От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США
От Москвы до Газы.

От Москвы до Газы.

Ахмад Махини, кандидат в президенты США

علم و صلح

سخن اول

بسیاری از دشمنی‌ها و منازعه‌ها، نتیجه‌ی نادانی بشر یا جهل اوست لذا در اثر پیشرفت علمی و دانایی او می‌توان انتظار داشت که به صلح نزدیک‌تر شویم. البته در اثر دانا شدن نیز گاهی منازعه و جنگ صورت می‌گیرد و چون دزد با چراغ آید؛ گزیده‌تر برد کالا یعنی علم برای او وسیله می‌شود تا بهتر جنگ کند و بیشتر از صلح دورتر و دورتر شود.

از این جهت علم را هم بر دو قسم تقسیم می‌کنند. علوم مفید و علوم غیر مفید یا بشری، اما این تقسیم‌بندی ناعادلانه است زیرا علم هم مانند همه‌ی چیزهای دیگر یک ابزار است مانند این‌که بگوییم چاقوی خوب و چاقوی ضد بشر! همانطور که کسی که چاقو را می‌سازد، نمی‌داند که آیا این چاقو پوست یک سیب را خواهد کند یا پوست یک انسان را، کسانی هم که علم را تولید می‌کنند، نمی‌دانند آیا این علم انرژی برق خواهد شد و دنیا را روشن خواهد کرد یا انرژی هسته‌ای و اتمی شده بر سر مردم هیروشیما و ناکازاکی خواهد ریخت. اصولاً همه علوم مادی و معنوی با نسبتی به انسان معنی پیدا می‌کنند. صلح و جنگ از این مقوله‌ها جدا نیستند. چه کسی تعریفی از صلح یا جنگ می‌تواند ارایه دهد؟ از نظر ما جنگ یعنی شرایطی که صلح در آن نیست و صلح یعنی موقعیتی که جنگ در آن نیست. یعنی هر دو بر اساس هم تعریف می‌شوند بدون این‌که خودشان تعریفی داشته باشند. اصلاً انسان به قدری ماهر است که می‌تواند صلح را جنگ و جنگ را صلح تعریف کند. شما از کسی که بمب اتم در زرادخانه‌هایش از تعداد جمعیت کشورش بیشتر است، سؤال کنید اینهمه بمب یا کلاهک را برای چه می‌خواهید؟ می‌گوید برای صلح! و اگر سؤال کنید که چرا به هیروشیما حمله کردید؟ می‌گوید برای صلح. راست هم می‌گوید چون پس از حمله به هیروشیما، حتی احتیاجی به انعقاد قطعنامه یا موافقتنامه برای صلح نشد و برای نیم قرن انسان‌ها از جنگ متنفر شده و به سمت آن نرفتند. اما این به حساب عقلانیت انسان نبود که جنگ را نمی‌خواست، بلکه احساس او و ترس او بود که می‌ترسید بلایی مانند هیروشیما بر سر او بیاید. در ایران مثلاً مصدق را قهرمان ملی مبارزه با استعمار و ملی شدن نفت می‌دانند و این قهرمانی چیزی است که می‌تواند حتی مفهوم جنگ را مقدس کند. یعنی اگر به خاطر ملی کردن نفت، هزاران انسان هم کشته می‌شدند، ارزش داشت و کسی هم اعتراض نمی‌کرد در حالی‌که در همان زمان مدعیانی ادعا کرده‌اند که مصدق نه تنها مبارز نبود حتی تا زمانی که نفت ملی شد یک کلام به نفع ملی شدن نفت حرفی نزد و فقط هنگامی که مجری آن شد، دفاع کرد! در این خصوص، حجت‌الاسلام حسینیان می‌گوید اگر یک قطعه یا یک کلام از مصدق آوردید که قبل از سال 1329 که نفت ملی شد، مصدق دفاعی از مبارزات مردم کرده باشد من همه حرف‌هایم را باطل اعلام می‌کنم؛ خسرو معتضد از این بالاتر می‌گوید. او می‌گوید قبول