От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

سریهای زمانی و نقش آن در مدیریت تاریخی

 در بسیاری از نظریات مدیریتی زمان همیشه صفر منظور شده وتحولات ثابت فرض میشود . لذا در ارایه تئوریها ماهمیشه بااین فرضیه روبروهستیم که در شرایط ثابت ومساوی باید یک عنصررا داخل ویا خارج کنیم ونتیجه آنرا بسنجیم. درست مثل علوم تجربی که در لابراتوار انجام میشود. یک دانشمند تجربی تصور میکند همه شرایط تحت مدیریت اوست وبراحتی میتواند شرایط را کنترل کند و لذا آنرا مثلا کنترل کرده وماده یا عنصری را در ترکیبات اضافه ویاکم میکند. بعدهم نتیجه انرا یادداشت میکند. این عمل ساده را پوزیتیویسم یا اثبات گری میگویند. اما درواقع همه چیز خیالی است چرا که شرایط تحت کنترل نیستند وعناصر جهانی همانهایی نیستند که ماتصور میکنیم. برای مثال درروایات هست که امیرمومنان علیه السلام به یک اعرابی سنگی را نشان دادوگفت : این سنگ حرکت میکندولی اعرابی با تعجب وشاید هم با نگاه عاقل اندر سفیه هرنوع حرکتی را نفی کرد وبه مسخره گفت این سنگ که حرکتی ندارد!امروزه مامیدانیم هر جسمی حداقل هشت الی نه حرکت دارد ما قادر نیستیم این حرکتها را از او بگیریم: اما همیشه آنرا فراموش میکنیم ونتایج عملکردی آنهم به تبع فراموشی ما نادیده گرفته میشود: اولین حرکت آن حرکت با زمین بدور مدار است . دومین آن حرکت با زمین بدور خورشید است سومین آن حرکت با منظومه شمسی است و.. از درون نیز حرکت هر جسمی مانند حرکت مولکولی واتمی وجود دارد یک پوزیتیویست نمی فهمد که آهن یا مثلا فنل فتالدینی که ده دقیقه یا یک ثانیه پیش  در دست او بوده وبرای آزمایش به دانشجویان خود نشان میداده در هزار کیلومتر آنطرفتر بوده است! ومیلیونها بار حرکت اتمی کمتری از حالا داشته است..شرایط اسیدی که چند لحظه پیش برای ریختن روی اهن منظور شده با الان فرق میکند. لذا فرمول او همه در خیالات هست: همه چیز ثابت است تااو آزمایشهای خودرا انجام دهد! زمین وزمان از حرکت ایستاده تا این دانشمند حرف خودرا برعلیه زمین وزمان به اثبات برساند.در تئوریهای مدیریتی ویا عموم نظرات علوم انسانی نیز به تبع همه چیز در حال تغییر است: اکنون که شما برای مشاوره به اتاق روانشناس میروید از نظر روانشاس همه چیز ثابت است! شما همان بیمار دوروز قبل یا شش ماه پیش هستید که گزارش شده است اما در دل شما چه میگذرد؟ طوفانی از آشوبها وتفکرات منطقی وغیر منطقی به پاست. وروانشناس باید غیر منطقانه وغیر منصفانه چشم برهمه این طوفانها بپوشد. زیرا علم روانشناسی که خود برداشت از علوم غلط تجربه گرایی این را از او میخواهد.

