینه‌هارا دولت بدهد و آقایی را اینان بکنند. خرج که از جیب مهمان بود حاتم طایی شدن آسان بود! اصطلاح خالی‌بندی هم مصداق همین است با جیب خالی، پز عالی می‌دهند. می‌گویند ورزش را به بخش خصوصی بدهید، ولی یک ریال هم از سرمایه‌گذار نگیرید. می‌توان به جرأت گفت که اصلاً شعار خصوصی‌سازی آقایان راهی برای دوشیدن بیشتر دولت است! مثل همین خصوصی‌سازی که برخی‌ها درمورد سهام می‌گویند: دولت سهام را ارزان بگوید ومعادل آن هم وام بدهد! یعنی آقایان با هیچ و پوچ صا حب کارخانه شوند و از محل سود کارخانه اقساط را آیا بدهند یا ندهند.
وقتی دولت بودجه می‌دهد، مکان می‌سازد و هزینه را می‌پردازد، این خیانت به ملت است که مدیریت آن را به دیگران بدهد چرا که مردم دولت را امین خود می‌دانند و مالیات می‌دهند و یا اجازه خرج پول نفت را می‌دهند تا تحت مدیریت خودش باشد نه این‌که یک عده‌ای نوکیسه بیایند و با سفته بازی به نام خصوصی‌سازی، همه هستی دولت را بالابکشند. اختلاس، رشوه و حیف و میل کردن بیت‌المال همین است که آنها با نام زیبای خصوصی‌سازی می‌خواهند عمل کنند. درحالی‌که خصوصی‌سازیِ واقعی برعکس این است. یک سرمایه‌گذار واقعی کسی است که بیاید یک استادیوم دویست هزار نفری بسازد و هدیه کند به دولت! نه این‌که بیت‌المال را به نام خودش بکند و اسمش را بگذارد خصوصی‌سازی. در دیگر کشورها هم همین است. همه‌ی استادیوم‌ها را بخش خصوصی می‌سازد و زیر نظر دولت و یا هماهنگ با سیاست‌های دولتِ خود، مدیریت می‌کند. اگر رییس‌جمهور امریکا دستور دهد که با فلان کشور قطع رابطه کنید کدام بخش خصوصی است که سرپیچی کند؟ در حالی‌که سرمایه‌گذاران بخش ورزش یا حتی بخش‌های دیگر به دنبال عکس قضیه هستند یعنی دنبال آن هستند تا از دستورات رییس‌جمهور و معاون ایشان فرار کنند و در عین حال اسمش را بگذارند خصوصی‌سازی و این بازی موش وگربه، به خاطر این است که دستورها از خارج برای آنها می‌رسد و این امر بسیار ساده و روشنی است که مردم می‌فهمند ولی خود آنها مانند کبک سرشان را زیر برف کرده‌اند و می‌گویند برف کو!
در یکی از تحقیقاتی که در باشگاه فرهنگیان توسط یکی از فرهنگیان ارایه شد این مطلب خیلی واضح بود. وی که از خطه مازندران و در همایش علمی فرهنگیان بسیجی مقاله خودرا تحت عنوان ناتوی فرهنگی ارایه می‌داد، ثابت کرد که دانشگاه‌های مهم آمریکا از برکلی و نیویورک و ماساچوست گرفته تا هاوایی و غیره همه مستقیماً تحت نفوذ سیا اداره می‌شوند و لذا تئوری‌های خصوصی‌سازی یا اقتصاد آزادی که تحصیلکردگان این دانشگاه‌ها در ایران ارایه می‌دهند، دقیقاً درراستای اهداف سازمان سیا است و برعکسِ تئوری‌های اصلی اقتصادی است. ما می‌بینیم که دلار درهمه جا دچار کاهش ارزش است ولی 30 سال است که این تئوریسین‌های اقتصادی نگذاشته‌اند دلار از آن طاقچه بالای مقدس پایین بیاید. همین امروز هم اگر دولت بدون توجه به نظریه‌ی آنان، نرخ دلار را کاهش دهد با ارزانی در همه چیز مواجه خواهد شد و همه را خوشحال خواهد کرد زیرا مردم ایران همه چیز حتی حقوق خود را با دلار می‌سنجند و تا هنگامی‌که این عمودِ خیمه‌ی گرانی سرخم نمی‌کند، گرانی هم بیداد می‌کند.
کافی است که دولت در بازار دلار را 600 تومان بفروشد، آن ‌وقت می‌بینید همه چیز ارزان می‌شود چون دلار در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. حتی کارمندان هم احساس خواهند کرد بدون این‌که حقوقشان اضافه شود دارای سطح درآمدی بالایی شده‌اند. اگر حقوق کارمندی که بادلار نهصد تومان حساب می‌شود، با دلار ششصد تومان حساب شود؛30 درصد خود را کارآمدتر می‌داند و بالطبع سرمایه‌گذاری در طرح‌های عمرانی و ورزشی هم سیر صعودی خود را طی خواهد کرد چرا که هر روز نرخ دلار کاهش می‌یابد.