نابه‌هنگام مصدق از مسأله‌ی ملی شدن نفت باعث شد ایران یک میلیارد دلار ضرر کند و کنسرسیوم که ششصد میلیون دلار بدهکار ایران بود آن را نداد و 400 میلیون دلار هم بعداً گرفت و کنار رفت و این ضرر او به ملت ایران با قیمت‌های یک دلاری هر بشکه نفت در آن زمان بود... و از این قبیل مباحث؛ بسیار در همه زمان‌ها اتفاق افتاده است. از زمانی که هابیل توسط قابیل کشته شد، قرن‌ها می‌گذرد ولی برادر کشی علی‌رغم نکوهش شدید آن ادامه دارد و هرروز یک بهانه جدید و هر روز یک توجیه جدید و هر زمان یک اختراع نوین در استدلال بر صلح‌آمیز بودن برادر کشی می‌آید. از نظر ما آمریکا و انگلیس یکی هستند و برادر خوانده محسوب می‌شوند ولی ضررهایی که انگلیس از پیروی آمریکا کشیده، تاریخ این استعمار گر پیر را سیاه کرده است یا چین و شوروی برادر بودند ولی هیچگاه حتی در عصر طلایی کمونیستی حاضر نشدند یک انتخابات عادلانه و برادرانه در کمونیسم واحد برگزار نمایند. زیرا جمعیت چین بیشتر بود و می‌توانست واحد مرکزی مدیریت را به دست بگیرد و شوروی را از برادر بزرگی بیاندازد. این برادرکشی‌ها از بالاترین سطح یا پایین‌ترین سطح وجود داشت و تنها انتظار توجیه را می‌کشید. هرگاه که توجیه فراهم می‌شد، برادرکشی مانند آب خوردن اتفاق می‌افتاد و این توجیه را فقط علم علمدار بود. و شیطان بود که به صورت دانشمند ظاهر می‌شد و علم شیطانی آنها را بالا می‌برد تا آنها با خیال راحت و با اختراع یک توجیه جدید، این جنایت قدیمی وکهن را سامان دهند. مثلاً می‌گویند که وقتی برای کشتن پیامبر در مکه سران قریش جلسه مخفی گذاشته بودند یک نفر غریبه که هیچکس او را نمی‌شناخت هم بر در ایستاد و اذن دخول خواست و اتفاقاً هرچه دیگران نظر دادند او رد کرد و بعد خودش نظری داد که همه پسندید: وی گفت از هر قبیله یک نفر شمشیر زن به طور متحد بر پیامبر بتازند و او را بکشند تا خون او پایمال شود و کسی نتواند انتقام بگیرد یا قصاص نماید و می‌گویند این شیطان بود که به صورت آدم ظاهر شد تا علم آنها را افزایش دهد. و البته در این طرف جبهه هم همینطور بود خداوند به وسیله ملایک از نقشه آنان پیامبر را آگاهی داد و ایشان حضرت علی را برجای خود نصب کرده و از مکه هجرت نمودند و... حتی وقتی کفار قریش در راه مدینه نزدیک بود که او را بیابند، کبوتران به کمک آمده و لانه ساخته و تخم نمودند و عنکبوت‌ها بر در غار تار تنیدند... این است که نیرو و دانش شیطانی با نیرو و دانش الهی تفاوت ماهوی دارد. آن برای از بین بردن و نابود کردن است و این برای زنده نگهداشتن و افزودن است... تفاوت علم شیطانی و علم الهی هم در همین است. علم الهی به سوی زنده کردن حیات ادن و مهربان نمودن ابنای بشر است ولی علم شیطانی در پی جنگ و نابودی و از میدان به در کردن است و یا بهتر بگوییم علم شیطانی برای شروع جنگ است و علم الهی برای پایان دادن به جنگ که دفاع مقدس نام می‌گیرد؛ یعنی جنگ الهی جنگ دفاعی است و جنگ شیطانی ویرانگر است