ترند یا روند Trend

لذا تصور چیزی مستقل از همه چیز فقط یک تصور است وبا این تصورات آنها یک حقیقت را بما تحمیل میکنند ؤآن اینکه مثلا خدا نیست ویا اینکه پیامبری وجود ندارد ویا اینکه وحی والهام همه خواب وخیال است. واین فقط کار را برخودشان مشکل میکند.حصاری که بر اندیشه خود می تنند ویا درواقع اصولی که خود ایجاد میکنند دست وپای خودشان را می بندد. میگویند افلاطون به شاگردان خود میگفت حرف دیگران را بدون دلیل قبول نکنید! یکی از شاگردانش گفته بود همین حرف شما را باید به چه دلیل قبول کنیم؟ یعنی اگر قرار باشد دلیل برای همه چیز بخواهیم همینکه چراباید برای همه چیز دلیل بخواهیم زیر سوال میرود. لذا کلیات علوم با جزییات آن تفاوت دارد چه رسد به جزییات یک علوم باعلوم دیگر.. یکی از این مسایل باز نگری در اصول وتئوریهای مدیریت با دیدگاه جدید است وآن اینکه ما نقش گذشتگان بسیار دوررا از تئوریهای بسیار نزدیک نفی نکنیم. وروند پیشرفتها را همیشه به خود یا به زمان خود ویا به زمان نزدیک خود منحصر نکنیم: انرژی هسته ای آیا محصول کار انیشتین است؟ وآیا او از هیچ  این را بوجود آورد ونقطه او نقطه صفر بود ودیگر هیچ نبود؟جاذبه رافقط نیوتن کشف کرد آنهم با افتادن یک سیب؟ وگردش زمین به دور خورشید را فقط گالیله فهمید ودنیارا خبر کرد؟مسلم است که این چنین نبوده ونیست قبل از گالیله هم زمین به دورخورشید می چرخیده وقبل از انیشتین هم انرژی هسته ای بوده وقبل از نیوتن هم جاذبه کار خودش را انجام میداده ومنتظر تشکر نیوتن ویا کشف او باقی نمانده بود.تمدن بشری نه ابتدا داشته نه انتها خواهد داشت. اینکه خود را در اول آن قرار دهیم ویا در اخر آن فقط یک تصور است. اینکه روزی جهان نبوده و خلقت خداوندی تعطیل بوده و یابشری نبوده فقط ساخته ذهن ماست: یکی بود یکی نبود وغیر ازخدا هیچکس نبود فقط برای قصه هاست.  البته الان هم غیر از خدا هیچکس نیست چون همه چیز از ان خداست واز اوست اماهمه اینها تعریف های ماست. و واقعیت راتغییر نمیدهد. آیا زمانی وجود داشته که بشر نبوده وحرکت دسته جمعی  نداشته واصول مدیریت ورفتار سازمانی وساختارهای اجتماعی را رعایت نمیکرده؟ این سوال چوابی ندارد مگر اینکه ماهمانند یک جراح چشممان را بربقیه اعضا ببندیم وآنها را بیهوش کنیم وبا چاقو این قسمت را ببریم وخارج کنیم..یک بررسی ساده نشان میدهد حداقل 15هزار سال قبل از میلاد در تپه های باستانی ایرانیان در زاگرس ودر مکانهای دیگر آثار وعلایم وجود کارگاهها کاملا روشن است . اما ایا اینها که اساس تمدن امروزی ماست باید حذف شوندواساس تمدن هزاره سوم برهیچ وپوچ بنا شود. همه چیز به تصادف منسوب شود: بطور تصادفی آتش کشف شد بطور تصادفی اهن کشف شد بطور تصادفی کشاورزی بوجود امد وبطور تصادفی ..؟

15 خرداد آغازی برتمدن هزاره سوم

ما 15هزار وهفتهزار وششهزار سال تمدن کهن رابکناری میگذاریم ویک بررسی ساده در هزاره های موجود میکنیم: ایرانیان یک روند سازنده در طول تاریخ داشته اندهزاره اول تمدن کورش وداریوش بود که برتمام جهان سیطره داشت وزمانیکه اروپاییان در کوه المپ بدنبال خدایان میگشتند ویا در فلسطین واطراف آن یهودیان انبیا خودرا میکشتند این داریوش وکورش بود که به دانیال نبی در اهواز وحیقوق نبی در همدان وقیدار در زنجان وچندین پیامبر دیگر در قزوین ماوا داد وآنا نرا از شر کشتار وقتل عام نجات داد. در هزاره دوم وقتی که در انگلیس به اعتراف خود تاریخ نویسانشان مانند ویل دورانت آدمخواری میکردند تمدن ایرانیان بود که در دانشگاههای جندی شاپور وجامعه بغداد در حال پیشرفت بود. اما آنان این پیشرفتها را برنتابیدند وخواستند همه چیز را نابود کنند وهمه را از ابتدا وبنام خودشان بنویسند: همه چیز مهیا بود: همه علوم از ابتدای قرن نوزدهم اغاز میشود ودر قرن بیستم به تکامل میرسد وچیزی بنام ایران یا ایرانی در کتب وتئوریها وجود ندارد حتی رسم الخط را عوض میکنند وبجای نوشتن از دست راست از دست چپ شروع میکنند تاهیچ نشانی نباشد. این فاجعه در ترکیه بسیار واضح است مردمیکه مولانارا دوست دارند ولی الان نه میتوانند زبان اورا بفهمندونه خط اورا بخوانند:خط او به رسم الخط فارسی وزبان او هم فارسی است اما مردم ترکیه خط لاتین دارند وزبان ترکی...وپیوند این دومقطع کاملا مجزا از هم فقط یک دلیل دارد علاقه انها به گذشته. که اگر این نبود واگر قونیه هم باخاک یکسان میشد این علاقه هم از بین میرفت لذا میبینیم که استعمار به تخریب آثار باستانی می پردازد . در مکه ومدینه ودر قدس در میان های وهوی وبگیر وبند تخریب اماکن بسرعت درحال اجراست تا بلکه این رشته نیزبریده شود ومردم بی هویت وبی ریشه وتاریخ شوند. اما این تاریخ بسیار گسترده تر آن است که باچندتا بیل مکانیکی912 یالودر دی هشت انرا نابودکرد.

