آبان روز استکبار ستیزی (248)
در آیات قران میخوانیم ... فذکرهم بایام الله...: مردم را به ایام خدایی متذکر و یادآوری کن. و این تذکر بسیار لازم است: ... فذکر ان نفعت الذکری... تذکر بده اگر تذکر دادن نفعی دارد و مفید است. دلیل این همه آیات در این خصوص این است که انسانها از نظر هوشی و درک مطالب و یادآوری آن با هم یکسان نیستند. برخیها خیلی زود همه چیز را فراموش میکنند و برخیها همیشه آن را به یاد دارند و از این دو دسته نیز دستهی جدیدی باز میشود: عدهای که فراموش کرده ولی ادعا میکنند که یادشان است و عدهای هم که یادشان است و خود را به فراموشی میزنند. بدیهی است تذکر برخی حوادث، برای دو گروه نافع است و دو گروه آن را دوست ندارند. آن عدهای که فراموش کردهاند با تذکر به یاد میآورند و آن عده هم که فراموش نکردهاند ناراحت میشوند چه آنان که فراموش نکرده و ادعا میکنند که فراموش کردهاند و یا وانمود میکنند و چه آنهاییکه وانمود نمیکنند. دسته اول لابد خاطره خوشی ندارند و سعی دارند آن را فراموش کنند با یادآوری آن، خاطرات بدشان نیز زنده میشود لذا از تذکر و یادآوری به عنوان نصیحتگویی بدشان میآید و آنهایی هم که فراموش نکردهاند، خودشان همه چیز را میدانند لذا برای آنان تکرار مکررات میشود و توضیح واضحات. پس تذکر برای اینان ممکن است نافع و سودآور نباشد. ولی برای کسانی که فراموش کردهاند و یا نمیدانند که فراموش کردهاند، خوب است زیرا که انسان فراموش کار در اثر مشغول شدن به روزمرگی بسیاری از موارد را فراموش میکند که برخی از آنان با ارزش هستند و نباید فراموش شوند. به این موارد ایام الله گفته شده است. ایام الله باید تذکر داده شوند و یاد آوری گردند و لذا در تمامی مکاتب الهی، روزهایی است که هر سال باید تکرار شود مانند ایام حج؛ ایام اعیاد قربان و فطر؛ ماه رمضان و روزه گرفتن و حتی در یک روز 5 بار نام خدا را درنماز بردن... و یا در مذهب تشیع، روز عاشورا و روز عید غدیر و ایام ولادت و شهادت معصومین. روزهای تاریخی زندگی معصومین (ع) مانند جنگهای بدر و حنین یا واقعه طف و یا حادثه غیبت امام زمان (عج)... در قرون اخیر نیز سازمان ملل به اهمیت این موضوع و تکرار یادآوریها پی برده بود لذا هر سال را نامگذاری میکردند و هر هفته و حتی هر روز نامگذاری شده است. روز صلح، روز صلیب سرخ، روز یا هفته مبارزه با مواد مخدر، هفته مبارزه با سرطان و... و این امری نیست که حتی در گذشتههای دور هم فراموش شده باشد: مثلاً در ایران باستان جشنهای مختلف مانند مهرگان وجود داشته و اینها همه در ابتدا برای شکر گذاری بوده؛ مردم جمع میشدند و خدا را سپاس میگذاشتند. حتی زمانی که به تناوب برخی کافران و بتپرستان حاکم میشدند، آنان نیز از این روش استفاده کرده و مردم را به پرستش بتها دعوت مینمودند. در مسیحیت، در یهودیت و در اسلام و همهی ادیان چنین ایامی وجود دارد. در ایران بعد از انقلاب اسلامی نیز روزهایی تعیین شدند که اغلب آنها یادگار