دلیل سومِ عدم توجه به ساخت ورزشگاه‌ها، این است که می‌گویند همین‌هایی که ساخته شده استفاده نمی‌شود! ما شاهد هستیم که استادیوم‌های بیشماری مخصوصاً در سال‌های اخیر ساخته شده‌اند و زمین‌های شهری زیادی به عنوان ورزشگاه یا زمین ورزشی بر دوش دولت هزینه بار کرده‌اند ولی آیا استقبال هم می‌شود؟ همین استادیوم آزادی فقط برای شلوغ کاری‌ها به درد می‌خورد و الّا در طول سال با تمام بازی‌هایی که درآن انجام می‌شود، پرنده هم پر نمی‌زند. یعنی اگر شلوغ کاری را از تماشاگرنماها بگیرند، کسی برای تماشای فوتبال نمی‌آید. آنها می‌آیند تا به قول خودشان حال بکنند و یک حالی هم به دولت بدهند! یعنی چند تا چیز میز بشکنند و آتش بازی راه بیاندازند. پس چرا برای تماشای بقیه بازی‌های سرخ یا آبی نمی‌روند؟ استدلال این آقایان هم این است که اگر تماشاگرها حرفه‌ای بودند و فقط برای تماشای فوتبال می‌آمدند و هدف دیگری نداشتند، خود به خود ورزش خصوصی می‌شد. وقتی یک باشگاه، تماشاگر حرفه‌ای داشته باشد یعنی درآمد دارد و نیازی به سوبسید و یارانه‌ها پیدا نمی‌کند.
دلیل مهم دیگری که عدم بهره‌وری یا عدم امکان خصوصی‌سازی در ورزش ر ابیشتر می‌کند، مسایل شرعی و قانونی است. در غرب یا شرق که ورزش مثلاً اهمیت دارد، برای قمار بازی و شرط‌بندی و ناجوانمردی‌های آن است که همه‌ی اینها در شرع مقدس اسلام حرام است. شرط‌بندی بزرگ‌ترین منبع درآمد ورزش جهان است و اصلاً اگر شرط‌بندی نباشد؛ ورزش، حرفه‌ای محسوب نمی‌شود. در مسابقات اگر حریف را با روش‌های غیر ورزشی از میدان بدر نکنند، اصلاً ورزش و مسابقات برگزار نمی‌شود. تمام مزه بازی در غرب این است که از روش‌های ناجوانمردانه‌ی بیشتری استفاده شود. در راگبی با کاراته به جان هم بیافتند. در فوتبال جودو به کار ببرند و در رالی به اسقاط ماشین‌ها و دوچرخه‌های یکدیگر فکر کنند و در مسابقات دو به دوپینگ و غیره بیاندیشند.
کدام ورزشکار خارجی است که بدون صرف مشروبات الکلی و دیگر مواد نیروزا در مکان ورزش حاضر شود؟ مگر نفس واقعی هر ورزشکار تا کجا او را یاری می‌دهد؟ این‌که می‌گویند تیم فوتبال ایران نفس کم می‌آورد ولی آنها تا دقیقه نود یکنواخت بازی می‌کنند، برای شرایط عادی بدنی نیست. یک راننده ماشین هم همین است و به صورت عادی باید هرچند وقت یکبار استراحت کند، ولی وقتی یک کله به قول خودشان می‌راند باید کله‌اش گرم باشد! تا خوابش نبرد. بزرگ‌ترین آفت خصوصی‌سازی در جهان، علاوه بر مطالب فوق، مسأله‌ی رباخواری است. یعنی مردم همیشه گول شیطان را می‌خورند که وعده فقر و بدبختی می‌دهد (الشیطان یعدکم الفقر ویأمرکم بالفحشا...) ولی به حرف خدا که وعده خوشبختی می‌دهد، بدبین هستند! می‌گویند وقتی گوشت تمیزی جلوی گربه بیاندازند، از خوردن آن لذت نمی‌برد بلکه آن را خاک‌مالی می‌کند و بعد می‌خورد! ربا خواری همین است. آمارها نشان می‌دهد از روزی که دولت تصمیم گرفته بهره‌ها را کم کند، بانک‌های خصوصی افزایش یافته و بانکهای دولتی هم چه به لحاظ کمی وکیفی رشد داشته‌اند و به اصطلاح چاق‌تر شدند. در واقع سود کمتر، برکت بیشتری داده است. یعنی آنها به جای فکر کردن به معادلات پیچیده‌ی بهره در جهت کارآیی قدم برداشتند. درحالی‌که عده‌ای فکر می‌کنند وضع بدتر شده است! و لذا تجارت پاک یعنی به دور از قماربازی و رشوه‌خواری و حرام‌کاری هم ممکن است و هم برکت هم دارد.
برکت چیست؟ از امام جعفر صادق (ع) این سؤال را نمودند. ایشان فرمودند: مثل فذق گوسفند است با شگ. گوسفند سالی یک بار زاد و ولد می‌کند ولی همین یک بره داشتن باعث شده است که گله‌های فراوانی تشکیل شود و مردم از گوشت و پوست و شیر و حتی سرگین آن استفاده کنند. درحالی‌که سگ سالی دوبار و هر بار تا هفت توله می‌زاید ولی هیچ نفعی برای دیگران ندارد و گاه خودش توله‌های خود را می‌خورد و این مفهوم یربی الصدقات است. یعنی خداوند در حلال برکت قرار داده و در حرام نداده است. اما شیطان انسان را وسوسه‌ی عکس می‌کند. می‌گویند شخصی بیمار بود. پزشکی وی را به خوردن شراب تجویز کرد، نزد امام موسی کاظم (ع) رفت. ایشان فرمود: خداوند درحرام شفا قرار نداده است. یعنی چیزی را که خدا حرام کرده، اشخاص نادان ولو معنون حق ندارند حلال و جایز بشمارند و از پیش خود ادعایی برای درمان دردها بسازند. ربا و حرام‌خواری، آفت خصوصی‌سازی است و نباید تصور کرد با بورس بازی و سفته بازی و حرام و حلال کردن، می‌توان به پیشرفت صنعتی و عمرانی رسید.