مؤسسات جدیدی مورد نیاز است

سخن اولمؤسسات جدیدی مورد نیاز است

مؤسسات مالی، مهم‌ترین رگ حیاتی آمریکا هستندریال یعنی اساس آمریکا به عنوان کشوری که بر روی طلا بنا شده است، از روز اول فقط به خاطر معادن طلا و سپس برای وجود چاه‌های نفت مورد توجه مهاجران بود و به خاطر همین هم از کشتار بومیان، کوچک‌ترین واهمه‌ای نداشتند. بعد‌ها اقتصاد‌دانان آمدند و این شیوه نامیمون را تئوریزه کردند و سود و منفعت را اساس تئوری‌های اقتصادی معرفی نمودند و برای تأمین امنیت این سود‌ها نظام سرمایه‌داری‌ای کاپیتالیستی را که ایجاد شده بود، فرموله کرده و آن را در دانشگاه‌ها تدریس نمودند.

گرچه بشر در طول تاریخ متناوباً با موضوع منفعت‌طلبی یا دنیا‌خواهی روبرو بوده است و دچار عکس‌العمل‌های تارک‌الدنیایی هم شده بود، ولی این بار چهره سود و منفعت با تکنولوژی درهم آمیخت و غول تکنوکراسی را به وجود آورد. راه‌آهن مانند غول آهنی و اژدهای هواپیما همه چیز را درخود مجذوب کرد، به طوری‌که که مخالفان این تئوری‌ها به مخالفان تکنولوژی و پیشرفت ربط داده شده و هرگونه افکار غیر امپریالیستی، فناتیک و پوسیده خوانده شد. کم کم مؤسسات مالی حامی این تئوری‌ها به شکل بانک‌داری به وجود آمد و در مسیر تکامل خود، بازار‌های پولی و مالی و مؤسسات بورس را پیش آورد. مؤسسات مالی به کمک وال استریت بر جهان مسلط شدند و بازار‌های بورس در جهان پراکنده شده و عرصه را بر اقتصاد غیر بازار تنگ کردند. گرچه مدتی بازار در 1933 فروکش کرد و کمونیزم یا سوسیالیسم از درون آن زاییده شد، اما این ایده‌ها هم چون بر مبنای ایجاد بانک‌داری و نظام سرمایه بودند، نتوانستند راه به جایی ببرند و زودتر از موعد از میدان به در شدند. دنیای سرمایه‌داری با چالش جدیدی روبرو شد که اساس آن را قبول نداشت و این تئوری‌هایی بود که از سوی نجف و قم به جهان صادر می‌شد و نام اقتصاد اسلامی و بانک‌داری بدون ربا داشت. استاد صدر و امام خمینی در رأس این نظریه‌ها بودند و سرمایه‌داری بسیار سعی کرد که آن ر هم مانند نظام سرمایه‌داری و بانک‌داری غربی نشان دهد و لذا بعد از فروپاشی نظام دوقطبی درجهان به نظام یک قطبی مبتنی بر بازار به نام لیبرالیسم دموکراتیک روی آورد. اما این‌طور نبود و نظام سرمایه‌داری هزینه‌های فراوانی را تحمل می‌کرد، تا این‌که در سال‌های اخیر این هزینه‌ها به شکل سرسام‌آوری به شکل کسری بودجه و بدهی‌های خارجی و هزینه‌های نظامی بر سرمایه‌داری تحمیل شد تا این‌که دیگر توان ادامه مسیر از دست رفت و بوش به عنوان آخرین بازمانده لیبرالیزم یا نو‌محافظه‌کاری؛ درمانده‌تر از همیشه کم کم به پشت صحنه رانده شد. اکنون اوباما به عنوان نسل جدیدی که باور آن برای لیبرالیزم یا نو‌محافظه‌کاری مشکل است، با چالش بزرگ نابودی مؤسسات مالی و سرمایه‌داری روبرو است. گرچه