دوران امام خمینی (ره) است. مردم بدون آنکه بدانند تمدنی جدید را پایهگذاری میکردند. آنها سختیها را به جان و دل میخریدند. با گرانی و تورم و محاصرهی اقتصادی میساختند، تا آیندگان روزهای بهتری داشته باشند. روز ملی استکبار جهانی و روز دانش آموز؛ مانند همهی ایام الله از سوی امام خمینی تعیین شد. مانند روز قدس که اگر به یاد داشته باشند در اوایل که تعیین شده بود هیچکس انتظار نداشت که حتی ادامه یابد ولی مردم آن را ادامه دادند و هر روز بر دامنهی آن افزوده شد تا جاییکه امروز روز قدس، یک روز بینالمللی است و هر سال پر شکوهتر از سال قبل برگزار میشود و دامنهی آن گستردهتر میشود و تقریباً یکی از پایههای وحدت مسلمین نیز شده است. یا مانند دههی فجر که ابتدا برخی تصور میکردند فقط یک سال برگزار خواهد شد. به خوبی یاد دارم در سال دوم یا سوم بعد از اعلام چنین روزی، یکی از دوستان که در وزارت ارشادِ آنموقع مسؤولیتی داشت ادعا کرد که آمار گیری نموده و هر سال میزان اهمیت آن کمتر شده است و به زودی مردم آن را فراموش خواهند کرد! این آقا میزان پرچمها یا چراغانیها را ملاک گرفته بود. اما او نمیدانست که امروز دهه فجر در تمامی ابعاد زندگی ایران و جهان نفوذ کرده و جشنوارهها و یادوارهها برای آن میگیرند و روز 22 بهمن و در انتهای این دهه؛ راهپیماییای وسیعتر از سالهای قبل را به نمایش میگذارند. مرارتهایی که برای ادامهی این راه تحمل شد، واقعاً وصفناپذیر است. بنده در سال 60 و روز شهادت شهید رجایی، مسؤول ارشاد هواشناسی بودم و در داخل کلاس بزرگی که از همکاران تشکیل شده بود، مبانی اسلامی را تدریس میکردم. ناگهان یک نفر با یک جعبه شیرینی بزرگ وارد شد و فریاد زد: کار تمام شد. رجایی کشته شد و نخست وزیر و رییس جمهور با هم رفتند و...! و کلاس را بر هم زد و شیرینی را بین همه تقسیم نمود... و یا به خوبی به یاد دارم وقتی استاد شهید مرتضی مطهری را ترور کردند، بنده پارچه نوشتهای بر سر در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران نصب کردم و از طرف انجمن اسلامی این دانشکده، تسلیت گفتم ولی قائممقام اینجانب سر رسید و آن پارچه را در کمال پر رویی کند و گفت: اول ثابت کنید که شهید شده! شاید تنها کسی که از من حمایت کرد، شهید منتظر قائم همکلاسی دیگر بود ولی فایده نداشت و بنده از انجمن اسلامی اخراج شدم! سیزده آبان نیز یکی از همین روزهاست. در ایام هفده شهریور 57، بنده در زندان طاغوت بودم و از راهپیماییهای میلیونی مردم بی خبر. البته همهی زندانیان سیاسی همینطور بودند. حتی بعد از چند روز یکی از نگهبانان خطر کرده بود و روزنامه کیهان را که عکسهای تظاهرات را چاپ کرده بود به داخل آورده بود، بعضی میگفتند مونتاژ است! و ما با اینکه ندیده بودیم، ولی دفاع میکردیم و انگ فناتیک و راستی را بر خود میخریدیم. چند ماه بعد، روزی که آزاد شدم دوازده آبان بود. فردای آن روز به خیابانها رفتم تا ببینم اینهمه حرف که میزنند، درست است؟ ابتدا به سوی دانشگاه تهران رفتم تا همکلاسیها را ببینم. جلوی چشمان من در خیابان انقلاب همه چیز در هم پیچید. دود سیاهی در خیابانها از آتش زدن لاستیکها بود و دانشآموزان به کمک دانشجویان آمده بودند... گرچه سیزده آبان برای خودش خاطرات دیگری هم دارد. مثلاً درچنین ایامی در پانزده سال قبلش، حضرت امام خمینی را به ترکیه تبعید نمودند تا نهضت را در سالهای قبل از انقلاب اسلامی مهار کنند. اما ترکیه جایی شد که اکنون میبینیم تمام رشتههای آتاتورک را پنبه کرد و یا در سیزده آبان سال 58، درست یکسال بعد بسیاری از دانش آموزان که حالا دانشجو شده بودند، دست به کاری سترگ زدند و در یک اقدام انقلابی؛ گوی سبقت را از بزرگترها ربودند. زیرا بنا بر اطلاعات ما قبلاً سازمان چریکهای فدایی خلق و گروه پیکار و حتی حزب توده، نقشهها کشیده بودند تا این لانه جاسوسی را فتح کنند و اسناد آن را به شوروی سابق هدیه کنند و دست امام امت را خالی بگذارند. ولی دانشجویان به سرعت برق و باد رفتند و همه چیز را به دست گرفتند و تحویل امام خمینی دادند تا همیشهی تاریخ بداند که انگیزهی مبارزه اگر هر چیزی غیر از اسلام باشد، روزی به انگیزه خودفروشی یا وطنفروشی میرسد و حزب توده و گروههای مقابل مانند امیر انتظامها، این راثابت کردند. آنها همه چیز را برای شوروی میخواستند و اینها همه چیز را برای آمریکا... یکی از افراد فعال سیاسی اخیراً تعریف میکرد وقتی قطبزاده را به اتهام کودتا دستگیر و به زندان بردند، در زندان از قطبزاده سؤال شده بود چرا میخواست کودتا کند. وی گفته بود من امام را دوست داشتم و با او به ایران آمدم ولی ایران را هم دوست داشتم و میخواستم امام را از بین ببرم تا ایران نجات پیدا کند! و این است که وطنپرستی بدون خداپرستی اینطور از آب در میآید...
هرچه از گذشته گفته شود نیز همانند این حرکت است. یادآوری این روزها توسط یادآوران، وقتی مفید است که برای اسلام و مردم مفید باشد. همانطور که قرآن نیز گفته است فایده این یادآوریها این است که امروز نیز ما به دانشآموزان و جوانان خود افتخار کنیم . آنان نیز مانند دوران جوانی ما، فعال؛ باهوش و بانشاط هستند و دمی از پیشبرد اهداف ایران اسلامی خسته نمیشوند. همین اواخر بود که در جلسهی اختتامیهی جشنواره رسانههای دیجیتال، معاون اول رییس جمهور و حتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی لب به تحسین این نوجوانان و کودکان گشودند و خدارا شکر کردند که در عرصهی دیجیتال که عرصهی جنگ فرهنگی و رسانهای زمان حاضر استکبار بر علیه غرب است، حتی کودکان خانهنشین از بزرگترها پیشی گرفتهاند. وزیر ارشاد اعتراف کرد که در بازیهای رایانهای، حتی کودکان سریعتر از بزرگترها پش میروند و آنها بدون اینکه لیسانس یا فوق لیسانس الکترونیک یا برق داشته باشند، سایتهای بسیار محرمانه وزارت دفاع آمریکا را هک میکنند حتی «برتامیکا» را که نام خلیج فارس را اشتباه نوشته بود، هک میکنند و نام صحیح را مینویسند!