در جنگ جهانی اول تصور کردند با تجزیه عثمانی کار تمام شد!اما در دل اروپا گروهی پیداشدند مشخصات ایرانی اعلام کردند! باهمین مشخصه محبوبیت یافتند ونژاد برتر خودرا با افتخار آریایی دانستند.لذا جنگ دوم جهانی شروع شد ابتدا آلمان ازبین رفت ولی این مهم نبود مهم ان بود که سران متفقین درتهران بیایند وفاتحه ای برای ایران وایرانی وقوم آریا بخوانند! که امدند : چرچیل وروزولت و استالین آمدند درتهران جلسه ختم گذاشتند وتهران را پل پیروزی خواندن وایران باقیمانده راهم بین خودشان تقسیم کردند!شمال ایران به شوروی ها رسید وجنوب به انگلیسیها ووسط هم به آمریکاییها. اما تازه بیداری ایرانیان اغاز شده بود. چیزی که سالها هزینه کردند تا بامرفین وتریاک ومواد مخدر ایرانیها رابه خواب برند واورا نابود کنند واثری از آنها باقی نماند. درزمان دران جنگ دوم جهانی با شیوع دادن بیماری طاعون وحصبه ووبا جمعیت ایران را بامرگ ساکت وبا ترویج افیون بامرگ خودخواسته از 16 میلیون به 8 میلیئون رساندند. اما بیداری ایرانیان چیزی نبود که انها ازآن غافل باشند آنها میدانستند که شیر شیر است گرچه خوابیده باشد. رضاخان راعلم کردند تاخط وزبان راهم برگرداند لباس راهم تغییر دهد وتقی زاده را کوک کردند که ایرانی تا از فرق سر تانوک پا فرنگی نشود فایده ندارد. اما آتش زیر خاکستر بود.باید طوفانی میشد بادی می وزید تا این اتش شعله ور شود .مدرس ها ونواب صفوی بمیدان امدند .دشمن تصور کرد با ترور مدرس واعدام نواب صفوی دیگر کار تمام است ولی شاگرد اوخمینی کبیر از راه رسید وثابت کرد که از کلینی تا خمینی خط سرخی است که هزاره سوم راهم در دایره تمدن ایرانی  قرار خواهد داد. وی را دستگیر کردند اما 15خرداد مردم به خیابانها ریختند. ایشان را به ترکیه تبعید کردند ولی مردم ترک زبان حتی فارسی یاد گرفتند تا از او تبعیت کنند به عراق فرستادند اما حجره های تنگ وتاریک نجف جایگاهی شد برای تدوین ایدئولوزی ولایت فقیه. اورا به کویت فرستادند اما کویت شیعه آماده جشن وسرور شد! دیگر زمین به تنگ امد نه برای خمینی کبیر که برای دشمنانش اینجا بود که فرمود من ایستگاه به ایستگاه وفرودگاه به فرودگاه میروم وپیام ایرانیان رابگوش جهان میرسانم! ناچار اورا به ایران فرستادند تادر هواپیما ویا در فرودگاه بدست ایرانی صفتان  ددکیش نابود شود اما او سالم برزمین نشست وبه بهشت زهرا رفت وفریادبرآورد من دولت تعیین میکنم من تودهن این دولت میزنم وزد. ونگذاشت که هزاره دوم بدن ذکر نام ایران به پایان برسد . 15 خردادرا به 14 خرداد وصل کرد تا نام ایران آغاز گر هزاره سوم باشد وهرطفلی که به دنیا میاید بانام ایران شیر بخورد وخود یک شیر باشد درجهان!طفل 15 خرداد اکنون در هزاره سوم تبدیل به سید حسن نصرالله شده وبه افتخار تمام درحالیکه دندان مستکبران را دردهانشان می شکست فریاد زد که از شاگردان این خمینی است. واز تحصیلکردگان دانشگاههای ایران. 14خرداد درواقع اغاز گر حرکتی بود برای هزاره سوم.ولذا می بنیم که علیرغم تمامی کارشکنیها ونادیده گرفتن، نام ایران و ایرانیها در تمامی وجود جهان جاری است: بزرگترنی چالش انتخابات ریاست جمهوریها در آمریکا از ابتدای حرکت انان نام ایران بوده والان هم هنوز بزرگترین مناظره های اوباما هیلاری کلینتون ودیگران فقط بر سر ایران است. یکی میگوید من اگر ریس جمهور شوم به ایران لشکر میکشم وان دیگری میگوید من اگر رای بیاورم با ایران وارد مذاکره میشوم. چوب وهویجشان را تیزکردهان آنهم فقط برای ایران، گویا جز ایران دیگر جایی نیست.واگر هم هست مهم نیست.واین تازه از علائم سحر است باش تاصبح دولتت بدمد. اما تمام این نفسهای گرم دردل برخی ایرانیان مانند آهن سرد است .انان دردل ایران هستند ولی دلشان با ایران نیست. اما خمینی به آنان هم فرمود انهاییکه خواب آمریکارا میبینند خدا بیدارشان کند....