دولت بوش بحث کمک‌های مالی 700 میلیارد دلاری به بانک‌های آمریکایی را مطرح کرد و به تبع، اروپا کمک 400میلیارد یورویی را پیشنهاد کرد، ولی همه می‌دانند که اروپا و آمریکا اگر چنین پول‌هایی داشتند، نمی‌گذاشتند موضوع به اینجا کشیده شود و موقعی که مثلاً بانک‌ها به مبالغی کمتر از این نیاز داشتند، وارد میدان می‌شدند و اکنون گذشت چند ماه از بحران فزاینده مالی هم نشان داد که این کمک‌ها فقط دل‌خوشکنک بوده است و چیزی در خزانه نمانده است! اصولاً این تصور اقتصاددانان ایرانی است که چنین طرحی را به بوش داده‌اند! زیرا به تصور آنها دولت در آمریکا از بانک‌ها قوی‌تر و ثروتمندتر است، در حالی‌که دولت در امریکا اصلاً وجود ندارد. این شرکت‌های اسلحه‌سازی و قاچاقچی‌های مواد مخدر هستند که حاکم هستند و در تئوری سرمایه‌داری، دولت اصلاً سرمایه ندارد! آنها فکر کردند که مانند ایران چاه‌های نفت در دست دولت آمریکاست! و لذا تصور می‌کنند دولت می‌تواند به بانک‌ها کمک کند! اما درآمد دولت از مالیات همین شرکت‌هاست و وقتی شرکت‌ها اعلام ورشکستگس می‌کنند، به طور طبیعی درآمد دولت‌ها هم صفر می‌شود! زیرا نه شرکتی هست که مالیات بدهد و نه کارگری و یا کارمند که در این شرکت‌ها مشغول به کار باشد... پس زنده شدن دوباره بانک‌ها و یا مقایسه بحران فعلی با بحران 1933، قیاس مع‌الفارق است و به قول منطقیون، سالب به انتفاع موضوع است. یعنی اگر در 1933 دولت امریکا دچار بحران شد و توانست نجات پیدا کند، برای آن بود که هنوز امیدی به سوسیالیسم یا دولتی شدن وجود داشت و دموکرات‌ها با برخی اقدامات توانستند این تصور را به وجود آورند. ولی امروز دیگر سوسیالیزم خود از بین رفته است. لذا مؤسسات مالی که می‌توانند آمریکا را نجات دهند، نه مؤسسات مالی سوسیالیستی بلکه مؤسسات مالی هستند که از ایران الهام گرفته باشند. ایرانیان با تفکر شیعی و استفاده از راه‌حل‌های قرآنی، مؤسسات غیر‌انتفاعی را در مؤسسات مالی پیشنهاد می‌کنند. صندوق‌های قرض‌الحسنه برخلاف بانک‌ها مردم را به خاطر وام به زندان نمی‌اندازند! آنها مردم را به خاطر تعویق قسط‌هایشان از خانه‌هایشان بیرون نمی‌کنند، زیرا سود و منفعت مادی مورد نظر آنها نیست، بلکه اجتماع مردم و قوام زندگی و روان بودن زندگی مهم‌تر است. زیرا سرمایه‌داری به این نتیجه رسیده که اگر خانه را از وام‌داران پس بگیرد، به کس دیگری نمی‌تواند بفروشد! چون همین خانه راهم کسی نمی‌توانست بخرد و به کمک همین وام خانه را خریده است! لذا سود زیاد در وام‌ها و بهره‌ها فقط بدبختی و بی‌خانمانی مردم را افزایش می‌ده،د ولی هیچ وجوهی را به بانک‌ها برنمی‌گرداند. اما قرض‌الحسنه‌ی قرآنی می‌گوید: اگر کسی نتوانست قرض خود را بدهد؛ به او مهلت دهید و باز اگر نتوانست، بر او ببخشایید گویا به خداوند قرض داده‌اید