کاری که یک نوجوان 13 ساله در دفاع مقدس انجام داد با اهمیت بود؛ ولی این چهره را دشمن چهرهی سختافزاری ما نشان داد و اسلحه و شمشیر را با ترور و وحشت حواله ما نمود. اما نوجوان 12 ساله امروز ما با هک کردن سایتهای سری، آمار و اطلاعات یک وزارتخانه معتبر را بر هم میریزد و آنها را از حمله به ایران مأیوس میکند زیرا پنتاگون وقتی ببیند که 15 هزار کودک را برای سربازی فراخوانده و یا اطلاعات اشتباه دیگری در سیستم دارد، چگونه میتواند حملهای را شروع کند؟ امروز حرکت این نوجوانان در عرصه بازیهای رایانهای نیز بسیار شگفت انگیز است. بزرگترها فکر میکنند که کودکان ما در گیم نتها به دنبال سکس و خشونت هستندو شاید از نوجوان خود بیمناکند؛ اما آنها میروند تا اصول را فرا بگیرند و دانش را از انحصار غربیها بستانند و تیغ رااز دست زنگی مست بگیرند. زیرا تیغ سلاح امروز ما نه بمب اتم است نه تانک و توپ که همهی آنها مسخّر این نوجوانان است. امروزه دیگر کسی حتی از بمبهای نوترونی نمیترسد. امروزه جنگ، جنگ رسانهای آنهم از نوع دیجیتال است و میدان رزم. میدان گیم؛ نتها و کافینتهاست و ما باید به نوجوانان و جوانان خود اطمینان داشته باشیم و بدانیم هر چند آنها حرکتهای زیگزاگی دارند ولی این ترفند برای شکست دشمن لازم است. در عرصه دیجیتال و در حوزه وسیع اینترنت تنها کسانی پیروز نیستند که این تکنولوژی را تولید میکنند، بلکه کسانی پیروزند که از این تکنولوژی بهره میبرند. هرچند که ما میدانیم که نوجوانان ایرانی در تمامی این زمینهها حضور فعال دارند. امروز کلاس و درس و مشق نوجوان ما در کتابهای درسی سال پیش نوشته شده، آنان نیست که اگر این بود فاجعه بود! بلکه میدان درس آنها عرصهی مبارزه با نام آوران جهانی در دنیای مجازی است. ما نباید تصور کنیم که کودکان ما اگر نمره بیست آوردند، خوب است بلکه باید بدانیم که آنها امروز در یک دهکده جهانی زندگی میکنند که کتابهای درسی محدود ما که به دور از تکنولوژی روز است، جوابگوی آنان نیست همانطور که در 13 آبانهای گذشته نبوده است! به هر حال، این روز عزیز را به همهی دانشآموزان تبریک گفته و امیدواریم اینها همانطور که در میدان علم و فرهنگ و فناوری ثابت کردهاند؛ پیشروتر از اسلاف خود در خدمت به ایران واسلام و انقلاب باشند...
بالاخره غدهی چرکین رکود اقتصادی غرب سر باز کرده و نتیجهی سالیان دراز دروغگویی و وعدههای توخالی برای تمدن رویایی غرب، دست از پا درازتر به دامن بشریت چنگ انداخت. 700میلیارد دلار کمک دولت به بانکها نه تنها دردی را دوا نکرد بلکه نشان خواهد داد که مسأله عمیقتر از این بحثهای روزمرهای است که اروپا و امریکا آن را فقط بحران مالی میدانند.
از آنجا که اقتصاد غرب همه چیز آن بوده و همه چیز اقتصاد هم در سود آوری تعریف شده، زیانهای اخیر مالی یعنی نابودی تمام ارکان تمدنی و انسانی و اقتصادی غرب که نزدیک به دوقرن است در بنای آن میکوشند. در ابتدای طرح تمدن غرب، قلم به مزدهای غربی؛ نه تنها دین را که انسانیت را زیر سؤال برده و آن را مخالف رشد و تمدن و اقتصاد و سودآوری دانست اما اکنون پس از دو قرن، در انتهای راهی هستیم که آنها وعدهی بهشت بدون خدا را داده بودند. این تو خالی بودن وعدهها از زمانی شروع شد که امام خمینی در 1980 گفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. وقتی یک فرد به تنهایی و در میان تمام تهدیدها و ارعابهای اطرافیانش به بزرگترین ابرقدرت غرب که سالها با بمب اتم خدایی میکرد گفت، نه تعجب همگان را برانگیخت