Positivism

 

حرف حق دایمی است ولی باطل (186)

حرف حق دایمی است ولی باطل (186)





ارزش افزوده؛ نفس کار و اشتغال

نظریه تورم وگرانی ابعاد متفاوتی دارد که می‌توان ارزیابی‌های گوناگون و حتی متضاد از آن داشت. در برخی موارد، شعار گونه با آن برخورد می‌شود یعنی برای خوشامد این گروه سیاسی یا آن طبقه اجتماعی؛ بحث‌ها و نظراتی مطرح می‌شود که غیر واقعی ولی برای مردم عام جالب و قابل فهم است. درست مثل قضیه مار شیّاد. می‌گویند شیّادی به یک روستایی رفته بود تا عالم و دانشمند آنجا را در نظر مردم حقیر جلوه دهد. وی صلا داد تا یک مناظره علمی با استاد تشکیل خواهد داد و مردم را به قضاوت خواهد خواند. آنگاه به استاد گفت که بنویسد مار و ایشان نوشت. ولی خود شیّاد عکس مار را کشید و بعد هر دو را به مردم نشان داد و گفت خودتان قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است. مردم که دیدند نوشته‌ی شیّاد به مار شبیه‌تراست، تأیید کردند که نوشته او صحیح است و استاد بی‌سواد!
این‌گونه مسایل زیاد اتفاق می‌افتد وتعدادی از مردم با قلب حقایق و یا وارونه جلوه دادن آن بهره می‌برند و زندگی خود را می‌گذرانند و اکثر ظلم‌ها و ستم‌ها ناشی ازاین نقطه نظر است. مثلاً در قضیه کربلا ما می‌بینیم که هر دوطرف ادعای خداجویی دارند و ابن سعد وقتی دستور حمله به امام حسین را صادر می‌کند، با فریاد می‌گوید یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری! ای لشکریان خدا حمله کنید که شما را به بهشت بشارت می‌دهم. در همین جنگ ایران و عراق ما شاهد بودیم که بسیاری منطق گونه می‌گفتند چرا باید بین دو ملت مسلمان وهمسایه جنگ شود؟ و لذا به جبهه نمی‌رفتند و یا در مسأله هسته‌ای ایران می‌گفتند امروز روزی است که همه‌ی دنیا می‌گویند ماانرژی هسته‌ای نمی‌خواهیم ودنبال انرژی‌های نو هستند ولی مردم ایران شعار می‌دهند و انرژی هسته‌ای می‌خواهند..! مگر در جنگ نهروان قرآن‌ها بر سر نیزه نرفت؟ موضوع این‌که دشمن از فریب دادن استفاده می‌کند، یک طرف قضیه است و طرف دیگر کسانی هستند که در جبهه خودی هستند وحیله دشمن را باور پذیر می‌کنند.یعنی اگر آن طرف عمروعاص‌ها نقشه می‌کشند، دراین طرف هم باید اشعری‌ها باشند تا پی‌گیری کنند و آن را به نتیجه برسانند. لذا باید دید که این سلسله پیوسته از کجا آمده و به کجا می‌رود. ابوموسی اشعری‌ها کم نیستند، همان‌طور که عمروعاص‌ها کم نیستند. و این تضاد نگری تا آنجا پیش می‌رود که انسان در درون خود نیز با درگیری این دونوع نیرو روبرو می‌شود. این‌که منطق وعقل را برخود حاکم کنیم یا احساس ونفس را. بدیهی است این دو باهم یک تفاوت ماهوی دارند. امام علی (ع) می‌فرماید للحق دوله و للباطل جوله؛ یعنی حرف حق دایمی است ولی باطل فوراً مشخص می‌شود فقط کاربرد آن خراب کردن شرایط است و بعد از خراب شدن شرایط هم فهمیدن آن فایده‌ای ندارد یکی از دوستان تعریف می‌کرد که وقتی در زندان ساواک بوده، یکی از شکنجه‌گران چنان او را کتک زده بوده که از پله‌ها پرت شده وچند تا از استخوان‌هایش شکسته بود. بعد از انقلاب اسلامی وی را می‌بیند و بامشت به دهان او می‌کوبد و شکنجه‌گر هم می‌گوید: بزن. هرچه قدر می‌خواهی بزن! ولی او می‌بیند چه فایده‌ای دارد؟ او را بزند و لت و پار هم کند، به حال او چه فرقی خواهد داشت و به همین خاطر وی را رها می‌کند. قاتلی که ده‌ها نفر را کشته، شما وقتی او را دستگیر کنید فقط با کشتن او می‌توانید انتقام یک نفررا بگیرید. لذا بین حق و باطل فرق این است که باطل انسان را به مقصد مقطعی می‌رساند ولی با پشیمانی بعد از انجام، روبرو می‌شود. یک نفر که دزدی می‌کند، به پول می‌رسد و شایداین پول برای تمام عمر او کافی باشد و لذا به مقصود خود رسیده. شاید اگر تمام عمر را کار می‌کرد، به این مبلغ پول دست نمی‌یافت اما به هرحال خودش می‌داند که دزدی کرده و حق او نبوده و همین دانش، لذتِ به کار گیری ثروت را درکام او تلخ می‌کند زیرا لذتی بدون زحمت قابل درک نیست.
اگر کسی به طور شانسی در کنکور قبول شود، هرگز احساس دانشجو بودن ندارد درحالی‌که آن‌که دود چراغ خورده و درس زیاد خوانده؛ حتی اگر در یک رشته سطح پایین هم قبول شود طعم شیرینی موفقیت خودرا می‌چشد و خوشحال است. کارگری که کار می‌کند و با خود پولی را به خانه می‌برد، خوشحال‌تر از کسی است که با یک تلفن و دروغ، میلیون‌ها تومان را به جیب می‌زند زیرا کسانی‌که از عدل ناراحت هستند، از ظلم بیشتر ناراحت خواهند بود. او می‌داند که این زد و بند موقتی است و فردا کسی که از او دزدیده خواهد فهمید و آن را پس خواهد گرفت. و یا همین زرنگی که او داشته را کسان دیگر هم دارند و بزودی از دستش بیرون خواهند برد. احساس ناامنی در نگهداری ماحصل چیزی که برایش زحمتی کشیده نشده اولین شکنجه هر انسانی است. زیرا برای این چیزی که به دست آورده زحمت نکشیده و لذا نمی‌تواند از آن دفاع کند. اما انسانی که زحمت کشیده، به دسترنج خود به عنوان فرزند خود نگاه می‌کند و می‌داند کسی آن را حق ندارد بیرون ببرد و از دستش بگیرد ولو این‌که کس با قدرتی پیداشود که از چنگش بیرون کند؛ خود را محق می‌داند که مقاومت کند و برای آن بجنگد.
لذا تغییر دیدگاه و منظر باعث می‌شود ما مسایل را مختلف وگوناگون ببینیم اما درهرصورت یک جنبه‌ی آن صحیح است و منطقی و عقلایی و جنبه دیگر آن لجبازی یا مجادله و منازعه است. حق مادر و فرزندی یک رو بیشتر ندارد ولو این‌که با استدلال‌های قوی زیر سؤال برود بالاخره یک مادر کودکی را به دنیا می‌آورد حال ممکن است با منطق‌های مختلف او را مادر نخوانند ولی حقیقت عوض نمی‌شود. در مسایل اقتصادی و در تحلیل‌های علمی هم همینطور مسأله همیشه یک جواب روشن دارد و می‌توان آن جواب را نادرست یا اشتباه جلوه داد اما این توانایی مجادله حقیقت موضوع را از بین نمی‌برد. ممکن است مابتوانیم ثابت کنیم که الآن شب است (مثلاً آن سوی کره زمین) ولی به هرحال اینجا روز است.