اوباما ومشکلاتی که می‌تواند نباشد

اوباما در حالی پیروز میدان انتخابات شد که یک کشور ویران شده بدهکار و با اقتصاد درهم ریخته را تحویل می‌گیرد. انتخابات نه چندان عادلانه امروز به یک دلیل به اوباما جواب مثبت داد تا با این امید که او نتواند کاری کند ودمکراتها برای همیشه از صفحه سیاسی محو گردند البته اگر دموکرات‌ها نتوانند این بهم ریختگی را جمع کنند، شاید کلاً امریکا از صفحه روزگار محو شود. زیرا با روش نظامی‌گری اخیر آمریکا در جهان، جمهوریخواهان به طور کامل از میدان بدر رفتند به طوری‌که ما می‌بینیم مک کین نیز برای رهایی از عواقب آن همیشه می‌گفت من جمهوریخواه هستم ولی بوش نیستم. و این‌که مردم از عملکرد جنگ طلبانه ناراحت هستند یا از جمهوریخواهان این مهم نیست زیرا قبلاً هم دموکرات‌ها در ویتنام جنگ طلبی کرده بودند و کندی بوده که دستور حمله به ویتنام را صادر کرده است و جمهوریخواهان به عنوان ناجی به میدان آمده بودند.

اما این بار دمکرات‌ها هستند که می‌خواهند از جو ضد جنگ استفاده کنند ولی آش به قدری شور شده که صدای آشپز هم درآمده و جنگ طلبی به قدری مردم را عاصی کرده که بالاترین هزینه‌ها را درحالی برای پیروزی اوباما پرداخت کردند که بدهکارترین کشورها بودند و کسری بودجه‌های وحشتناکی داشته و شرکت‌های بزرگشان در حال ورشکستگی بود... و شاید مردمان گرسنه و بی‌خانمان و سیل زده که زندگی فلاکت باری داشته‌اند، اصلاً در این بازی شرکت نکرده و بر جمع رأی خاموش افزوده‌اند. رأی بالای الکترال برای اوباما که جای هرگونه دادخواهی و مجادله را بسته بود این پیام را داشت که مردم در انتظار یک تغییر هستند و شعار تغییر او را که از ایرانیان وام گرفته بود با اهمیت تلقی کرده‌اند. زیرا در آمریکا سالیان سال است که یک روند الکترال آنهم با تفسیری که کنگره یا دادگاه عالی دارد در جریان است. با این‌که بیش از نیمی از مردم دراین بازی شرکت نمی‌کنند ولی برای آنها اهمیتی ندارد. حتی صدای احزاب سوم به بعد هم شنیده نمی‌شود و کاندیداهای غیر از این دو حزب هم تبلیغ نمی‌شوند. گویا بن بست و قحط الرجال تاریخ آمریکا را فرا گرفته است. در حالی‌که در تمامی جهان تغییرات رژیم‌های سیاسی است اما رژیم سیاسی پیچیده و نامعقول الکترال هیچ تغییری نمی‌کند و به قول پرفسور مولانا مردم آمریکا نمی‌دانند که تاحالا هیچگاه به رییس‌جمهور رأی نداده‌اند! و رییس‌جمهور با رأی مستقیم آنها انتخاب نشده است همیشه این یقه سفیدها بودند که پا در میانی می‌کردند. نیروهای حزبی در یک مجموعه‌ی درهم تنیده با نیروهای تبلیغاتی و رسانه طوری عمل می‌کردند که مردم تصور کنند که رأی به اوباما می‌دهند! بخصوص در ایران که این آزادی هست که مردم مستقیماً نام رییس‌جمهور خود را می‌نویسند، اغلب تحلیلگران چنین تصوری را داشته‌اند. آنها یعنی ترجمه‌گران سیاست‌های آمریکا در