و از آن متعجبتر واقعاً دیدند که آمریکا هیچ غلطی نتوانست بکند. با اینکه در جنگ تحمیلی و در واقعهی طبس و هزاران کودتاهای دیگر و با اینکه ایشان قسم خورده بود پناهگاه نرود حتی نتوانست یک بمب در خانه او بگذارد یا یک موشک به حسینیه بزند. حتی وقتی صدام شکست خورد، ناچار شد به توصیه ایران عمل کند و بر علیه طالبان و القاعده و صدام وارد جنگ شود و آنها را ساقط کند. امروز نیز تنها کسی در رأیگیری ریاست جمهوری آمریکا موفقتر خواهد بود که به ایران امتیاز بیشتری بدهد. امروزه دیگر عربدههای گذشته تمام شد وآخرین نکتهای که باقی ماند؛ آنها باید بدانند که تحریم علیه ایران باعث اینهمه بحران مالی برای اروپا و آمریکا شده است و تا زمانیکه صحبت از تحریم ایران است بحران چه به صورت اعلام شده یا نشده وجود دارد. بالارفتن قیمت نفت خام نشان از رکود پنهان است و کاهش قیمت آن نشان از رکود آشکار است زیرا بالا رفتن قیمت نقت تا 140دلار و کاهش آن نشان میدهد که یک بازی اقتصادی است که بورس بازان آن را ترتیب داده بودند و توان ادامه آن را نداشتند. لذا باید امریکا و اروپا نه تنها دست از تحریم عملی بردارند بلکه حتی از شعار آن هم پرهیز کنند. زیرا این بحران اخیر درست از هنگامی علنی شد که مناظره مک کین و اوباما با یک نتیجه مساوی با شعار تحریم ایران پایان یافت. اگر تاکنون امیدی بود که با روی کار آمدن اوباما، تحریمها علیه ایران برداشته شود؛ لذا مؤسسات مالی مترصد جبران هزینهها در سالهای آینده بودند و همین امر باعث شده بود لاپوشانی کنند ولی اظهارات اوباما در این مناظره، آب پاکی روی دستان آنها ریخت و همهی این انتظارات را بر باد داد و ناگهان همهی عقدهها بیرون زد و تمام دیوارها فروریخت. با یک محاسبهی ساده میتوان گفت 700 میلیارد دلار، در واقع مجموعاً اصل و فرع تمام پولهایی است که از ایران بلوکه کردهاند یا در واقع از ایران دزدیدهاند و هزینه نمودهاند تا اقتصاد آمریکا را توانمند سازند ولی اکنون فاقد آن هستند
تعادل اقتصادی مفهومی در اقتصاد است که تا انسان وارد اجتماع نشود، آن را متوجه نمیشود زیرا از درسهاییست که باید تجربه شود. اینهمه صحبت که از بیکاری و گرانی میشود، نشان میدهد که اطلاعی از این تئوری در دست نیست البته مردم عادی که جای خود دارند اما از آنهاییکه دکترای اقتصاد دارند بعید است در همان اصول اولیه اقتصاد خرد و کلان یا اقتصاد عمومی، بحث مستوفایی است که جامعه همیشه در حال تعادل کامل اقتصادی است و این مفهوم را همهی دانشجویان میخوانند و استادان درس میدهند؛ ولی مانند توصیهها و یا نصیحت آدم بزرگها، هیچوقت از پرده گوش داخل نمیرود! و همهی مشکلات هم از همین جا شروع میشود که اقتصاد دانان بدون درک مطالبی که خواندهاند، خود را عقل کل میدانند. اظهار نظر آنان در اقتصاد، مخصوصاً در روزنامههای تخصصی اقتصاد نشان میدهد از این دروس چیزی نفهمیدهاند.
این تئوری مثلاً در باب قیمتها وعرضه و تقاضا؛ میگوید که قیمت هرچیزی، نقطهی تعادل آن چیز در بازار است و اگر این تعادل برهم بخورد، یعنی یا عرضه کم شود یا تقاضا افزایش پیدا کند، چیزی که قبلاً وجود نداشته به وجود آمده و لذا همین حادثه؛ خودش تعادل بازار را بر هم میزند و البته بازهم به این معنی نیست که جامعه از حالت تعادل خارج میشود بلکه به نقطهی تعادل جدیدی شیفت میکند و این تعادلِ پایدار همیشه وجود دارد. این فرمول یا این تئوری یک «هارد ساینس» یا یک فرمول غیر قابل انکار است. یعنی در اقتصاد هنوز این نظریه وجود دارد و تردیدی