تورم همان رونق اقتصادی است

تورم همان رونق اقتصادی است و عکس آن رکود وکسادی است. هرکس یک نوشته ولو ابتدایی از اقتصاد بخواند، می‌داند که دوران‌های اقتصادی دوحالت بیشتر ندارند یا دوران رکود را می‌گذرانند یا رونق. در دوران رکود کسی خرید و فروش ندارد و شغل او نتیجه نمی‌دهد و خرید و فروش نیست و درنتیجه تولید نیست و لذا بیکاری و گرسنگی و فقر نتیجه چنین دورانی است. برعکس در دوران رونق همه تولید می‌کنند و اشتغال هست ولو این‌که هرروز گران‌تر از روز قبل است ولی به هر حال همه در تکاپو هستند زیرا هرکسی به شرطی تولید می‌کند که بتواند به قیمت بالاتر بفروشد و اگرنتواند به قیمت بالاتر بفروشد، تولید نمی‌کند زیرا ارزش افزوده نفس کار و اشتغال است. حالا اگر کسی بگوید که هم اشتغال و رونق اقتصادی را می‌خواهد و هم ارزانی و نداشتن تورم را، لااقل یک حرف تخصصی اقتصادی نزده است و بلکه یک شعار توخالی عوام‌فریبانه داده است تا هوادار جمع کند.
اگر کسی بگوید که نرخ بهره باید بالا برود تا تولید صورت بگیرد، این حرف اقتصادی نیست زیرا بهره هزینه سرمایه‌گذاری است و سرمایه‌گذار به دنبال کاهش هزینه است نه افزایش آن. ولی می‌بینیم عده‌ای می‌گویند باید بهره هرروز بیشتر شود. بهره‌ی مولد تورم، غیر تولیدی است و تفاوت ماهوی با سود دارد. سود نتیجه کار است و تولید، اما بهره نتیجه خواب است و عدم تولید. کسی که پول به ربا می‌دهد، نمی‌خواهد کار کند بلکه می‌خواهد پول را باپول عوض کند زیرا اگر تولید سود داشت مردم پول خود را به تولید سوق می‌دهند. ما هم اکنون شاهد هستیم از موقعی‌که نرخ بهره کاهش یافته و یا ثابت مانده است، بانک‌ها رشد داشته‌اند زیرا مجبور شدند به راهی غیر از خواب پول فکر کنند. حتی نقدینگی نیز کنترل شده است زیرا در سیاست‌های جدید دولت وام کمتر پرداخت شده است؛ به این صورت که وام‌های کلان گذشته از سوی دولت منع شده و وام‌های کوچک هم از سوی بانک‌ها منع شده است! یعنی بانک‌ها وقتی دیدند که سود بانکی کاهش یافته، تمامی وام‌ها را قطع کردند و یا در دادن آن مانع تراشی نمودند و این باعث کاهش میزان نقدینگی در جامعه شد. در گذشته یعنی در موقع بالابودن بهره‌ی وام، وام زیاد پرداخت می‌شد و بانک‌ها تمایل به پرداخت وام داشتند و همین تمایل آنها باعث شده بود عده زیادی کارچاق کن در میانه ظاهر شوند که با اطلاع از شرایط وام، مدارک آن را فراهم کرده و مقداری حق‌الزحمه دریافت می‌کردند ومصرف کننده نهایی تا دو برابر نرخ واقعی بانک‌ها بهره پرداخت می‌نمود .این درحالی بود که نرخ متوسط بهره در بازار از آن هم بالاتر بود. و لذا کسی که از بانک وام می‌گرفت، آن را به مصرف کار تولیدی نمی‌رساند بلکه به سراغ مراکزی می‌رفت که بهره بیشتری می‌دادند و همان وام خود را دوباره وام می‌داد. این دست‌ها به قدری فعال بودند که شنیده شده بود حتی برای یک ساعت یا یک نیم روز هم مشتری داشت. مدیران بانک‌ها؛ صندوق که بسته می‌شد، به جای این‌که پول‌ها را درصندوق نگهدارند یا تحویل خزانه دهند، با یک سند داخلی تحویل مشتری می‌دادند و او در بازار با آن کار می‌کرد. مثلاً یک محموله را از گمرک ترخیص می‌کرد یا جابجا می‌نمود و تا فردا صبح چند دست می‌گشت! و به نفع بانک هم بود چون اولاً احتمال سرقت