ایران نیز هرگز تصور نمی‌کردند که احزاب دوگانه اینگونه کلاه مردم را در آمریکا آنهم در مهد آزادی و تمدن بردارند. کاری که احزاب دوگانه تا به امروز کرده‌اند در همین خیانت بس که دو حزب را احزاب معرفی کرده و دموکراسی و لیبرالیزم را به مسخره گرفته‌اند. در حالی‌که مردم تصور دنیای آزاد دارند حتی نمی‌توانند به جز این دو حزب، تفکری داشته باشند... این مشکلات ساختاری راهی جز نابودی اقتصاد و سیاست امریکا در جلوی روی مردم و مخصوصاً رییس‌جمهور جدید قرار نمی‌دهد. یعنی اوباما اگر به شعار تغییر خود فکر نکند و بخواهد با روش سال‌های قبل مملکت را اداره کند، به جایی نخواهد رسید زیرا که اگر جایی بود؛ زرنگ‌تر از او وجود داشت. لذا باید تغییرات ایجاد کند. این تغییرات هم نه تغییرات روبنایی و ساده و بی‌اهمیت است بلکه باید زیربنایی و مهم و اساسی باشد. در این صورت است که مشکلات کاملاً حل شده و راه جدیدی در جلوی پای ملت آمریکا گشوده خواهد شد. دلیل آنهم بسیار ساده است: سرمایه‌داران و بازاریان امید داشتند پس از انتخاب اوباما، بورس رونق پیدا کند ولی شاخص‌ها همچنان نزول را نشان می‌دهد چرا که هنوز تغییری روی نداده است هنوز جمهوریخواهان هستند و سیاست بودجه‌ریزی جنگی و اطلاعاتی را پی‌گیری می‌کنند. هنوز 2.5 میلیارد دلار خرج انتخاباتی درآمدی ایجاد نکرده و بر آن اضافه‌تر هم می‌شود زیرا تا روز سیاستگذاری و حضور بوش در کاخ سفید نمی‌توان انتظار داشت که وی دست از سیاست‌های خود بردارد و کاخ را سالم تحویل اوباما دهد. او شاید آخرین کوشش‌ها و تلاش‌های خود را هم خواهد کرد تا به قول معروف کاخ سفید را کاملاً جارو کرده تحویل اوباما دهد و ناکامی او را دو چندان کند. لذا این تغییرات است که می‌تواند پیروزی اوباما را در حل معضلات تضمین کند و تهدیدات موجود را به فرصت‌های جدیدی تبدیل نماید. این تغییرات از نظر ما این است که اولاً امریکا کلاً نیروهای نظامی خود را از جهان فراخواند و آنها را در امر سازندگی برای سیل زده‌ها و طوفان زده‌ها و کارتن خواب‌ها به کار گیرد و ارتش واقعاً تبدیل به بازوی مردم آمریکا شود و به آنان کمک کند نه این‌که هزینه‌های کلانی برای آنها صورت گیرد و دلارهای آمریکایی را در کشورهای دیگر خرج کنند. باید به جای بانک‌ها که 700 میلیارد دلار زیان و هزینه ایجاد کرده‌اند، صندوق‌های جدید اعتباری بدون بهره به سبک صندوق‌های خیریه عمومی قرض‌الحسنه ایجاد شود و بالاخره راه حل‌های اسلامی و قرآنی برای اقتصاد امریکا در نظر بگیرند و به کمک مردم همه معضلات را حل کنند. بدیهی است مردم آمریکا که اینهمه ضرر را تحمل کرده‌اند، می‌توانند ریاضت‌ها را نیز برای رسیدن به آرامش بیشتر تحمل نمایند و در آنصورت علاوه بر حل معضلات اقتصادی، قادر خواهند بود که این تلاش‌ها را ارزشمند نیز بدانند زیرا برای خودشان است نه برای تجاوز به دیگران