در مورد آنهم نیست و دانشجویان اقتصاد که میدانند، ولی آنهاییکه هم نمیدانند میتوانند به کتب اقتصاد مراجعه نمایند و فرمولها و نمودارهای عرضه و تقاضا و تعادل در اقتصاد را ببینند و بخوانند. درهمین راستا مسألهی اشتغال هم مطرح است زیرا اشتغال هم یک بازار یا مارکتینگ است و بازار هم همیشه در حال تعادل. یعنی به میزانی که موادغذایی مثلاً لازم است تولید میشود و به تعداد مورد نیاز کارگرهم مشغول به کار است. به محض اینکه بیکاری به وجود آید، معنیاش این است که بخشی از تولیدات انجام نشده و تنش در سطح کلی جامعه مانند زنجیرهای یک چرخ یا بازی دومینو،همه جا را فرا میگیرد و آنهم خیلی زود از بین میرود زیرا که نقطه تعادل جدید ایجاد میشود. به زبان ساده، همهی کارها بدون ما هم انجام میشود و هیچ کاری بر روی زمین نمیماند. فرض کنید شما درجایی مشغول هستید؛ در آنجا کارهایی صورت میگیرد اگر یک روز شما نباشید آیا کارها میخوابد؟ بدیهی است در یک جامعه متعادل چنین کاری دور از ذهن است. یعنی با نبود یک نفر، کارها نمیخوابد بلکه سیستم خودکفاست و خود تنظیم است و بلافاصله راهکار جدید را برمیگزیند. مثلاً یک نفر جای شما را میگیرد یا به جای دونفر کار میکند. زیرا به محض اینکه نبود شما مشکل ایجاد کند، کارهای آن شرکت دچار عدم تعادل میشود اما مدیریت سیستم برای چنین مواقعی سیستم خود را طراحی کرده است مثلاً بلافاصله میبیند که صف زیاد شد؛ شلوغ شد یا سر و صدای ارباب رجوع درآمد، یک نفر را جایگزین میکند یا حتی خودش آن کار را انجام میدهد و به اصطلاح عامیانه، هیچ کاری بر جا نمیماند وهیچ باری روی زمین نمیماند. اما چرا درک این مسألهی مشکل است؟ برای این است که مسألهی اختیار انسانی مطرح است و تا موقعیکه مشکلی در جامعه است. همه دوست دارند همه چیز را نادیده بگیرند و برعلیه دیگران شعارهای کوبنده بدهند. وقتی گرانی میشود، همه انگشت اشاره به سوی دولت است. در حالیکه از آن طرف شعار خصوصیسازی میدهند ولی گرانی بخش خصوصی را تقصیر دولت میدانند. خصوصیسازی بدون درد! و بدون خونریزی! اگر خصوصیسازی است، باید صاحبان سرمایه اختیار داشته باشند هرچه سود میخواهند ببرند و چرا نمیگذارند با گران کردن کالاها سود بیشتری ببرند؟ این شیر بی یال واشکم چیست؟ بیکاری لازمهی خصوصیسازی است نمیتوان خصوصی کرد و بعد آنها را مجبور کرد که کارگران را اخراج نکنند! تعادل اقتصادی حکم میکند حداقل ده درصد جامعه بیکار باشند زیرا اگر هیچ بیکاری وجود نداشته باشد، کاری هم وجود ندارد. اگر کارگرها اطمینان داشته باشند، چه خوب کار کنند یا بد و یا اصلاً کار نکنند؛ بازهم سر کار میمانند چه زحمتی به خود میدهند؟ اگر ترس از بیکاری نباشد، آیا کسی به کارهای سخت تن میدهد؟ اینکه همه دنبال کار راحت میگردند، همین است چون خیالشان راحت است بالاخره پارتی پیدا میکنند و بیکار نمیمانند. فقط کسانیکه پارتی ندارند و میترسند که بیکار بمانند، به کارهای سخت راضی میشوند. طرح بسیار ساده است ولی قبول آن برای همه مشکل است. همه چیز متضاد را نمیتوان با هم داشت. سرمایهدار وقتی به بازار کار رجوع میکند باید بتواند انتخاب کند، یعنی بتواند یک نفر را کار بدهد و یک نفر را ندهد و الّا نمیتواند از آن یک نفر کار بکشد. فرض کنید یک جامعه همه مشغول به کار هستند آیا شما میتوانید کار جدیدی شروع کنید؟ از کجا نیروی کار میآورید؟ همه مشغول به کار هستند. عین همین مسأله در همه جا هست: اگر تعدادی بیکار نباشند، کارآفرینی معنی ندارد و تعیین دستمزد هم بی معناست.