کاهش می‌یافت و ثانیاً درصدی از این مبلغ نیز می‌توانست به عنوان پاداش مدیران منظور شود و باعث کاهش درخواست پاداش آنان از بانک شود! اما کاهش بهره اگر نتواند این کارها را از بین ببرد، لااقل انگیزه سود را ازبین می‌برد، یعنی جریان‌های پولی برای صرف گردش مالی به کار نمی‌افتد و این است که ما شاهد رشد طرح‌های عمرانی در کشور بوده‌ایم. بسیاری از طرح‌ها که سال‌ها مسکوت مانده بود، اجرا و تمام شد زیرا انگیزه سود به شرط کار نکردن و یا انباشت پول ازبین می‌رفت. برای روشن شدن موضوع، فرض کنید دولت تصمیم بگیرد نرخ دلار را را نیز کاهش دهد آیا کسی سراغ خرید دلار می‌رود؟ مسلم فقط کسی سراغ خرید دلار می‌رود که بخواهد با آن کاری انجام دهد. مثلاً صادرات یا واردات کند ولی دیگر کسی دلار را برای خرید و انباشت در خانه نمی‌خرد. درحالی‌که در فرض بالا رفتن دایمی نرخ برابری دلار با ریال، مردم ولو این‌که احتیاجی به دلار نداشتند، آن را می‌خریدند چون می‌دانستند ضرر نمی‌کنند! در مورد وام نیز همین‌طور است. وقتی بهره کم باشد، کسی برای خرید و فروش وام قدم جلو نمی‌گذارد و فقط موقعی که احتیاج دارد آن را می‌گیرد، اما اگر بهره بالاباشد روش ارمیتاژ یا دور چرخیدن پیش می‌آید. یعنی شخص احتیاجی به وام ندارد بلکه به خاطر فروش به نرخ بالاتر، اقدام به دریافت آن می‌کند. این موضوع در تولید هم صادق است. یعنی اگر قیمت تولیدات بالارود، مردم ممکن است به تولید چیزی احتیاجی هم نداشته باشند؛ ولی برای فروش به قیمت بالاتر اقدام به تولید می‌کنند. اما تفاوت اصلی دراین است که اینجا تولید و افزایش ثروت است ولی در بهره و یا دلار، افزایش دلالی. اگر بخواهند تولید افزایش یابد باید تورم را درآن بپذیرند و اگر بخواهند دلالی افزایش یابد، لازم است تورم را به سوی دلار و بهره سوق دهند. در حالت افزایش تولید و افزایش قیمت، همه چیز هست و مردم هم موقعیت اشتغال دارند و می‌توانند درآمد کسب کنند و یک چرخه مثبت در افزایش ثروت ومصرف آن به وجود می‌آید در حالی‌که چرخه افزایش بهره یا ربا قحطی و بی‌کالایی و نبود اجناس را به علت گرایش مردم به رباخواری و شرط بندی همراه است. به عبارت ساده‌تر، در حالت افزایش تولید، رونق اقتصادی و تورم و اشتغال با هم هستند و در حالت بهره و ربا خواری، کسادی و سرهم کلاه گذاشتن رکود و عدم تولید را به دنبال خواهد داشت و می‌توان گفت در حالت تولید ما عقب گرد نداریم. همه چیز گران است ولی موجود است و همه می‌توانند بخرند، اما درحالت رکود چیزی نیست و هرآن‌چه هم هست باز هم گران است و غیرقابل عقب گرد

ثبت شرکت‌ها ومسأله نامگذاری

ثبت شرکت‌ها ومسأله نامگذاری

امروزه در تهران ثبت شرکت به یکی از معضلات تبدیل شده به طوری‌که از هر صد نفر متقاضی، معمولاً پنچاه نفر تا پایانِ مراحل آن را طی نمی‌کنند ونیمه کاره رها می‌شود. کسانی هم که انجام می‌دهند، معمولاً فعالیتی ندارند و فقط از اسم یا معافیت مالیاتی و عوارض آن یا سهمیه‌های مربوطه استفاده می‌کنند و از کسانی هم که فعالیت می‌کنند، معمولاً 65 درصد همان سال اول ورشکست می‌شوند و بقیه نیز طی سال‌های بعد از میدان خارج می‌شوند. تنها 5 درصد شرکت‌ها بیش از 5 سال دوام می‌آورند... و این مسأله در بررسی‌های جهانی نیز دیده شده است.

اما همه اینها مهم نیست، مهم تعیین نام است که الآن اداره ثبت شرکت‌ها از کلمات 5 سیلابی کمتر قبول نمی‌کند زیرا تصور می‌کند همه آنها قبلاً ثبت شده است! اما راه حل بسیار خوبی وجود دارد که پیشنهاد می‌کنیم اداره ثبت شرکت‌ها بادقت بخواند. پیشنهاد اول همین است که بیاید پالایش کند وشرکت‌های ثبت نشده و یا ثبت شده‌ی منحل شده و ورشکست شده و یا غیرفعال را با مراجعه به دفاتر قانونی آنان تعیین و از دور نامگذاری خارج کند زیرا روزانه شاید بیش از هزار نفر برای ثبت شرکت؛ نام می‌آورند که اگر 10درصد آنها هم فعال باشد، 90 درصد به اسامی ظلم می‌کنند و نمی‌گذارند کسان دیگر استفاده کنند. پیشنهاد دوم از اولی بهترا ست. اگر به آیات قرآن توجه کنیم، می‌فرماید اگر دریاها مرکب و جوهر شوند و درخت‌ها همه مداد شوند که کلمات خدا را بنویسند بازهم نخواهند توانست! لنفد البحر! این نشان می‌دهد کلمات که اغلب آنها هم اسم است، تمامی ندارند. مثلاً شما یک حرف مثل الف را می‌توانید به اشکال مختلف بخوانید و همه آنها هم معنی دارد. شش حرف صدادار و سه تنوین و یک مد، جمعاً ده حالت ایجاد می‌کند. پس اگر فقط سی و دو حرف را به تنهایی بخواهیم بکار ببریم، سیصد و بیست تا مفهوم یا کلمه را رسانده‌ایم. الف با فتحه یعنی چه بد! الف با کسره یعنی چرا! الف با ضمه یعنی مواظب باش! و قس علیهذا! حالا اگر دو تا حرف را باهم ترکیب کنیم، سیصد و بیست ضرب در سیصد و بیست تا حرف یا کلمه خواهیم داشت. مثلاً اگر دو تا الف با کسره را پشت سرهم بگوییم معنی تأسف را می‌دهد و اگر دو تا الف را با ضمه بگوییم، معنی مسخره می‌دهد و... شما حساب کنید اگر سه حرف را با هم ترکیب کنیم با عناصر دهگانه قریب به نه میلیون کلمه و یا اسم خواهیم داشت. ممکن است مثلاً بگویید مَدّ چه نقشی دارد شما اگر کلمه دانا را بدون مد بخوانید؛ به معنی گوساله می‌شود! قبلاً هم یک پیشنهاد به چینی‌ها شده بود که اگر فرضاً هزار اسم ایرانی بسیط یا ساده را در یک دفتر بنویسم، با ترکیب دوتایی آنها یک میلیون اسم خواهیم داشت و اگر سه تایی باهم ترکیب شوند، به یک میلیارد اسم می‌رسیم و اگر از حروف مقطعه مانند یای نسبت که حسن را حسنی می‌کند هم استفاده کنیم، هرکدام یک میلیارد اضافه خواهد کرد. با انتخاب چهار تا از این کلمات مانند وند، خواه و زاده به چهار میلیارد اسم می‌رسیم و اگر این تعداد به ده برسد، برای تمام ساکنان کره زمین اسامی ایرانی و فارسی خواهیم داشت و لذا اداره ثبت شرکت‌ها خودش را سردرگم نکند. ما بیش از یک میلیون شرکت نداریم! هزار تا اسم را پیشنهاد کند و با ترکیب دوتایی به یک میلیون می‌رسد. حالا شما این دو پیشنهاد را کنار هم بگذارید و ببینید بازهم ما اسم کم می‌آوریم؟ بدرستی که راست گفت خداوند متعال